
می خواهم بدوم بیرون و فریاد یافتم یافتم سر دهم که می بینم بهتر است از خیر آن بگذرم که «عاقلان» خواهند گفت طرف زده به سرش.
به جای آن و از آن شب می دانم که باید آنچه را یافته ام با تو در میان گذارم و این یافته صد البته پاسخ سوال های من و تو نیست. این یافته تنها عینک نمره ذهن است که پیرامونت را بنگری و عاری از عدسی های محدب و مقعر تعصب های ذهنی، نژادی، مرامی، دینی، قومی و غیره صورت مسئله را درست نگاه کنی، حالا پاسخ پیشکشت.
«باک مینستر فولر» اما برایم به صورت نامی در آمد که باید می رفتم ببینم کیست، واین ذهن جوان و پویا از کجا می آید. و تازه درمی یابم که این ذهن جوان و پویا متعلق به مردی است که در آن روزها ۸۱ ساله بود.
نگرش او به دنیا اما نگرشی متفاوت با همه اما در هارمونی و هماهنگی با همه اندیشه های انسان دوستانه و زندگی دوستانه است. او واژه ای را به کار می برد که ساخته خود اوست، واژه «Livingry» که مفهومی است مخالف با «Weaponry» و «Killingry» واژه ای که کلیت خدمت به انسان و این سیاره و موجودات آن را با خود دارد که در تضاد است با «اسلحه» و «کشتن».
او در کتاب «کشتی فضائی زمین» می گوید ما ساکنان یک کشتی فضائی عظیم هستیم به نام زمین که ا سیستمی از ستارگان و کرات دارند ما را به سوئی می برند. مشکل کار ما این است که ما آن دفترچه راهنمای کار کردن با این کشتی فضایی را نیافته ایم و نداریم.
او در زندگی پر باری که تجربه می کرد پیوسته با یک سئوال دست و پنجه نرم کرده بود و آن که آیا انسان سرانجام بر این سیاره به رستگاری و عافیتی دیرپا خواهد رسید؟ و اگر می رسد چگونه؟
چگونه می توان این انسان هراسیده از یکدیگر، این انسان را که هنوز می پندارد آنچنان که مالتوس پنداشت، که ازدیاد جمعیت و نرخ رشد آن با تصاعد هندسی، زمین را که نرخ رشد منابع آن با تصاعد حسابیست به کمبود خواهد کشاند و در آخر باید مردم سر هم را بخورند تا از گرسنگی و قحطی نمیرند آسوده خاطر ساخت؟ که خیالتان راحت باشد که بر این سیاره، این منزلگاه ما، همه چیز برای همه موجود است، زیادتر از آن هم هست، و بقای من در گرو از میان برداشتن تو نیست.
«باک مینستر فولر» در ستیز با دانش ها ی خطی و تخصص های محدود بود و «تنها تخصص» را نه شایسته انسان که فقط در شان حشرات می دانست که مثل زنبورهای کارگر یا جنگجو، یا زاد و ولد فقط باید کار خودشان را بکنند.
او هر انسان را به عنوان یک موجود منفرد، در ارتباط و جزئی از عالمی می دید که در هر لحظه با این انسان بر یکدیگر تاثیری متقابل می گذارند و بر حجم ذهنی این عالم هستی می افزایند.
به همین سبب باک مینستر فولر را نمی توان در یک حرفه و یک طبقه بندی قرار داد که او آرشیتکتی بداعت آفرین، آینده نگر، طراح، مخترع، مولف و نویسنده و مجموعه ای بود از همه این ها و فراتر.
او کلماتی مثل بالا و پایین را بر کره چرخنده ای که هر لحظه بالا و پایین آن در تغییر است بی معنا می دانست و واژه «برون» و «درون» را جایگزین آن کرده بود که نسبت وضعیت هر موجود را با مرکز زمین معین می کرد.
او به انسان و رسالت او بر این صحنه هستی اعتقاد داشت و اساس این عالم هستی را فراتر از خیالات موهوم، روز فاجعه و روز آخر و این لاطلائات تکرار شده برای هزاران سال می دانست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر