۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

تو مپندار که خاموشی من ، هست برهان فراموشی من – روز نود و سوم

برای من در اينسوی آمريکا نشسته، بی خبری از احوال غرب نشينان اين سرزمين، هر چند ممکن است گاه با "دردسر کمتر" توجيه شود، اما، گاه، چون اين بار و بی خبری از حکايت مرگ رضا فاضلی سبب شرمندگی بيشتر من ميتواند باشد و بس.
جمعه پيش، ايميل کسی که با نام مستعار، مرگ او را تسليت گفته بود را نيز با همين بی خبری، شايعه پنداشتم.
من، من بی خبر حتی نميدانستم رضا فاضلی اسير سرطانی مهلک بوده و آدمی به استواری و استوارسخنی او را که از ديدگاه من پيشتر دوبار مرده بود و باز هم از جنگ با جهل دست نکشيده بود، بيمار جلوه نکرده بود، تا کنجکاوم کند که بر او چه رفته است، که خبر مرگ او را بعنوان "خبر" بپذيرم و شايعه نپندارم.
و روزها طول کشيد تا بدانم که براستی رضا فاضلی، درگذشته است. و اين سومين بار درگذشت او، شايعه نيست، خبر است.
مرگ نخست رضا فاضلی، در ميانه ترورهای زنجيره ای و خشونت های دهه ١۹۸۰ جهل پرستان بود که انفجار بمبی که به قصد جان او کار گذاشته بودند، زندگی پسر او را به پايان رساند.
اما رضا فاضلی از پس اين مرگ، باز قدم به زندگی و ادامه نبرد جاويدان با جهل پرداخت. و من و تو اين مرد را از دورادور در اين ميدان نبرد با جهل ميديديم که گاه چگونه کلافه از خرافات و جهل آدميان ميشد و انگار ميخواست سر به در و ديوار بکوبد، که تو ای آدم چگونه ميتوانی خود را به اين درجه ذلت برسانی که خود را موجودی بدانی اطاعت گر که کورکورانه هر خرافات و جهلی را بعنوان اعتقاد میپذيری؟
مرگ ديگر بار و تلخ رضا فاضلی، مرگ دوم رضا فاضلی، تراژدی بزرگ مرگ دختر جوان او بود. و باز رضا فاضلی در پس اين مرگ نيز، بپا خواسته و باز قفنقوس وار به جنگ با جهل که رسالت ابدی خود ميپنداشت پرداخت و رساند اين نبرد خرد با جهل را تا اين زمان که مرگ سوم فرا رسيد.
و اين بار سرطان به جان انسانی افتاده بود که خود زخم دو مرگ را با خود ميکشيد.
اما امروز، يک هفته پس از مرگ سوم "رضا فاضلی" بخود ميگويم مگر نه آنکه "رضا فاضلی" دو مرگ دردناکتر از مرگ سوم را تجربه کرد و باز بزندگی و به ميدان نبرد هميشگی برگشت؟ از کجا معلوم که او باز به اين ميدان جدال ابدی خرد با جهل باز نگردد؟
از کجا معلوم که او با حضور انديشه خود، اگر نه با جسم خويش همه انسانهای در پی خرد و انديشه را ازين پس نيز ياری ندهد؟
اگر دو مرگ پيشين نتوانست رضا فاضلی را از اين رسالت هر آدم خردمند بازش دارد، به يقين مرگ سوم نيز نخواهد توانست و انديشه خردپذيری و خردجوئی او، در هنگامه ابدی جدال خرد با جهل، بياری همه انسانهای خردجو خواهد شتافت.
با اين باور من در سوگ رضا فاضلی نه، که به انتظار حضور ديگر بار انديشه او در ميان زندگان خواهم نشست.

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

وقتی به جای پزشک، پلیس صدا میزنند – روز نود و دوم

در جائی خواندم از نویسنده ای که به زیبائی و تلخی، از مصیبت کارتل های غول آسای قاچاق مواد مخدر نوشته بود و گفته بود، پیوسته جامعه در مقابل آنکه به مواد مخدر معتاد بود، پزشک صدا می کرد، مصیبت از آنجا آغاز شد که جامعه تصمیم گرفت به جای پزشک، پلیس صدا کند.
آمارها که جای خود دارد، از خود تو می پرسم، آیا بعد از ممنوع شدن نوشابه های الکلی، از مصرف آن در جامعه ای که می شناسی کم شده است؟ آیا بعد از ممنوع شدن تریاک، حضور منقل و مخلفات آنرا در دنیای پیرامون خود کمتر دیده ای، یا برعکس؟
در همین آمریکا ممنوعیت الکل در دهه ۱۹۲۰ منجر به روی کار آمدن و قدرت خشن ترین و بزهکارترین قشر جامعه شد که نام «گانگستر» بر آنها گذارده شد و معروفترینشان همان آل کاپون معروف بود که از برکت سود سیل آسای قاچاق مشروبات الکلی، قدرت خود را در همه ارگان های جامعه آمریکا گسترش داده بود و هیچ چیز جلودار او و دیگر گانگسترها نبود و نشد تا یک اتفاق ساده. زمانی که در سال ۱۹۲۹ و همراه با رکود شدید اقتصادی، لشکر کشی دولتی علیه مشروبات الکلی فروکش کرد و بعد هم عملاً فروش مشروبات الکلی، آزاد شد. در پی آن در حقیقت برای گانگستری که از سود سرشار فروش الکل قاچاق، اشراف وار زندگی می کرد، سودی باقی نماند که خودش هم بماند.
آیا لغو ممنوعیت فروش مشروبات الکلی، خرد و کلان را به قول معروف عرق خور کرد؟ خوب می دانی که خیر. آنچه در این زمینه در آمریکا انجام شد و ایالات مختلف هم هر کدام بسته به خلق و خوی مردمانش تغییراتی مناسب با آن در آن دادن، به نظم آوردن و قانونی کردن فروش الکل در چهارچوب قوانین و مقرراتی بود که فی المثل کسی که به ۲۱سالگی نرسیده باشد نمی تواند مشروب الکلی بخرد یا در جائی عمومی بنوشد. جریمه فروش به زیر ۲۱ ساله ها نیز آنچنان سنگین است که فروشنده ای پیدا نمی شود که هوس کند به نوجوانی مشروب بفروشد. آیا قاچاقچی مشروبات الکلی هم رعایت این قضیه را می کند؟ برای این قاچاقچی چه اهمیتی دارد که این خریدار ۲۱ سال دارد یا ۱۲ سال. اما قاچاقچی به لطف این ممنوعیت، مشروب ده دلاری را مثلاً صد دلار می فروشد و به ثروت و شوکتی می رسد که اندک اندک چنگ در تمامی ارگان جامعه اندازد.
مشکل بزرگتر از مواد مخدر، مصیبت قاچاقچی های مواد مخدر است که از برکت سود سرشار آن که مثلاً گیاه بی قیمتی مثل ماری جوانا را در داخل آمریکا به صدها برابر ارزش خود می فروشند، کارتل هائی غول آسا به وجود آورده اند که دنیای امروز و فردا را با تهدیدی عظیم روبرو می سازد و این در بر همین پاشنه خواهد گشت اگر تدبیری کارسازتر از آنچه تا کنون بیهوده انجام شده و می شود بکار گرفته نشود.
آمریکا در سالهای اخیر، سربازان مکزیکی را تحت تعلیم های بسیار پیشرفته و هشیارانه قرار داد تا با کارتل های مواد مخدر مکزیک مقابله کنند. می دانی نتیجه اش چه بوده؟ بیشتر از یکصد هزار نفر از این سربازان تعلیم دیده از ارتش جدا شده و با حقوق بسیار بیشتر جذب کارتل های مواد مخدر شده اند.
در دو سال گذشته تعداد قتل های مخالفین کارتل ها در مکزیک از نه هزار نفر گذشته است. و تازه کاشف به عمل آمده که اسلحه و مهمات این قاچاقچیان مکزیکی نیز توسط قاچاقچیان اسلحه از آمریکا به مکزیک روانه می شود.
اما مشکل اصلی حضور سیاست و سیاستمداران در این میانه است که می ترسند حرفی بزنند و بهانه به دست مخالفین سیاسی بدهند که فریاد برآورند که آی بیائید این می خواهد مواد مخدر در میان بچه های ما رواج دهد.
اما من که نه سیاسی هستم و نه سیاستمدار، به عنوان عقیده شخصی خدمت تو دوست گرامی می گویم برای آنکه یک طبقه بزهکار در اجتماع به قدرت نرسد، این ممنوعیت ها مثل بقیه ممنوعیت ها، به قول معروف، «آزاد باید گردد.»

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

حکایت مهاجرین غیر قانونی در آمریکا – روز نود و یکم

در سرزمینی که آمار و ارقام، روش زندگی و شیوه تفکر جامعه را مشخص می کنند و تصمیمات مردم برای انتخاب دولت و نمایندگان خود، و همین طور تصمیمات دولت و کنگره بر محور همین آمار و ارقام دور میزند، آمار تازه در مورد بچه هائی که از مهاجرین غیر قانونی در آمریکا به دنیا می آیند، شاخک های بسیاری را در این کشور بالا برده است.
در مقاله ای که همین امروز در صفحه اول روزنامه واشنگتن پست به چاپ رسیده به تعداد فزاینده این بچه ها می پردازد و اینکه چگونه این قضیه می تواند به زعم برخی دردسر آفرین شود.
قضیه پدران و مادرانی که بطور غیر قانونی در این مملکت هستند و بچه دار می شوند، و موقعیت این بچه ها در ارتباط با قانون اساسی آمریکا که هر کودک متولد شده در این سرزمین می تواند شهروند آمریکایی به حساب آید، قضیه دیروز و امروز نیست و سال های سال است که کوتاه بین ها در برابر آن، ندای وحشت سر می دهند و دوراندیشان آنرا به فال نیک می گیرند. آنچه امروز بار دیگر این بحث را به صفحه اول واشنگتن پست می کشاند، آن است که در گزارش مفصلی که اخیراً در مورد مهاجرین غیر قانونی در آمریکا منتشر شده هر چند گفته می شود که تعداد مهاجرین غیر قانونی از آخرین آمار در سال ۲۰۰۶ تا امسال روی رقم ده میلیون و چهارصد هزار نفر ثابت مانده است، اما تعداد بچه هائی که از این مهاجرین غیر قانونی در آمریکا زاده شده اند از رقم ۷/۲ میلیون در سال ۲۰۰۳ به ۴ میلیون رسیده است.
مناظره قدیمی همچنان در مورد وضعیت والدین این کودکان در آمریکاست که کودکی که در آمریکا متولد شده و دارای حقوق شهروندی نظیر هر آمریکائی دیگر است، چگونه می تواند از این مزایای قانونی بهره مند شود اگر والدین او ناچار به زندگی مخفیانه ای در این جامعه باشند؟ چگونه این کودک آمریکائی که پدر و مادرش در لایه های پیچیده این جامعه پنهان هستند، می تواند از حق تغذیه و بهداشت و آموزش مثل هر کودک دیگر آمریکائی استفاده کند؟ وضعیت این پدر و مادرهای پنهان از دولت چه می تواند باشد که حق و عدالت و مصلحت جلوه کند؟
اگر روزی دم یکی از آنها به تله افتاد که فراوان هم می افتد، تکلیف با این کودک آمریکائی که شهروند و ساکن و دارای همه حقوق شهروندیست چه می شود؟ او را هم همراه با پدر و مادر از آمریکا اخراج کنند؟ از پدر و مادر جدایش کنند؟ این سوال نه تنها روی شانه جامعه آمریکا که روی شانه همه جوامع پیشرفته و غنی سنگینی می کند و پاسخ آن پاسخی که حق و عدالت و مصلحت در آن رعایت شده باشد، در مواجهه با عاملی به نام «سیاست» معمولاً کاربری خود را از دست می دهد اما داستان، همچنان ادامه می یابد.
در این میان همچنین مقامات محلی مناطقی از آمریکا که مراکز تجمع این گروه های مهاجر غیر قانونی است نظیر کالیفرنیا، تگزاس و آریزونا، صحبت از این می کنند که به هر صورت جامعه در قبال خود این کودکان تعهداتی دارد مثل وضعیت تغذیه و بهداشت و مدرسه، که برای تامین و انجام این تعهدات، بودجه کنونی که احیاناً در آن تعداد بسیاری از این کودکان به حساب نیامده اند، کفاف نمی دهد و نیاز به مدرسه بیشتر، معلم بیشتر، درمانگاه بیشتر و از این قبیل است.
و اگر از من بپرسید، می گویم، بودجه بالاتر و بیشتر برای مصارفی که گفته شد، نه گرفتاری و دردسر، که برکت است و مایه عاقبت به خیری کل جامعه.
و بالاخره اینکه دوراندیشان در برابر آنان که آمارهائی ازین گونه به وحشتشان می اندازد، یادآور می شوند که راه حل های موقتی مثل بگیر و ببند و اخراج برای خلاصی موقتی از مشکلی مثل مهاجرین غیر قانونی، تنها پاس دادن مشکل به گوشه ایست که نه تنها از حجم مشکل نخواهد کاست که بر ابعاد آن خواهد افزود. و خوبی کار آن است که این دوراندیشان در این سرزمین کم نیستند و همچنان در جستجوی پاسخی هستند که حق و عدالت و مصلحت را در خود داشته باشد.

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

نقش قانون در جدال نابرابر مرد و زن - روز نودم

من مانده ام که در اجتماعات زن ستیز، تا کی و تا کجا، باید به مردها (منظورم مردهای واقعی نیست) تقلب رساند و در این جدال نابرابر به یاریشان شتافت تا جائی که حتی به تجاوز جنسی آنان نیز جنبه قانونی داده شود. مثل همین به اصطلاح قانونی که در افغانستان به تصویب پارلمان و به توشیح رئیس جمهور آن کشور رسیده است و روی قانون جنگل را هم سفید می کند چه برسد به قانون انسانها.
این همان قانونیست که پرزیدنت اوباما آنرا مشمئز کننده و نفرت انگیز می خواند و در آن نه تنها خروج زن از خانه خود باید با اجازه مرد باشد، (یعنی زندان در کلام ساده)، بلکه در خوابگاه نیز به جنس دو پای زورگو اجازه می دهد که حالا که خود عرضه و لیاقت جلب محبت و نزدیکی همسر خود را ندارد، با زور قانون او را به تملک خود درآورد.
تو ای آدم قرن بیست و یکم اسم شرمبار این ستم را که منکر همه اخلاقیات و معنویات است چه می گذاری؟
می گویند، غرب در ترجمه این قانون اشتباه کرده و دچار سؤ تفاهم شده است. کدام سؤ تفاهم؟ آیا زنان و مردان فرهیخته افغانستان نیز که صدای اعتراض خود را حتی از کابینه خود دولت افغانستان بلند کرده اند هم در ترجمه و تفسیر این قانون قانونی کردن تجاوز جنسی، دچار اشتباه شده اند؟
خانم کوفی از اعضای پارلمانی که این سند شرمبار را به تصویب رساند (۶۸ نفر از اعضای این پارلمان را زنها تشکیل می دهند) می گوید «بسیاری از ۲۴۹ نفر اعضای پارلمان افغانستان و از جمله تعدادی از زنانی که به آن رای دادند، نمی دانستند دارند به چه رای می دهند و این لایحه را نخوانده بودند.» و شاید اگر هم خوانده بودند، بعد از عمری تحمل این رسم برده داری، آنرا آمده با طبیعت دانسته و قبولش کرده بودند. چرا که از دید بسیاری از زورگوها و زور شنوها، عقدی که میان زن و مرد انجام می شود معنایش نه سند پیوند دو انسان با هم که سند تعویض مالکیت یک انسان، یک زن، و واگذاری مالکیت او به موجودیست که اسمش را شوهر گذارده اند، اما در عمل منظورشان همان «ارباب» است.
حالا حتی در میانه همین سنت های برده داری باقی مانده از عصر حجر، تازه این ارباب زبون و ناتوان، باز هم محتاج به تقلب و کمک گرفتن شده و دولت و قانون (که انگار هیچ کار دیگری برای سامان دادن آن سرزمین ندارد) باید در خوابگاه نیز به یاری این موجود بشتابد.
اما مایه مسرت آنست که این بار عملاً دنیا واژه «چاردیواری و اختیاری» را مردود شناخته و چه دولت ها و چه همه مردمان آگاه و آزاده سرزمین های دیگر صدای اعتراضشان را بلند کرده اند.
پیشتر گفتم که دنیا که به امید ریشه کن کردن انسان ستیزی و زن ستیزی طالبان، در افغانستان هم از نظر جانی و هم مادی و هم معنوی هزینه کرده است، نمی تواند در این گذرگاه حساس تاریخی تنها نظاره گر باشد.
خانم کوفی به در باغ سبزی که بعد از سقوط طالبان به زنان و کودکان افغان نشان داده شد اشاره می کند که در آغاز، بسیاری از حقوق از دست رفته آنان به آنها باز پس داده شد، اما در بازی نا تمیز سیاسی دوران اخیر، این حقوق بار دیگر آهسته آهسته از زن و کودک افغان گرفته شد و گرفته می شود. تا جائی که زورگویان به جسارتی می رسند که قانونی را به تصویب برسانند که هر جور بخواهی تفسیر و تعبیرش کنی، یک معنا بیشتر ندارد، تجاوز جنسی قانونی.