۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

آنچه باید بر روز پنجاه و یکم اضافه کنم


بعد از المپیک پکن وقتی با "کریس کالینز ورث" یکی از خبرنگاران شبکه ان بی سی در آن بازیها برخوردم باو و تیم ان بی سی برای پوشش پر بیننده المپیک تبریک گفتم که از شکوه مراسم گشایش بازیها بعنوان اهرم کمک گرفته و از آن پس با هشیاری و برنامه ریزی تماشاگر را با خود تا پایان بازیها کشیدند.
کریس با فروتنی گفت عامل مایکل فلپس هم کم کمک نکرد. بنابراین وقتی میگویم این ها به غاز تخم طلایی خود هم رحم نمیکنند باین خاطر است.

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

بت سازها و بت شکن ها – روز پنجاه و يکم

هنوز که هنوز است، اين گفته که يک ديوانه سنگی به چاه مياندازد که هزار تا عاقل از در آوردن آن عاجزند، در دنيای امروز من و تو هم کارگر است. حالا در اين حکايت تعيين کن که "ديوانه" کدامست و عاقلان کی هستند.
يک نشريه بريتانيائی از همانگونه که زندگی پرنسس ديانای نگون بخت را بپايان رساندند، ميآيد و عکسی چاپ می کند از "مايکل فلپس" قهرمان قهرمانان المپيک، برنده هشت مدال طلای المپيک پکن که قلب دنيا را در روزها و شبهای پر شور المپيک فتح کرد، در اين عکس که ظاهرأ شير پاک نخورده ای در يک مجلس و محفل جوان ها در دانشگاه کارولينای جنوبی با تلفن همراه خود برداشته و به اين نشريه فروخته، مايکل فلپس را با پيپی نشان ميدهد که ظاهرأ برای کشيدن "ماری جوانا" بکار ميرود.
و انتشار اين عکس نه فقط زندگی مايکل فلپس را زير و رو ميکند، که همه آنها که بگونه ای با او در ارتباطند، مقامات ورزشی آمريکا، مردمانی که اين جوان را نه فقط تحسين که ستايش کرده اند، بچه هائی که به عشق مايکل فلپس "صبحانه سيريال" خود را ميخورند، جوانهائی که به اميد مايکل فلپس شدن بداخل استخرها ميپرند، و بالاخره خود رسانه های جمعی که از اين "بت" بسيار نصيبشان شده در ميمانند که چه کنند؟
پاره ای دست به شمشير ميبرند که بزن اين خطاکار را و پاره ای با انصاف بيشتر ميگويند؛ اگر قرار باشد هر جوانی را برای خطائی از زندگی ساقط کرد بايد در شهر "هر آنکه هست" را ساقط کنند.
اولی ها و طرفداران شدت عمل عليه مايکل فلپس، استدلال می کنند که "همه" بت و الگوی بچه ها نيستند که عکسشان روی قوطی سيريال ها باشد و گروهی ديگر ميگويند حالا فکر ميکنيد با بزن و ببند و بکوب "مايکل فلپس"، همه مشکل رو آوردن جوانها به "ماری جوانا" (پاره ای تفننی و پاره ای هم فراتر از تفنن) حل خواهد شد؟ در کدام جامعه ای "مجازات" حتی در شديدترين نوع خود، حتی در اجتماعات بسبک قرون وسطائی توانسته جلوی جرائم را بگيرد؟
بهر صورت تا اينجای قضيه، فدراسيون شنای آمريکا، مايکل فلپس را عجالتأ سه ماه از مسابقات محروم ساخته و شرکت سيريال سازی Kellogg’s هم اعلام کرده که قراردادش را با او تجديد نخواهد کرد.
مايکل فلپس خود از همان روز اول بجای انکار آمد و از "خطای قضاوت" خود پوزش خواست و مجازات فدراسيون شنا را نيز پذيرفته است.
اما ميرسيم به "رسانه های جمعی" که در بينشان از نوع نشريه بريتانيائی فراوانند و در دنيای امروز بصورتی کورکورانه و بدون ترحم غريب و خودی را ميزنند، حتی اگر طرف غاز تخم طلائی باشد که از قبل او اين همه خورده باشند و باز هم بتوانند بخورند.
در دنيای امروز من و تو اين بخش از جامعه من و تو نه برای خدمت "ديروز" تره خورد ميکنند و نه آنچنان خردی در مورد "فردا" نشان ميدهد. آنچه ميماند امروز است و امروز و روزی امروز به هر قيمت.

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

مردی که خود اهريمن تبعيض نژادی را تجربه کرده است – روز پنجاهم



و در سرزمينی که بقول روزنامه واشنگتن پست امروز، برای چند دهه چهره سيستم دادگاههای جنائی آن ممزوج بوده با چهره سياهپوست مذکر و تعداد زندانيان سياهپوستی که درصدشان در زندان مطلقأ با درصد جمعيتشان در جامعه همخوانی ندارد مردی ۵۸ ساله کار خود را بعنوان دادستان کل کشور آمريکا آغاز ميکند که خود سياهپوست است و خود اهريمن تبعيض نژادی را در دوران حيات خود تجربه کرده است.
"اريک هولدر" مرديست که پدرش در جنگ جهانی دوم برای اين مملکت ميجنگيد اما مجبور شده بود تا در کوپه قطار مخصوص سياهان سفر کند، که مادر بزرگش در کافه ای در نيوجرسی اجازه نيافته بود تا پشت پيشخوانی که به سفيدان تعلق داشت بنشيند، که خود جنبش حقوق مدنی، دوران سياه تبعيض نژادی، دوران آزار رهبران جنبش مدنی توسط همين دستگاههای فضائی که امروز او بر صدر آن نشسته است را تجربه کرده است.
"اريک هولدر" دادستان کل آمريکا، اينک در صدر سيستمی نشسته است که حداقل هنوز برداشت بشياری بر اساس امارهای موجود، نشان دهنده پيشداوری اين سيستم در مورد سياهپوستان است
و اريک هولدر همزمان با کوشش برای شکستن اين روند، و سعی در تغيير انچه مدتهای مديد "امری عادی" تلقی شده، بايد نقش حساس و بزرگ جلوگيری از جرائم، همزمان با مقابله با بزهکاری را ايفا کند و خود ورای رنگها و نژادها و مذاهب و باورها باقی بماند.
اريک هولدر سياهپوست بايد "عدالت" را در سرزمينی پاسداری کند که تعداد سياهپوستان زندانی در آن از سال ۱۹۵۴ تا به امروز از يکصد هزار نفر به نهصد هزار نفر رسيده است.
او در جلسه بررسی صلاحيت خود در سنای آمريکا گفت؛ سيستم قضائی بايد "سخت و محکم و هشيار باشد و در عين حال منصف". او گفت؛ سيستم قضائی نه تنها بايد منصف باشد بلکه بايد از ديد مردمان نيز منصف قضاوت شود.
و اين مردمان، مردم آمريکا، هر نژاد و مذهب و باور و رنگی را شامل می شوند.
آيا ميتوان يک سيستم قضائی را يافت که از ديد تمامی مردمان جامعه "منصف" تلقی شود؟ بخصوص جامعه ای که هنوز بار سنگين خطاهای قرون و دهه های گذشته را تا "امروز" بايد بر دوش حمل کند؟
دادستان کل آمريکا، اريک هولدر در سال ۱۹۹۷ در يک مصاحبه راديوئی گفته ای را از ساموئل پروکتور فقيد، کشيشی در محله سياه نشين هارلم در نيويورک نقل کرد که؛ "هر چقدر يک سياهپوست مسلط و تحصيل کرده و فعال باشد، رنگ پوست او بيشتر از همه اين عوامل، معرف اوست."
امروز دوست من اما، روزی از سال ۲۰۰۹ است و در دنيايی هر لحظه در تغيير من و تو، تغييری بزرگ رخ داده است.
و سکان کشتی عدالت در دستان مرديست که معرف او نه فقط رنگ پوست که "معرفت" اوست.

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

بزرگترين مسئوليت يعنی قبول مسئوليت – روز چهل و نهم

ديروز در مصاحبه ای با برايان ويليامز مرد خبر شبکه تلويزيونی NBC، پرزيدنت اوباما راحت و آشکار اذعان کرد که در جريان گزينش سناتور داشل برای پست وزارت بهداشت و خدمات انسانی، "اشتباه" کرده است. نه فقط به يک کلام ساده، بلکه دقيقأ اوباما اين جمله را بکار برد:

Did I screw up in this situation? Absolutely. I am willing to take my lumps

معنی ساده و خودمانی Screw up همان "خيط کردن" و " خراب کردن" است. کلمه ای که سياستمداران در مورد ديگران بسيار بکار ميبرند، اما در مورد "خود" هرگز.
و اينکه مردی از بالاترين رقم محبوبيت هر رئيس جمهوری در چند دهه گذشته در ميان آمريکائيان (و بسيار غير آمريکائی ها) برخوردار است، بجای آنکه راحت خودش را از يک جنجال کنار بکشد و گناه خطا را بگردن خيل مشاوران و وکلا و غيره بياندازد، ميگويد: من در اين ماجرا خراب کردم، و حاضرم تا بار آنرا هم بدوش بکشم.
دوست گرامی من، اين حرفی نيست که من و تو در طول سالهائی که حافظه مان ياری ميدهد، يا در طول سالهائی که ديگران برايمان گفته اند از رهبری با چنين موقعيتی شنيده باشيم. که رئيس جمهوری بيآيد و نه فقط بگويد "اشتباه شد" بلکه بگويد مردم "من در اين قسمت خراب کردم".
اين همان "آنی" است نه فقط روسای جمهور پيشين يا رهبران اين سرزمين و آن سرزمين که آدمهای در پستهای بسيار کوچکتر نيز از داشتنش عاجز بوده اند. "آنی" که هم شهامت لازم دارد، و هم "اطمينان به صداقت خويشتن".
دوست گرامی من ميدانی آنچه ماجرای "واترگيت" را بصورت بزرگترين جنجال سياسی دهه ۱۹۷۰ آمريکا در آورد و سرانجام نيز پرزيدنت نيکسون را ناچار به استعفا و ترک مقام رياست جمهوری آمريکا کرد، ميتوانست هرگز به چنين ابعادی نرسد، اگر در همان آغاز پرزيدنت نيکسون ميآمد و بخطای خود اذعان ميکرد؟
و ميدانی اگر چنين شده بود، تاريخ دنيا چگونه ميتوانست مسيری متفاوت را بپيمايد که احيانأ روزگار من و تو نيز اين نباشد که هست؟
من و تو که نه رئيس جمهوريم و نه رهبر و نه صاحب مقام و منزلتی، آيا اين شهامت را داشته ايم يا يافته ايم که در معامله با فرزند، همسر، دوست، برادر، آشنا، جامعه و بالاخره کشور، آنگاه که درميابيم اشتباه کرده ايم، بگوئيم من خراب کردم، خيط کردم؟
آنچه "اوباما" ديروز گفت، ممکن است بقول معروف "آتو" بدست رقبا و مخالفان سياسی بدهد، اما نشان دهنده آنست که او به وعده و تعهد خود در قبال آمريکا و دنيا، وعده فاش گوئی و شفافيت، پابرجاست و در قلب کاخ سفيد نيز همچنان "اوباما" باقی مانده است. اوباما در سخن مراسم تحليف خود گفت که در برابر اين عظمت احساس فروتنی ميکند و در عين حال مسئوليت بزرگ خود را درک ميکند و بر دوش ميکشد. ديروز بار ديگر اوباما در عمل نشان داد که بزرگترين مسئوليت برای يک رهبر، "قبول مسئوليت است.

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

نگاه انسان امروز به انسان امروز – روز چهل و هشتم

دانی بويل Danny Boyle سازنده فيلم نادر و کم مانند Slumdog Millionaire يا زاغه نشين ميليونر، جايزه بهترين کارگردان سال از سوی " انجمن کارگردان های آمريکا" را نيز به مجموع جوايزی که تاکنون نصيب اين فيلم شده است اضافه کرد. اين جايزه در حقيقت شايد نويد جوايز بيشتريست که در مراسم جوايز اسکار که نوزده روز ديگر در هاليوود برگزار خواهد شد، به زاغه نشين ميليونر تعلق خواهد گرفت.
اما موضوع صحبت من در مورد جوايزی که به حق بايد به اين فيلم برسد نيست، بلکه نقطه حساس ديگريست که فيلم زاغه نشين ميليونر هم در سرزمين های دارا و هم در ميان ندارها، تحريک کرده و وجدان انسان امروز را به نگرشی ديگر بار در خود واداشته است.
انسان سرزمين دارا آشکارا از فقر و زوالی که در ميان انسانهای سرزمين ديگر می بيند و فرصتهای نابرابری که ميان "لاتيکا" و "جمال ملک" خردسال با کودک خود می بيند احساس درد و احيانأ شرم ميکند. اما در خود مومبای "بمبئی سابق" که فيلم در ميان زاغه های آن ساخته شده، صدای اعتراضی متفاوت بگوش ميرسد. روزنامه نگارانی دانی بويل فيلمساز را محکوم ميکنند که از زندگی مومبای، فقط فقر و ذلت را بصورتی اغراق آميز تصوير کرده و پيشرفت ها و زيبائی های اين سرزمين را ناديده گذارده است. دانی بويل پاسخش اينست که او فيلم مستند و داکيومنتری نساخته و بايد داستانی را به فيلم برميگردانده که نويسنده اش Vikas Swarup خود هندی است و Simmon beaufoy بر اساس کتاب Q & A اين نويسنده، سناريو فيلم را نگاشته است.
Amita Bachchan آکتور معروف هندی، "زاغه نشين ميليونر" را مورد حمله قرار ميدهد و ميگويد اين فيلم هندوستان را بصورت کشوری از جهان سوم ترسيم کرده است و باعث درد و خشم ملی گرايان و ميهن پرستان شده است. و اينکه فيلم به اين خاطر معروفيت يافته که کارگردانش يک "غربی" بوده.
Simon Beaufoy نويسنده سناريو شگفت زده، ميگويد، من اين زاغه ها را درست نکردم. اين زاغه ها آنجاست و من هفته ها در ميان اين فقر و مذلت شاهد زندگی اينگونه مردمان بودم. هدف منهم نشان دادن غنائی بود که در قلب اين زاغه ها و زاغه نشين ها وجود دارد.
و بالاخره در ميانه اعتراض های ازين قبيل که در يکی دو سينما در هندوستان موجب شد تا مردم سينما را بهم بريزند و همه چيز را زير و زبر کنند، ندائی ديگر هم بلند شده که به بازيکنان خردسال فيلم و مشخصأ "روبينا علی" دختر نه ساله ای که نقش لاتيکا را در کودکی بصورتی حيرت آور ايفا ميکند، آنقدرها که بايد دستمزدی نرسيده در حاليکه فقط فروش اين فيلم در آمريکا تا هفته گذشته متجاوز از شصت ميليون دلار بوده. که اين نيز يادآورم ميکند از سر و صدائی که در مورد فيلم زيبا و محکم بهرام بيضائی، "باشو غريبه کوچک" برپا شده بود در سالهای دور گذشته، و وکلای مدافعی که پيدا شده بودند برای ايفا کننده نقش "باشو" که بيضائی انطور که بايد سهمی به او نپرداخته است.
از سرگذشت ايفاگر نقش باشو و اينکه بعدها چه بر وی گذشت خبری ندارم، چون جز ايرانيها شايد کسی باشو را نديد. اما، اين را از "روبينا علی" ميدانم که آنچنان دنيا را مجذوب خود کرده است که باز هم او را خواهيم ديد، همچنان که Dev Petel ايفا کننده نقش جمال ملک دارد پله های اشتهار و ترقی را طی ميکند.
و بالاخره اينکه "زاغه نشين ميليونر" چه اسکار بگيرد و چه نگيرد، سهمی بزرگ در نگاه انسان امروز به خويشتن ايفا کرده که حتی در حافظه فراموشکار انسان امروز نيز تا مدتها باقی خواهد ماند.

۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

صبح بعد از سوپربال – روز چهل و هفتم

آمريکا ديروز و ديشب را فارغ از مشغوليات فکری هر روزه با سوپربال چهل و سوم گذراند.
جشنواره خيره کننده سوپربال هر چند در شهر تمپا بی فلوريدا در جريان بود، اما تلويزيون (که اينبار نوبت به شبکه NBC رسيده بود) آنرا بصورت جشنواره ای برای همه آمريکا در آورده و همه را در لحظات آن شريک ساخته بود. و در پايان روز نيز مسابقه فينال پر هيجان پيتسبورگ Steelers و آريزونا Cardinals که تنها 35 ثانيه مانده به پايان مسابقه، پيتسبورگ را پيروز ساخت، نقطه عطفی بود برای روزی که آمريکا در ميانه روزهائی مملو از خبرهای ناگوار اقتصادی به آن نياز داشت.
روزی که به آمريکائی دلگرمی ميداد که با خبرهای ريز و درشت رسانه های جمعی دست و پايشان را گم نکنند و در ميانه روزگار رکود، رونق را با سوپربال تجربه کنند.
مردم آمريکا وقتی سيل آگهی های تبليغاتی را در هر بخش و گوشه ساعتها پخش تلويزيونی NBC ميديدند، که هنوز پپسی کولا و کوکاکولا تبليغات چند ميليونی ميکنند، که هنوز تبليغ اين اتومبيل و آن اتومبيل و اين شرکت تلفن و آن شرکت حمل و نقل، سر جای خودشان، جای هر ساله هميشگی شان هستند، خيالشان راحت ميشد که آنچنان هم که گاهی رسانه های گروهی به آدم تلقين ميکنند، روز آخر و بی اميدی در پيش نيست.
تماشاگر آمريکائی که گاهی از ديدن آگهی های تلويزيونی بستوه ميآيد، اما ديروز اين آگهی ها را بعنوان نشانه ای از "نبض تپنده" اقتصاد آمريکا گرامی ميشمرد.
تماشاگر آمريکائی ديروز شنيده بود و خوانده بود که شبکه NBC برای يک تبليغ سی ثانيه ای، سه ميليون دلار قيمت گذاشته و به او دلگرمی ميداد که اين اقتصاد، هر چند دچار کسالت و رکود است، اما مردنی و از دست رفته نيز نيست.
و اين باور دقيقأ همان چيزيست که هر جامعه درگير رکود اقتصادی به آن نياز دارد، که ترسش بريزد و بداند "رونق" در يک اقتصاد آزاد سرمايه داری، از "فرد" آغاز ميشود و اين فرد با باور آنکه وضع خوب است يا بد، خرج کند يا نکند، بترسد يا نترسد، روحيه عمومی و وضعيت اقتصادی جامعه را تعيين ميکند.
اينک در صبح بعد از سوپربال و تجربه سوپربالی که هم رونق داشت و هم هيجان تا آخرين ثانيه، بايد ديد آيا آمريکا باور ديروز خود را برای امروز نيز حفظ کرده است؟
راستی، پيش بينی بنده در مورد پيروزی آريزونا درست از آب در نيآمد، اما شگفت آفرينی آريزونا را که تا سی و پنج ثانيه مانده به پايان، مسابقه را برده بود، کسی انکار نمی کند.

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

باز هم سخنی از شما


چرا و چه لزومی به اضافه شدن چند کانال تلویزیونی دیگر به تلویزیون های جمهوری اسلامی است.
بیش از چهل کانال تلویزیونی ایرانی ماهواره ای وجود دارد که عمدتا در خط جمهوری اسلامی هستند و یا بخاطر منافعشان خود را بکوچه علی چپ زده وانگار نه انگار که 70 میلیون در کشورشان در زندانی بوسعت ایران بسر می برند .
نکته قابل تعمق اینجاست که دو کانال خارجی صدای آمریکا و بی بی سی لندن در چه سمت وسوی گام برداشته و چرا هزینه های هنگفت برنامه های خود را بزبان فارسی تحمل کرده و هدف از این کار چیست و آیا اصولان سیاست های جمهوری اسلامی و کشورهای آمریکا و انگلیس با هم در تضاد قرار دارند یا خیر ؟
سیاست بنگاه سخن پراکنی بی بی سی در کشورانگلیس این پیر استعمارگر در استعمار کشورها بر کسی پوشیده نیست یا حداقل برای ما ایرانیان در عمل کرد این صدا در ایران ابهامی وجود ندارد .
چرا که بخوبی بیاد داریم در دوران انقلاب رادیو بی بی سی برای پخش صدای مخالفان دولت وقت و به آشوب کشاندن ایران چه نقش داشت .
امروز تلویزیون بی بی سی لندن شعبه دیگر از کانال های جمهوری اسلامی ایران با پخش برنامه های خود که تماما در ایران ضبط و از انگلیس پخش میشود نقش این تلویزیون را در جهت تحکیم جمهوری اسلامی را بخوبی نشان می دهد .
این تلویزیون با پخش برنامه های از عمل های زیبایی از موی سر گرفته تا شست پا به بیننده القا می کند که در ایران نه تنها مردم مشکلی ندارند که در رفاه کامل بسر برده و تنها مشکلشان، مشکل زیبایی است که ایرانیان در داخل کشور را زجر می دهد. این دوربین زیبا بین هیچگاه سری به نانوایی ها ، پمپ بنزین ها ، بیمارستان ها ، کلانتری ها ، زندان ها دادگاه ها ویا به بهشت زهرا نمی زند تا دنیا را با عمق فاجعه انسانی در ایران آشنا کند که صد البته چنین توقعی از بی بی سی لندن نمی رود.
تلویریون بی بی سی در برنامه دیگر تاکسی سبزی را نشان می دهد که ویژه بانوان است و راننده آن یک خانم این تاکسی مسافری زنی را سوار کرده است که می گوید: هنگامی که سوار تاکسی که راننده آن یک خانم است میشوم احساس امنیت بیشتر می کنم این برنامه در تفهیم این موضوع به بیننده است که این خود خانم ها هستند که خواهان جدا سازی مردان از زنان هستند و نه دولت جمهوری اسلامی .
اما صدا آمریکا که آرمان آن دمکراسی برای مردم ایران بود با ورود آقای دکتر ک ,م به این تلویزیون و مدیریت بر آنان چه نقش زیبای در جهت دمکراسی برای مردم ایران داشت.
در گام نخست خود مخالفان جمهوری اسلامی را که در رادیو و تلویزیون های مخالف جمهوری اسلامی با برنامه های خود جمهوری اسلامی را مورد حملات شدید قرار می دادند را ( صوراسرافیل و آذری ودانشجویان مبارز) جهت همکاری بصدای آمریکا برده تا جمهوری اسلامی از دست این دو عزیز و دانشجویان مبارز نفس راحتی بکشد و در ادامه کار با حذف احمدرضا بهارلو که خود بنیان گذ ار برنامه میزگردی با شما بود این برنامه را بشیری بدون یال کوپال بدل کرد چرا که در این برنامه بهارلو با سبک و سیا ق خود به مشکلات مردم در ایران می پرداخت و در این برنامه از چهرهای شاخص بهره می گرفت که این برنامه را مورد توجه مردم قرار میداد.
با کمی دقت متوجه خواهید شد کسانی در تلویزیون صدای آمریکا مورد مصاحبه قرار می گیرند که لحن آرام تری علیه جمهوری اسلامی دارند وکسانی روی خط قرار میگیرند که اکثراٌ موافق سیاست های جمهوری اسلامی ایران هستند ونکته قابل توجه اینجاست که مردم از صدای آمریکا سئوال نمی کنند که بر سر بهارلو و لونا شاد چه آمد واین دو برنامه ساز کجایند؟ در ایران دیکتاتوری مردم با ارسال پیامک چنان بلایی سر مسئولین آوردند که برنامه تلویریونی 90 کانال سه که برنامه ای انتقادی ورزشی بود و توسط مسئولین جمهوری اسلامی قطع شده بود را دوباره پخش کنند .
براستی چه بر سر ما ملت آمده که هر کس هر آن چه بخواهد با می کند / هرجا سری است می کوبند / هرجا دری است می بندند ؟؟؟؟
بیژن