۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

فاکتور «اگر» در آينده که اتفاق نيافتاده است – روز هشتاد و نهم

گفتگو و بحث موقعی ميشود اسمش را گفتگو و بحث گذاشت که آدم از قبل با يک عقيده سفت و سخت ننشيند که حرفش را بطرف ديگر ثابت يا احتمالأ تحميل کند. اسم اين کار (دفاع از فکر و عقيده بی تغيير) در متمدانه ترين نوعش، دفاع از تز و رساله است، نه گفتگو با هم.
و من وقتی هر روز اين قلم را بدست ميگيرم و شروع ميکنم به گفتگو با تو، جمله اولش را ميدانم، اما نميدانم اين گفتگوی ذهنی من و تو، اين نوشته را به کجا خواهد کشاند. مثل همين صحبت «اگرها» در روز هشتاد و هشتم، ديروز که صحبت اگرها در ديروزيست که اتفاق افتاده و هر اگری در اين داستان ميتوانست کل موجوديت آنرا تغيير دهد.
اما امروز پرهام، دوست گرامی که بجای سکوت و تنها گوش کردن، هميشه بکمک من ميآيد و مرا از يک ديالوگ ذهنی به ديالوگی واقعی ميکشاند، اين بار هم ميآيد و ميگويد: "دوست شما نيمه خالی را ديد و شما نيمه پر را. اگر نيمه خالی را ببينيم، معجزه ميشود آنچه ما ميخواهيم و اگر نيمه پر را نگاه کنيم معجزه ميشود آنچه در هر لحظه اتفاق ميافتد و همان را نيک و خجسته ميدانيم. در ايجا ديدن نيمه پر به نحوی کنار آمدن با وقايع و درک حقايق است که فهم آن برميگردد به انديشه ما و تجربياتی که از سر گذرانده ايم. در نتيجه من در باره شما حدس ميزنم معجزه های خوب از سر گذرانده ايد.
و اين سخن مرا ميکشاند به اينکه خوب حالا که چه؟ اين تفکر و گفتگوی من و پرهام، فايده اش چيست؟
آيا من و پرهام داريم نقش فيلسوف را بازی ميکنيم؟ من که ميدانم نيستم. تازه اگر بوديم نتيجه اين گفتگو برای تو که خسته از کلی گوئی ها شده ای چيست؟ به چه درد زندگيت ميخورد؟
پس تمرينی ديگر در پيش ميگيريم. من و تو اگر را در ديروز مرور کرديم که داستانيست که رخ داده و مثل عکسی که گرفته شده باشد قابل تغيير نيست. (تغييرات تزئينی فتوشاپ را فراموش کنيد)
حالا بيا و «اگر» را در داستانی که اتفاق نيافتاده و هنوز قابل تغيير است وارد کنيم و ببينيم با هر «اگر» چگونه ميتوان ادعا کرد که انسان امروز به مرحله ای از رشد و خلاقيت رسيده که اسير و دست و پا بسته در قيد به اصطلاح «سرنوشت» نيست. که بگويد خوب هر چه بايد اتفاق بيافتد ميافتد پس من هيچکاره ام.
انسان ديروز ، انسان مثلأ هزار سال پيش احتمالأ بخاطر آگاهی و دانش کمتر از دنيای پيرامون خود، نمی توانست با قاطعيت چنين بگويد.
فرض کن آدمی بيخبر در خانه اش نشسته بود و طوفانی ميآمد و دودمانش را بر باد ميداد. دانش امروز (هزار سال بعد)، به اين آدم خبر ميدهد که «اگر» در اين منطقه بمانی اينجا سه روز ديگر گردباد يا طوفانی بزرگ خواهد آمد که سرعت بادش بالاتر از صد و پنجاه مايل خواهد بود و چيزی از خانه تو و تو «اگر» در آن باشی باقی نخواهد گذارد. و تو با اين دانسته، که آن بخت برگشته هزار سال پيش نداشت و گناه را بگردن «سرنوشت» می انداخت، ازين فاجعه اجتناب ميکنی و منطقه را ترک ميکنی تا دست آخر اگر خانه ای نباشد حداقل خودت باشی.
همين يک نسل پيش از من و تو، که آدم نه از کلسترول خبر داشت و نه از قند خون و نه از بقيه، طرف رگ قلبش در جوانی ميگرفت و ميگفتند سرنوشت بود که جوانمرگ شد. امروز دانش پزشکی به آن حد است که پزشک تو بتو بگويد «اگر» ميخواهی جوانمرگ نشوی اين همه غذاهای چرب و چيله نخور و يا ورزش کن.
و من و تو با همين «اگر»های ساده داريم نقش خود را و اراده خود را در داستان بزرگ زندگيمان افزونتر ميکنيم. در آغاز شايد نادانسته و اندک اندک دانسته.
من و تو به عصری رسيده ايم که نمی توانيم از خود سلب مسئوليت کنيم. و من و تو ديگر نمی توانيم با يک کلام «سرنوشت» سر و ته قضيه را بهم بيآوريم.
من و تو در راهی گام گذارده ايم که بايد روزی که نميدانم کی و کجاست، خود نگارنده اين سرنوشت و حکايت باشيم.

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

معجزه ای که من هر روز تجربه میکنم – روز هشتاد و هشتم

آدمها عادتشان این است که هر وقت اتفاقی، سانحه ای، تصادفی برایشان رخ میدهد، بعد از فروکش کردن ماجرا و التهاب حادثه، به نگرشی درونی و برونی می پردازند، و داستان حادثه ای را که رخ داده، در ذهن مرور میکنند و در جاهائی ازین داستان، تعدادی «اگر» اضافه میکنند. اضافه شدن این «اگرها» در داستانی که رخ داده، آدمها را وامیدارد که به نوعی، قید «سرنوشت» را بپذیرند. همچون داستان کوتاه و کم مانند سامرست موام، «سرنوشت» که تجسم استادانه ای از این قید است در داستان کوتاهی که بلندی فراگیر تاثیرش از سالها و دهه ها گذشته است.
برای دوستی، تصادف اتومبیلی اتفاق افتاده و او و همسرش را مجروح و دست و دنده شکسته بر جا گذاشته است و او فیلسوفانه، به مرور حادثه پرداخته است و «اگرها» را در این اتفاق ساده جا بجا میکند و میرسد به این نتیجه گیری که چقدر باید او در مجموعه این اگرها «بد» میاورده که حاصلش این درد و آزار و گرفتاری باشد. میگوید، قرار بوده او وهمسرش ساعت یک بعد از ظهر با گروهی از دوستان دور هم جمع شده و نهار بخورند، بعد تلفن میکنند که قرار عوض شده و ساعت ۱۲ باید یکدیگر را ببینند. همین عوض شدن ساعت در آخرین لحظه، روال عادی کار این زوج را به هم میزند و آنها را به عجله وامیدارد.
معمولاً با اتومبیل همسرش که اتومبیلی بزرگ است به اینطرف و آنطرف میروند و رانندگی را هم همیشه همسر او به عهده دارد که حواسش جمع تر از دوست ماست. اما اتومبیل همسر او بنزین ندارد و آنقدر دیر شده که فرصت ندارند بنزین بزنند، بنابراین ماشین کوچک رفیق ما را بر میدارند و راننده بی باک ما!! تصمیم میگیرد از راهی متفاوت و میان بر بطرف مقصد براند.
در این عجله و التهاب، یک خیابان را عوضی میرود، اما بهر حال میداند که چطور تصحیح مسیر کند و دوباره راه را پیدا میکند. آنوقت درست موقعی که فکر میکند چگونه با مهارت مشکلات را پشت سر گذاشته و دارد سر موقع به مقصد میرسد، کامیونی از غیب پیدا میشود (بقول خودش!!) و ماشین کوچک او را بوسط اتوبان پرتاب میکند و در معرض تصادف با ماشین های دیگری که هر کس میرسیده مثل آش نذری، ضربه ای به آنها میزده.
خوب دوست ما و همسرش اگرچه با دست و دنده شکسته اما زنده ازین مهلکه بیرون میایند، اما او همچنان نشسته و با اضافه کردن «اگرها» میگوید، چگونه با هر «اگری» این حادثه رخ نمیداد.
و من میگویم، چرا این اگرها را در داستان ها و مصیبت هائی که برایمان رخ نداده نمیگذاریم؟
چگونه است که این «اگر»ها فقط در حکایات ناگوار ظهور میکنند؟ «اگر» امروز ازین چهار راه یک ثانیه زودتر یا دیرتر میگذشتی، تصادفی برایت پیش میامد که حالا نیامده، صاعقه ای در جائی از زمین فرود آمده که اگر آنجا بودی کارت یکسره بود، و تو در آنجا نبوده ای. در همین لحظه و صرفنظر از اینکه پا از خانه بیرون گذاشته باشی یا خودت را از ترس بلایا محبوس کرده باشی، هزاران حادثه از درون خودت گرفته تا برون تو میتواند رخ دهد که «اگرها» مانع آن شده اند.
چگونه است که ما تنها به مرور اگرها در پی مصیبت ها می پردازیم. چگونه است که این اگرها، در این لحظه آسایش به سراغمان نمیاید؟ چگونه است که زندگی و نفس کشیدن این لحظه را چیزی کمتر از معجزه میدانیم و شعبده بازی و چشم بندی های مرسوم را معجزه می پنداریم؟
آیا «معجزه» همین حضور من وتو در این لحظه بر جهان هستی نیست؟ آنچه که با یکی دو «اگر» ساده میتوانست هرگز نباشد.
آیا من و تو ارزش این معجزه مداوم و در هر لحظه را میدانیم؟

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

مایکل جوردن در Hall of fame – روز هشتاد و هفتم

خبر، معمولاً بخاطر خارج بودن از دایره معمول، اسمش خبر میشود و آنچه معمول و طبیعی جلوه میکند، علیرغم وسعت و فراگیری آن، مثل «هوای خوش یک روز بهاری» بعنوان خبر تلقی نمیشود. به همین خاطر خبر گزینش مایکل جوردن بزرگترین و مشهورترین ورزشکار تاریخ آمریکا و شاید مشهورترین ورزشکار در جهان، در «تالار مشاهیر بسکتبال» آنقدر طبیعی جلوه میکند که سر و صدائی در موردش بلند نمیشود، در حالیکه گزینش هر ورزشکار پیشین در تالار مشاهیر ورزشی که او پیشه کرده بوده، بالاترین نقطه اوج برایش به حساب میاید و افتخاری است که تنها نصیب گروه نخبه ای از میان نخبگان و ستارگان میشود.
اما وقتی صحبت از مایکل جوردن میشود، آدم گاه در میماند که این افتخاریست که بیشتر نصیب تالار مشاهیر میشود یا مایکل جوردن.
میزان محبوبیت و مقبولیت پدیده ای بنام مایکل جوردن که در دو دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، ورزش بسکتبال را به درجه تازه ای از کمال رساند، به این سادگی ها و با ذکر چند رکورد ورزشی قابل توجه نیست. این گونه محبوبیت ها در تاریخ ورزش ملت ها بیشتر از یکبار در یک یا دو نسل و بیشتر از آن، بروز نمی کند و فرمول آن را هم به راستی کسی به درستی نیافته که چه عاملی یا عواملی فی المثل پدیده ای مثل غلامرضا تختی را در ورزش ایران به ظهور میرساند که او را از آدمیان معمول فراتر برده و به صورت حماسه در میاورد.
هر کس به تو کودک و جوان این نسل بخواهد قالب کند که مثلاً «تختی» برای اعتقادات سیاسی و از این قبیل به چنین شوکتی در ذهن مردم رسیده، بدان که بیهوده میگوید و نمیداند از چه صحبت میکند. فقط این را بپذیر که «غلامرضا تختی» به این خاطر به اسطوره ای فراتر از آدمیان عصر خود تبدیل شد که «غلامرضا تختی» بود. و هنوز تا وقتی که بشود بی غرضانه به دنبال آن گشت که «غلامرضا تختی» که بود دراین زمان و در آن مکان، نه امکانش وجود دارد و نه آن بی طرفی و ذهن خالی از غبار تعصب ها.
اما در مورد مایکل جوردن، که هم زمان و هم مکان، همه فرصت ها را در اختیار همگان گزارده و میلیون ها مقاله و صدها کتاب و عکس و فيلم در موردش نوشته و گفته و درست شده است، هنوز آدم میرسد به این نتیجه که مایکل جوردن، به این خاطر به اسطوره ای جهانی تبدیل شد که « مایکل جوردن» است.
توضیح مختصر من برای تکمیل این گفته آن است که غلامرضا تختی و مایکل جوردن، که نه در یک زمان بوده اند و نه در یک مکان و نه هرگز از یکدیگر شنیدند و نه رنگشان، نه ریشه شان، نه زبانشان، نه آئین شان و نه سلیقه هایشان احیانا، هیچکدام با هم شباهتی ندارد، در یک مورد با هم تشابه کامل دارند، و آن «نسخه اصل» بودن است. نسخه اصل، دوست گرامی من آنیست که به قول این طرفی ها، اوریژینال است و از کسی کپی برداری نکرده است.
بنا بر این آیا همه نسخه های اصل در همه رشته ها میشوند غلامرضا تختی یا مایکل جوردن؟ البته خیر. فرق این نسخه های اصل با نسخه های اصل دیگر آنست که این گروه اندک آدمیان به ارزش اوریژینال بودن و منحصر به فرد بودن خود پی میبرند و تقوائی را در حرفه خود پیشه میکنند که شایسته آن پیشه است.
اینها قدر این نعمت منحصر به فرد بودن خود را میدانند و در پیشه ای که هستند بیشتر از هر کس دیگر میکوشند و برای حفظ منزلتی که در ذهن مردمان دارند، فریب سراب ها را نمی خورند.
و من تماشاگر و امروز نشسته در این جا هم به خود میبالم که هم در آن زمان ستایشگر غلامرضا تختی بودم و هم در این زمان شیفته مایکل جوردن بی تکرار، یا بقول همگان Air Jordan، که نه تنها عادت ورزشی مردم که عادت کفش ورزش پوشی من و تو را هم عوض کرد.

۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

نقض حقوق انسان در قبای سنت و رسوم – روز هشتاد و ششم

فرض کن، تو را مامور کرده اند از طرف سازمان ملل متحد، (آنهم سازمانی که حرفش و تصمیماتش را اعضای متمدن آن قبول داشته و اجرا کنند) که بروی در فلان جزیره که تا بحال کسی خبرش را نداشته و بر زندگی و امورات ساکنان آن نظارت کنی. در گوش تو پیوسته و تا آخرین لحظه می خوانند که مواظب باش به سنت های آنها احترام بگذاری و احساسات آنها را جریحه دار نکنی.
و تو پا میگذاری در این جزیره خیالی، همه به استقبالت میایند و می بینی مثلاً همه لخت و مادرزاد هستند، خوب تو هم برای آنکه به سنت آنها بر نخورد مثل آنها میشوی. موقع غذا خوردن می بینی که لقمه را برمیدارند دور سرشان میچرخانند، بعد بالا میاندازند و با دهان آنرا می قاپند. این دیگر چگونه غذا خوردنیست؟ سنت ماست. خوب شما هم به سنت آنها احترام میگذاری و به هر بدبختی هست نیم لقمه ای میخوری.
شب که میخواهی بخوابی، میبینی دسته جمعی آمده اند بالای سرت عربده میکشند. خوب این هم رسم و سنت اینجاست، ناچار دم نمیزنی، چون باید به سنت احترام گذاشت. اما روز بعد می بینی دختری را به زور و کشان کشان دارند میبرند، میپرسی چه شده، میگویند این رسم و سنت ماست که هر ماه یک دختر باکره را برای برکت امورمان قربانی کنیم. (توجه کرده اید که در تمام طول تاریخ همیشه قربانی ها باید دختر باشند.) میپرسی چه کسی تشخیص می دهد که باکره کیست؟ میگویند جادوگرمان که بالای کوه خانه دارد، خودش امتحان میکند که قربانی کیست.
حالا تکلیف تو چیست؟ احترام به سنت؟ که جلو چشمت دختری را بسپارند به دست موجودی که چه بلائی به سرش بیاورد و بعد هم او را قربانی کنند و تو هم به احترام رسم و سنت آنها دم بر نیاوری؟ آیا میتوانی بر این نماد جهل و ستم که خلعت سنت بر آن پوشانده اند مهر تائید بزنی یا رویت را بطرف دیگر کنی که شتر دیدی ندیدی؟
حکایت امروز جامعه جهانی در برابر اجتماعات زن ستیز که زنجیر بر گردن انسانی دیگر نهادن را میخواهند در قالب سنت و رسم و رسوم توجیه کنند، حکایتی درست همچون حکایت خیالی ماست.
اگر قرار بود هر سنتی تا ابد دوام بیاورد، باید هنوز سنت زنده بگور کردن دختران نیز ادامه می یافت.
سنت و رسوم تا آن زمان میتواند مورد احترام قرار گیرد که در تعارض با منشور حقوق بشر که همه انسانها را برابر میداند نباشد. همان منشوری که همه کشورهای عضو سازمان ملل از جمله همین افغانستان یا سودان یا ایران با امضای آن خود را متعهد به اجرای آن ساخته اند.
امّا، امّا، امّای بزرگ آنست که بسیار ازین امضاکنندگان میان آدم و زن تفاوت قائلند و دنیای من وتو نیز در برابر این ستیز با انسانیت، گاه خوابیده پارس میکند، اما مسئله و مشکل را متعلق به خود نمی داند، چون امورات به اصطلاح مهم سیاسی، اهمیتشان از مثلاً امور زن بینوای افغان مهمتر است و صد البته به همه مردمان متمدن توصیه شده است که رعایت سنت و رسوم مردمان دیگر را بکنید.
اما تصور من آنست که در دنیای امروز آدمها به مرحله ای از ادراک از آنچه در دنیا میگذرد رسیده اند، که باید میان فرهنگ و سنت با استثمار آدم در قالب سنت فرق بگذارند، جلوی آن بایستند، و این را نه مشکل دیگران که مشکل هر بنی آدم ساکن این کره خاکی بدانند، یعنی مشکل من و تو.

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

آیا برده داری منسوخ شده است؟ - روز هشتاد و پنجم

آیا بگمان تو در دنیای امروز من وتو، دیگر «برده داری» منسوخ شده و از میان رفته است؟
اگر تعریف برده داری را آنچنان محدود کنیم که گروهی انسان را در غل و زنجیر، با کشتی به سرزمین های دیگری ببرند تا از آنان کار بکشند، پاسخ سوال من باید قاعدتاً مثبت باشد، اما اگر نیک نظر کنی در همین دوران، برده داری هنوز دارد در مقابل چشم جهانیان اتفاق میافتد و برنگ و نژاد برده هم ربطی ندارد، فقط جای کشتی های برده داران را خانه ها یا خانه خرابه ها گرفته و جای برده های سنتی پیشین را، زنان.
نیم نگاهی بیانداز به همین سرزمین افغانستان و ببین چه می گویم و چگونه حیرت زده از خود می پرسم، چگونه دنیا، سازمان ملل و همه مردمان آزاد و آزاده می توانند اجازه دهند، که موجودی در قالب مرد، انسانی در قالب زن را به بردگی داشته باشد، آنهم از نوع بردگی جنسی. و آنوقت قانون هم در حمایت از کردار این موجود دو پا و انسان نما به تصویب برسد؟
زمانی که دنیای مثلاً متمدن و اجتماعات پیشرفته، چند سال پیش عکس هائی را در روزنامه ها و فیلم هائی را در تلویزیون های خود دیدند که طالبان ها را با ترکه و چوب در حال کتک زدن و راندن گله ای پوشیده در کیسه نشان می داد، که ظاهراً زنان افغان بودند، خون جهانیان (البته در کوتاه مدت) آنچنان بجوش آمد که حاضر بودند هر بهائی بپردازند تا اینچنین لکه ننگی از دامان بشریت شسته شود و آنگاه که طالبان سرنگون شد، مردان و زنان سربلند دنیای امروزبخود نوید دادند که این ستم و جنایت در حق زنان، تنها معلول حکومت طالبان بوده و با رفتن آنان، زن افغان نیز جایگاه واقعی و انسانی خود را در جامعه افغانستان یافته است.
و این مردان و زنان سربلند دنیا، اینک شرمسارانه نگاه می کنند که در همین افغانستان که عملاً مردان همچنان جاهلانه زن را به افسار کشیده اند و اسمش را هم گذاشته اند سنت، قانونی برای اقلیت شیعه به تصویب مجلس می رسد که همان اندک حق و حقوق زنان محروم را نیز به لطف این قانون بی قانونی، از زن شیعه افغان می گیرد.
نماینده مجلسی که این لایحه شرم آور را به مجلس برد و از تصویب گذراند، در مقابل خشم جامعه جهانی، بخاطر قانونی که زن را عملاً به صورت برده جنسی مرد در میاورد. انگار که خیلی هم از کرده خود سربلند است و می گوید، ما نگفته ایم زن حق خروج از خانه را ندارد. ما در این قانون گفته ایم اگر دلیل قانع کننده ای داشته باشد می تواند پا از در خانه بیرون بگذارد.
جامعه جهانی به حق از او و همفکرانش می پرسد، این دلیل قانع کننده یعنی چه، کیست که باید قانع شود که یک انسان حق دارد یا حق ندارد پا از در خانه بیرون گذارد؟ این خانه است یا زندان که برای خروج از آن مجوز و اجازه لازم است؟
این جامعه جهانی یادآور می شود که برای سرنگونی طالبان، دنیا نیز همراه با مردم افغانستان، بهائی سنگین چه از نظر جانی و چه از نظر مالی پرداخته است و در این پرداخت عاشق چشم وابروی کسی نبوده. جامعه جهانی اگر اقدامات دولت های خود را در حمله به طالبان مورد سرزنش قرار نداد، در تصور این بوده که کسانی را از قدرت پائین میاورند که جرمشان فقط همکاری با تروریسم نبوده و جرم بزرگتر آنان سلب حقوق انسان ها و در وحله اول سلب حقوق زنان افغان بوده است.
آیا این جامعه حق ندارد از دولت امروز افغانستان بپرسد، چگونه در این حرکت بازگشت به گذشته، مشارکت و همراهی کرده است؟ و آیا دولت افغانستان می تواند پاسخ دهد، امور داخلی ما به خودمان مربوط است؟ و اصولاً وقتی پای نقض حقوق انسان پیش میاید آیا کسی حق دارد عذر و بهانه «چار دیواری اختیاری» را بیاورد؟
خانم کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در گفتگو با رادیو آزاد افغانستان گفت من اعتراض خود را بطور مستقیم با پرزیدنت کرزای در میان گذاشته ام و پرزیدنت اوباما نیز گفته است که این قانون با مسیری که افغانستان باید طی کند، سازگاری ندارد.
اما به گمان من این کل جامعه دنیاست که باید گول این کلام های پوسیده و ضد انسانی ، «اين سنت و رسم ماست» را نخورد و هيچ سنتی را که ناقض حقوق انسان و حقوق زن است نپذيرد.