۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

در مسير گذر نشده آينده – روز شصت و سوم

اول کار خدمت تو ميگويم که آنچه در اين ستون از من ميشنوی (يا ميخوانی!!) تئوری علمی و جامعه شناسی نيست، چون من نه عالمم و نه جامعه شناس، بلکه تنها "ديد" من از زندگی و جامعه ايست که در آن زندگی ميکنم.
حالا ميرسيم به اصل مطلب که از "ديد" من اين جامعه آمريکا با همه گوناگونی و تنوعی که در آن است، انگار مردمانش سرنشينان يک هواپيما هستند که هدفش مشخص است اما مسيرش در ميانه فضای پهناور و هرگز عبور نشده آينده، پيوسته نمی تواند بصورت خط مستقيم، يعنی کوتاهترين فاصله با هدف باشد. اين تغيير مسير که گاه به راست و گاه به چپ است نيز همواره با جابجا کردن خود مسافرين و سنگين کردن يک طرف هواپيما انجام ميشود. نه اينکه هواپيما فاقد موتور باشد، اما اين موتور را برای صرفه جوئی در سوخت تا رسيدن به ايستگاه سوخت بعدی که چون در آينده است و معلوم نيست در يک قدميست يا در هزار فرسخی، فقط در موارد اضطراری روشن می کنند. بنابراين هر وقت لازم است هواپيما براست متمايل شود مسافرين آنطرف را سنگين ميکنند و زمانی که دارد اين تمايل براست هواپيما را بجای جلو راندن، در مسيری دايره وار و دوری باطل وارد ميکند، مسافرين را به چپ هواپيما دعوت ميکنند تا مسير تصحيح شود.
اما اين تعيين مسير را که تشخيص بدهد کی زيادی براست و کی زيادی بچپ رفته شده خلبانی بعهده دارد که نشأت از عقل جمعی این جامعه گرفته.است.
اما آيا عقل جمعی جامعه هميشه تشخيصش درست بوده است؟ مسلمأ خير. در خيلی از اجتماعات انقلاب زده در دنيا اگر اين سئوال را بپرسی اصولأدرعقل سليم جامعه در مواردی از زمان و زندگی شک ميکنند و بسياری از انقلابيون جوامع انقلاب زده حرکت دسته جمعی خود را در برهه ای از زمان به عقل جمعی گروهی مست تشبيه ميکنند.
بهر حال حرف من در مورد آمريکاست که بگفته پرزيدنت اوباما به شرايطی رسيده که حاصل "يک دوران طولانی غفلت" است و اگر برگرديم به همان حکايت تمثيلی هواپيما، در اين دوران طولانی غفلت که حدود سی سال گذشته را شامل ميشود،  هواپيما بچرخ زدن بدور خود افتاده است. اين وضعيتی است که در سال ۱۹۳۲ نيز پرزيدنت فرانکلين روزولت را در ميانه بزرگترين رکود اقتصادی آمريکا به اجرای طرح متهورانه New Deal واداشت، که معنايش روشن کردن موتور هواپيمائيست که ديگر فقط با جابجا کردن مسافرين نمی توان مسير آنرا تصحيح کرد.
آنچه ديروز پرزيدنت اوباما بعنوان بودجه سال آينده به کنگره آمريکا تسليم کرد و همگان را تکان داده است، دست کمی از طرح متهورانه روزولت ندارد و پرزيدنت اوباما ميخواهد موتور هواپيمائی را روشن کند که همچنان که گفتم برای صرفه جوئی آنرا خاموش کرده اند.
آنچه پرزيدنت اوباما ميگويد آنست که اگر اين موتور و در اين زمان روشن نشود اين سرزمين بجای پيش رفتن، عقب گرد هم خواهد کرد و آنچه مخالفين يعنی جمهوريخواهان و محافظه کاران ميگويند شبيه به اين است که، در حاليکه معلوم نيست ايستگاه سوخت گيری بعدی در چه فاصله ای از آينده قرار گرفته روشن کردن موتور و مصرف سوخت ممکن است تتمه ذخيره سوخت هواپيما را هم بهدر دهد.
و آنچه اوباما ميگويد اينست که اگر ايستگاه سوختی باشد که هست، در جلو و در آينده است و بدون تصحيح کلی مسير اين هواپيما اميدی اصولأ برای جلو رفتن و رسيدن به آن وجود ندارد.
اما دو سال پيش اوباما کتابی مينويسد بنام Audacity of hope يعنی "تهور اميد" که در حقيقت مسير گذشته و طرح آينده خود را روشن و آشکار بيان کرده و بسيار، بسيار مردمان آمريکا هم آنرا خوانده اند و شايد بهمين جهت هم او را برگزيده اند تا کشتی بان و ناخدای اين کشتی عظيم باشد.
او معقولانه به آينده اميد دارد و حل بحران کنونی را دور از دسترس نمی بيند. و باز ميداند اما، که برای غلبه کردن بر اين بحران "اقدامی تعيين کننده" لازم است که "تهور" ميطلبد، آنهم تهوری هشيارانه، نظير کاپيتان سولنبرگر خلبانی که هواپيمای در حال سقوط را سالم بر رودخانه هودسون فرود آورد.
اما موفقيت اصلی در حقيقت حاصل هماهنگی و درايت سرنشينان آن هواپيما بود که بجای روی سر هم پريدن، نجات خود را در گرو نجات همگان ديدند.

۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

عنکبوت هفت ساله – روز شصت و دوم

ديروز بهروز يادآوری کرد که فردا (امروز) سالگرد تأسيس وب سايت فارسی صدای آمريکاست. سر انگشتی که حساب کرديم ديديم هفت سال گذشته و خبر نداشتيم!
گشايش وب سايت فارسی درست که در بيست و ششم فوريه سال ۲۰۰۲ اتفاق افتاد اما طرح آن در سال ۲۰۰۱ پی ريزی شد و از همان اول ديديم کسی که سرش برای اين کارها درد ميکند همين بهروز است. بنابراين بهروز قرار شد پايه کاری بگذارد که هنوز در بخش فارسی تجربه نشده بود و تازه در کل صدای آمريکا هم در مراحل ابتدائی و اوليه بود.
گرفتاری مضاعف در راه انداختن اين وب سايت از آغاز، يکی ايده ال ها و بلندپروازی ما بود که وب سايتی را تجسم می بخشيديم که نقش يک رسانه چند رسانه ای يا Multi Media را در جهان پر شتاب آنروز و امروز ايفا کند. در حاليکه چنان آمادگی فنی و کادری نداشتيم که در خور اين بلندپروازی باشد، و ديگر محدوديت گنجاندن چنين طرح بلندپروازانه ای در مجموعه تشکيلات وب صدای آمريکا با همه محدوديت های خاص خودشان بود.
يعنی از همان اول کار وب سايت بخش فارسی هميشه ميخواست و دنبال چيزی بود که "تصورش" اجازه ميداد، اما "امکاناتش" اجازه نميداد. با اين همه، اين تيمی که با بهروز و علی و راشين شروع شد و سعيد و جواد و انوشيروان و مسعود به آن اضافه شدند، در سپتامبر سال ۲۰۰۳ در موقع برگزاری مسابقات جهانی کشتی در نيويورک کاری کرد که من هميشه بيادش دارم بعنوان کاری که يک وب سايت پويا و زنده پيوسته بايد انجام دهد.
در آن مسابقات سعيد که او هم سرش برای اين قبيل کارها درد ميکرد و درد ميکند را با يک لپ تاپ گذاشتيم از صبح کله سحر تا آخر شب هر روز در سالن مديسون اسکواير گاردن که کار کشتی گيران ايران را که گاه همزمان در دو تشک هم کشتی ميگرفتند، بطور همزمان يعنی با هر امتيازی که رد و بدل ميشود، در وب سايت بخش فارسی منعکس کند. که هنوز خيال ميکنم کاری کمتر تجربه شده بوده است.
بهر حال اين وب سايت که بهروز از همان اول اسمش را عنکبوت خانه گذاشت و آدرس ايميل آن هم بهمين نام عنکبوت باقی ماند، در اين هفت ساله فراز و نشيب های بسياری را ديد و ميبيند. مهمتر از همه آنکه در حاليکه يک رسانه بايد تنها نگرانيش اين باشد که چگونه بر تنوع، کيفيت و سرعت کار خود بيافزايد تا مخاطب بيشتری را جذب کند، تيم عنکبوت که تعدادشان هم بر خلاف تصور آنچنان زياد نيست، بايد با عامل سانسور و مسدود کردن اين سايت که مداومأ در ايران انجام ميشود مقابله کنند و هر روز در برابر ترفندهائی که در آنجا برای مسدود کردن " عبور آزاد اطلاعات" انجام ميشود، راه حلی بيابند و در اختيار مخاطبی قرار دهند که به او اجازه ازادانه دسترسی به منابع اطلاعات را نمی دهند.
يعنی قضيه فقط اين نيست که "پيام" بايد چگونه باشد و "ارائه پيام" با چه سرعت و کيفيت و دقتی انجام شود، اينجا مسئله بر سر حفظ "پيام رسان" است که از اول جلويش را با ديواری بلند مسدود کرده اند. و بسياری از نيرو و توان دوستان من بايد صرف يافتن پراکسی ها و راه حل ها و همينطور آگاه ساختن مردم ازين راهها شود و در اين جنگ و گريز اطلاعاتی مشغله ذهنيشان بجای تمرکز روی خود "پيام" بايد تکميل پيام بری باشد که از ديوارها و سدهای مانع انديشه بگذرد.
دوستان عنکبوتی من که طالب نام و شهرت هم نيستند و کارشان را ميکنند اما، از پس اين سدها و ديوارها بر آمده اند و بر خواهند آمد.

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

اتفاق هدف در غیاب اتفاق نظر – روز شصت و یکم

بیشتر از یازده دقیقه طول کشید تا پرزیدنت اوباما بعد از پایان سخنرانی خود در برابر نمایندگان کنگره آمریکا، بالاخره توانست در میانه ابراز احساسات حاضران و امضا دادن به خیل بی شماری از آنان که او را محاصره کرده بودند، از تالار کنگره خارج شود. صحنه ای که آدم را بیشتر بیاد هجوم مردم بسوی ستاره های سینما و راک استارها و ستاره های ورزشی میانداخت تا مواجهه نمایندگان کنگره با رییس جمهوری مملکت.
این جمعیت مشتاق نه جوانها و نوجوانهای کنسرت رو بلکه اکثرا آدمهای میان سال ببالا و نمایندگان مجلس و سناتورهای این سرزمین بودند که هرکس بدنبال یادگار و امضائی و فشردن دستی با اوباما بودند و بسیاری از آنها هم شاید از حزب مخالف و شاید همان کسانی بودند که احیانا به طرح اصلی و پایه ای پرزیدنت اوباما برای احیای اقتصادی رای منفی دادند.
میدانید که بسته محرک اقتصادی نزدیک به هشتصد میلیارد دلاری اوباما تنها سه رای موافق جمهوریخواهان را در مجلس سنا داشت و در مجلس نمایندگان حتی یک تن از جمهوریخواهان باین طرح رای مثبت نداد.
اما منش و کردار «اوباما» او را بصورت پدیده ای در آورده که حداقل در این نیم قرن اخیر کسی نظیرش را بیاد ندارد و این پدیده جاذب حتی نمایندگان حزب مخالف را هم جذب میکند، حتی اگر رایشان را بنا به مصالح حزبی خلاف خواسته او بدهند.
بهرحال مراد آنست که اینجا هر کس حد و حدودی برای خود قایل است که این حد و حدود را مسئولیت اجتماعی او برایش تعیین کرده و معمولا از آن عبور نمی کند.
معنای دقیق تر و واضح تر حرف بنده اینست که اینجا مخالفت عقیده تو با من «خیانت» تلقی نمی شود و نه من تو را «خائن» مینامم و نه تو مرا. کلمه ای که در سرزمین های بسیاری که باز اسم نمی برم که به تریز قبای کسی بر نخورد، مثل نقل و نبات نثار یکدیگر میشود. کافیست عقیده سیاسی یک نفر با آن یکی در تضاد باشد که همین برای اثبات «خیانت» طرف کافیست و هیچ نوع مدرک و دلیل و محکمه ای هم لازم نیست، یک «خائن» میگویی و راحت.
آیا فی الواقع فاصله میان «مخالف» تا «خائن» این چنین کم است؟ یا اصلا وجود ندارد؟ این خصوصیت البته منحصر به مردم و فعال سیاسی نیست که همیشه در این اجتماعات که معمولا نیز حاکمانی زورگو دارند، از بالا و از راس هرم شروع میشود و به همگان سرایت میکند و معمولا در منش ها و روش های سیاسی الهام از بالا میگیرند که هر مخالفت حتی با اشاره، خیانت اعلام میشود و تعداد خائنان نیز طبیعتا خارج از شماره.
پرزیدنت اوباما دیشب در آخر سخن خود اشاره کرد که روابط با حزب مخالف آنچنان که باید آسان و بی دردسر نبوده، اما با یک جمله در حقیقت همه را خلع سلاح کرد که همه شما که در این مکان نشسته اید، در یک امر با هم سهیم و یکصدائید و آن عشق و تعلق به این سرزمین و عشق به پیشرفت این سرزمین است.
و با چنین زمینه ای، یعنی اعتقاد و اطمینان که همه (حالا هر کس به راه و سلیقه خود) نه خائن که عاشق سرزمین خود هستند او میگوید:
"سنگینی این بحران (اقتصادی) سرنوشت این ملت را معین نمی کند و پاسخ مشکلات ما دور از دست رس ما نیست. پاسخ ما در لابراتوارها، در دانشگاهها، در مزارع، در کارخانه ها، در قوه تصور کار آفرینان و در غرور سخت کوش ترین مردم روی زمین است".
و دوست گرامی من در این لابراتوارها، دانشگاهها، مزارع، و ... همگان اتفاق نظر ندارند، اما در «اتفاق هدف» یکدیگر شک نمی کنند.

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

تنها اصل تغییر ناپذیر در آمریکا تغییر پذیری است – روز شصتم

اگر پیکر یک جامه را بچشم یک موجود نگاه کنیم با همه خواص یک موجود زنده که با غریزه تنازع بقا شروع میکند و با منطق هر لحظه تصمیم میگیرد، قاعدتا باید فرق جوامع مختلف با یکدیگر در «خواص ژنتیکی مجتمع» این جامعه و آن جامعه باشد. و باز در این قصیه خیالی اگر باین سرزمین، آمریکا، نگاه کنیم، در آن «ژنی» خواهیم یافت که در طول حیات و تاریخ این کشور خاصیت پیش رونده ای باین جامعه بخشیده است، که آنرا از هر جامعه دیگری متفاوت میکند. این «ژن» بگمان من «ژن تغییر» است، که از سرزمین آمریکا سرزمینی ساخته که تنها اصل «تغییر ناپذیر» در آن «تغییر پذیری» است.
این تغییر پذیری دایمی در همه نهادها، بطور طبیعی شامل هر روش و قاعده و هر مقام و منزلتی میشود و بیهوده است تکرار آن که مثلا در آمریکا هیچ شغل و مقام و منزلتی ابدی نیست، از رییس جمهوری گرفته تا هر مقام دیگر.
اما اینک در نامه ای که از مدرسه حقوق دانشگاه معتبر Duke منشا گرفته و بامضای سی و سه تن از شخصیت های حقوقی و سیاسی رسیده، بنیادی زیر سئوال رفته که وضعیت مقامات آن طی این همه سالهای مدید بی تغییر مانده و مقامشان ابدیست.
آنچه در این نامه مهم مورد پرسش قرار گرفته آنست که چرا قضات دیوان عالی کشور، یعنی ۹ نفری که بر بالاترین مقام قوه قضاییه آمریکا تکیه زده اند، باید مقامشان همیشگی و ابدی باشد؟
یعنی کافیست رییس جمهوری، یک قاضی را برای یکی از پست های ۹گانه (که معمولا با مرگ یا از کار افتادن یک قاضی دیوان عالی میسر میشود) معرفی کند و مجلس سنا هم آنرا تصویب کند. این قاضی مادام العمر یکی از ۹ نفری خواهد بود که حرف آخر را در مورد هر مساله لاینحل حقوقی خواهد زد.
در این نامه که برای جوزف بایدن معاون ریاست جمهوری،Eric Holder دادستان کل کشور و اعضای کمیته های حقوقی کنگره آمریکا فرستاده شده، بر این نکته تاکید شده که ماندگار شدن همیشگی قضات دیوان عالی، تصمیمات دیوان عالی کشور را به مرحله ای از زوال میکشاند که این تصمیمات نتواند منعکس کننده ارزش های معنوی و سیاسی روز شهروندان باشد.
پروفسور Eric Posner از دانشگاه شیکاگو توجه میدهد که مادام العمر بودن دوران خدمت قضات دیوان عالی، از معدود موارد قانون اساسی آمریکاست که از سوی جوامع دیگر کپیه نشده، چرا که آنرا «غیر دموکراتیک» تشخیص داده اند و اینکه «مردم» که باید صاحب اصلی قدرت و تصمیم گیری باشند نباید ناچار به سر کردن با یک مقام منصوبی مادام العمر باشند.
البته این بحثی نیست که تازه در این مملکت مطرح شده باشد، و صد البته کسی هم گمان نمیبرد در آینده نزدیک تغییری اساسی در بالاترین منصب های قوه قضاییه این مملکت صورت گیرد، اما تغییر در آمریکا، دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. و ژن غالب بر همه ژن های مجتمع جامعه آمریکا، «ژن تغییر» این اصل بی تغییر را نیز تغییر خواهد داد.

**در نگارش این مطلب، اطلاعات مندرج در مقاله Legal experts propose limiting justices’ powers, term نوشته رابرت بارنر در روزنامه واشنگتن پست دوشنبه ۲۳ فوریه مورد استفاده قرار گرفته بود که نادیده سپاسگزارم.

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

و بعد از اسکار - روز پنجاه و نهم

روز پنجاه و نهم میتواند روز «پز» دادن بابت پیشگویی های اسکار روز پنجاه و هشتم باشد، اما بخاطر «ذیق وقت» به همین پز کوچک اکتفا کرده و میروم سراغ اصل مطلب، از زبان «پنه لوپ کروز» برنده اسکار بهترین هنرپیشه نقش دوم، بهنگام دریافت جایزه اسکار.
پنه لوپ کروز گفت، این مراسم نمایانگر لحظه اتحاد و یکی بودن برای همه جهانیان است. زیرا هنر در هر شکل و فورم آن پیوسته «زبان جهان شمول» بوده و هست و خواهد بود.
دیشب همین اسکاری که پاره ای از برج عاج نشین ها از شنیدن نام آن پیف پیف میکنند و بعنوان نشانه ای از تجمل هالیوودی آنرا یکسره رد میکنند (بی توجه بآنکه همین تجمل هالیوودی چه نقشی در رونق اقتصاد جهانی بازی میکند) دنیایی را بهم پیوند داد که یکسویش زاغه نشین های مومبای بودند که با اشتیاق شاهد دروی ۸ اسکار توسط «زاغه نشین میلیونر» بودند. و در میان این ۸ اسکار، دو اسکار به A.R Rahman موسیقیدان برجسته هندوستان تعلق میگیرد که جایزه بهترین ترانه سال و بهترین موزیک متن را به سرزمین بزرگ هند میاورد.
بله همین اسکار تجملی، دیشب برندگانی داشت تقریبا از هر گوشه عالم که لهجه های غلیظ هر کدام بهنگام دریافت اسکار به نقش پیوند دهنده هنر تاکید داشت، که هنر و مجموعه هنرها، سینما چه نقشی در آگاهی دادن انسان ها از هم و نزدیک ساختن آنها با یکدیگر بازی کرده، درست بر عکس بسیار پدیده های اجتماعی دیگر که نمی خواهم اسم آن را بیاورم که به تریز قبای کسی بر نخورد.
در همین مراسم اسکار دیشب آکتوری از استرالیا که سال گذشته در ۲۶ سالگی و در اوج خلاقیت خود ناگهان درگذشت Heath Ledger جایزه اسکار بهترین هنرپیشه مرد نقش دوم را میگیرد و آکتور همه فن حریف دیگری از استرالیا Hugh Jackman، میزبانی اسکار را که افتخاری ویژه برای هنرمندان مطرح است بعهده میگیرد.
اسکار همچنین با شناسایی فیلم Milk و دو جایزه ای که بخاطر بهترین سناریوی اوریژینال و بهترین بازیگر مرد (شان پن) باین فیلم میدهد، تاکیدی دیگر بر آزادی انسان ها میکند که حق دارند منش و روش زندگیشان را آزادانه خود انتخاب کنند و نه سرکوب منش و عقاید دیگران باشند.
و اسکار باز یاد و تجلیل میکند از یکی از بزرگترین کمدین های تاریخ سینما «جری لوئیس». اسکار در تاریخ ۸۱ ساله اش التفاتی آنچنان با «کمدی» نداشته و اکثرا دنبال سوژه های باصطلاح جدی و سنگین گام برداشته و غفلت اسکار از شناسایی «جری لوئیس» نیز نشانه بارز این غفلت است، اما بهرحال «دیرتر» بهتر از «هرگز» است و اعطای اسکار به جری لوئیس نقطه روشن دیگری در رویدادهای دیشب بود، بگذریم که جری لوئیس این جایزه را بخاطر خدمات انسان دوستانه اش برای «بچه های بیمار»، امری که همه زندگی اش را روی آن گذاشته، دریافت کرد اما مگر هنری بالاتر ازین، بالاتر از خدمت به خلق برای یک هنرمند وجود دارد. بهرحال اسکار جری لوئیس بهر خاطر که بود برای من تجلیل از انسانی کم مانند و هنرمندی اوریژینال و نسخه اصل بود که در دوران خود به ما فرصت خنده های از ته دل داد که کار هر کس نیست.
و بالاخره اینکه سالهای سال اسکار را با برچسب زدن «تجارتی» تکفیر کرده اند، اما اقبال همیشگی مردم بآن برای تداوم آن کافی بوده است و حقانیت آن را ثابت میکند. و سوال من ازین جماعت هم اینست که «حالا اصلا اشکال تجارتی بودن در چیست؟»