
يعنی خود هم اگر بخواهيد از ترس آنکه فردا همين برچسب بوقلمون صفت را بشما نچسبانند بايد يا بخودتان دروغ بگوئيد يا بديگران و يا بهر دو.
حالا اگر مسئله برای من و تو، که نه رهبر و نه عضوی از دسته ای، جمعی، مسلکی و گروهی هستيم چنين معضلی بوجود آورد، که بترسيم حرف خطای ديروزمان را بلطف آگاهی امروز عوض کنيم، تکليف اين همه اعضای صاحب نام گروه ها و دسته ها و مسلک ها و آنان که خود را صاحب رسالت می دانند چه ميشود؟
چند تا آدم با شهامت پيدا می شود که بيايد و بگويد، ديروز در اشتباه بودم. امروز چنين می پندارم و فردا شايد با آگاهی بيشتر حرف امروزم را نيز تصحيح کنم؟
بنابراين رهبران و خود را صاحبان رسالت دانسته ها، دوگونه بينش برای خود بر ميگزينند. بينش در خلوت که عقل و خردشان حکم می کند، و بينش عيان که مصلحت شخصی حکم می راند.
من در همين ايام و در همين شهری که ساکنم، در اينطرف و آنطرف و اين مهمانی و آن مهمانی، کم نديده ام چپ گرا و راست گرا و سلطنت طلب و مجاهد و فدائی و سوسياليست و مذهبی و مکتبی و ........ که با هم نشسته، گل می گويند و گل می شنوند. و بيشتر وقتها در مورد بسياری مسائل مطرح خود را هم عقيده نيز می بينند. اما، اما خدا نکند که دوربينی، و "غيری" پيدا شود، که همگی با شتاب برميگردند پشت خط های رنگ باخته جبهه و حاضر برای گشودن آتش بروی هم، آنهم آتشی که معمولأ باروتش هم نم کشيده است.
و من و تو، شايد، بايد، به خودمان و به اينان، توجه دهيم رسم زندگی و سياست را در همين اجتماعات ميزبان، که مثلأ رهبران اين حزب و آن حزب چگونه در اينجا با هم می جنگند و باز چگونه با هم کنار می آيند. که اگر اينها هم می خواستند همان سياست "حرف مرد يکيست" را پيشه کنند، جايشان پهلوی دوستان بود در ته قافله.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر