۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

و می رسيم به سينما در آمريکا – روز هشتاد و چهارم

اگر تو هم مثل من در پايان هفته از خبرهای اقتصادی و سياسی روز خسته شده ای با هم سری ميزنيم به فيلمهای روز در آمريکا.
بطور کلی احيانأ مثل همه جای دنيا نبض سينمای آمريکا بدست جوانها و جوانتر از جوانها می تپد و بسسته به آن که آمادگی حضرات برای سينما رفتن در چه حد و تا چه اندازه باشد استوديوها نيز فيلمهای اصلی و پر اميد خود را در ايامی بروی پرده ميآورند که جوانها و نو جوانها فرصت پر کردن سينماها را داشته باشند. به اين ترتيب دوازده ماه سال از نظر پخش فيلمهای جديد به اين ترتيب زمان بندی ميشود.
در آغاز سال در ماه ژانويه، سينماها يا بهتر بگويم صنعت فيلم در آمريکا باقی مانده بازار پر رونق تعطيلات کريسمس و سال نو را جمع آوری ميکند و هنوز فيلمهای پرفروش پايان سال گذشته، تا دو سه هفته آغاز ژانويه نيز شتاب و فروش دارد و اين شتاب آنگاه که ميخواهد فروکش کند، کانديداهای جايزه اسکار در ماه فوريه معرفی ميشوند و کنجکاوی تماشاگرانی که بسياری از اين کانديداها را بموقع نمايش اوليه نديده اند، رونق قابل قبولی در صنعت پخش و فروش فيلم ايجاد ميکند. تا آن زمان که بازار فروکش ميکندو منتظر ميماند تا مراسم اسکار و باز رونقی دو سه هفته ای متعاقب آن، برای برندگان اسکار.
ماههای مارس و آوريل ماههای پايان سال تحصيلی است و آنانکه سالنهای سينما بلطفشان پر ميشود و اين صنعت روی سبيل آنان ميچرخد، يعنی جوانها و جوانترها سرشان گرم امتحانات آخر سال است و شرکتها و استوديوهای پخش فيلم هم با آنکه هر جمعه فيلمهای تازه ای وارد بازار ميکنند اما اين گونه فيلمها از آنگونه نيست که اميد به فروش آنچنانی از آنها داشته باشند، هر چند گاه گاه فيلمهائی در همين ايام هم بنمايش در ميآيند که "حرف مردم به مردم" به آنها فروشی بيشتر از انتظار در بازار ميدهد.
فصل سينمائی اصلی و طولانی آمريکا پيوسته از اولين تعطيلات بزرگ نويد دهنده تابستان در ماه مه شروع ميشد يعنی Memorial day weekend که زنگ آغاز هفته های نمايش فيلمهای پرخرج و اميددار را مينواخت، اما همين زنگ آغاز نيز مثل هر وضيعت اجتماعی ديگر در دهه ۱۹۹٠ با فيلم Twister (گردباد) تغيير يافت و اين فيلم که دو هفته پيش از Memorial day به بازار آمد، بر خلاف انتظار آنچنان فروشی پيدا کرد که هاليوود را واداشت تا در تقويم سنتی نمايش فيلمهای خود تغيير دهد و آنرا دو هفته پيشتر بکشد.
ماههای متعاقب آن يعنی ماههای ژوئن و ژوئيه ماههائيست که تکليف و سرنوشت هر فيلم و فيلمساز را در اين صنعت عظيم تعيين ميکند و اينکه در اين ماشين عظيم کی در کجا ايستاده و آينده اش چيست.
اين رأی دهندگان پر سر و صدا و زنده و محرک، قشر بزرگ بچه ها، نوجوانها و جوانهای آمريکائی هستند که با رفتن و يا نرفتن به فيلمهائی که بعنوان فيلمهای سر سبد استوديوها به بازار ميآيند يا کمر تهيه کننده و سازنده و بازيگران فيلمی را از زمين بلند ميکنند، و يا او را واميدارند که برود و فکر بهتری برای زندگی خود کند.
ماه اوت، ماه باقی مانده فيلمهائيست که هنوز بنمايش در نيآمده و آنچنان اميدی نيز به فروش آنچنانی ندارد و سپتامبر ماه کسالت آغاز مدارس است و تک و توک فيلمی که بچه ها و جوانها را در شلوغی آغاز مدرسه به سينما بکشاند. و ميماند تا رونق بعدی که با روز شکرگزاری در چهارمين پنجشنبه ماه نوامبر نويدش آغاز ميشود و ماه پر رونق دسامبر و تعطيلات کريسمس و سال نو را بدنبال دارد که در يک دريچه کوتاه چهار پنج هفته ای هاليوود بايد تصميم بگيرد کداميک از فيلمهای به اصطلاح اصل کاری را در اين بازار بنمايش بگذارد و کدامين را برای رونق بزرگ در تابستان نگاهدارد.
حرف اصلی آن است که در صنعتی که برای تهيه هر فيلم بودجه متوسط دهها ميليون دلار است و رقمی شبيه به آن خرج تبليغات آن ميشود، اين بازار بايد حواسش جمع مخاطبانش باشد و سليقه اربابان احيانأ خردسال خود را رعايت کند تا منقدين در برج عاج نشين.

۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

حکایت سی ساله آمریکا و ایران – روز هشتاد و سوم

مهران ایرانی میپرسد، آیا ایران و آمریکا روابطشان بهبود خواهد یافت؟ و اگر جواب مثبت است در این صورت آیا این به زیان مردم و حقوق بشر در ایران و جهان نخواهد بود؟
در پاسخ به این سوال حداقل در مورد ایرانیان دور از ایران میدانم که همچنان سی سال است دارند با هم مناظره میکنند و خیلی وقتها هم بجای گوش کردن به استدلال یکدیگر با نثار تهمتی به طرف مقابل، بحثشان موقتاً قطع میشود تا نوبت بعدی.
این مناظره یا مجادله به حالتی رسیده مثل همان قضیه شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، که گروهی میگویند شرکت در انتخابات در حکم تایید مجموعه نظام حاکم و همه کارها و اصول آنست و گروهی که میگویند کنار نشستن از انتخابات حتی در شرایط کنونی نیز باعث روی کار آمدن بدتر از بدها میشود.
مناظره و مجادله طرفداران برقراری گفتگو و روابط میان ایران و آمریکا نیز چیزی شبیه همین است. آنها که مخالف هرگونه ارتباط هستند، استدلال میکنند که ایران اگر با آمریکا روابط برقرار کند، نظام حاکم کنونی، تا ابدالدهر ماندگار خواهد شد و در پناه این ارتباط، مشروعیتی خواهد یافت که کسی جلودارش نخواهد بود.
طرفداران ارتباط، استدلال میکنند که مگر سی سال گذشته که آمریکا با ایران ارتباطشان قطع شده، تغییری در وضعیت داده است؟ آنان کوبا را مثال میزنند که بدون داشتن روابط با آمریکا حکومیت فیدل کاسترو پنجاه سالیت که مانده و تغییر نیافته است.
در حالیکه این بحث سی سال همچنان ادامه دارد به بخش دیگر سوال مهران نیز باید نگریست که میگوید آیا ارتباط ایران و آمریکا به زیان مردم و وضعیت حقوق بشر در جهان نخواهد بود؟
منظور اینست که به این ترتیب، شما یک کارت سفید به رژیم ایران خواهید داد که در حکم تائید کارنامه حکومت در موارد آشکار نقض حقوق بشر و سلب حقوق اولیه انسانها، مثل حق آزادی مذهب و آزادی بیان و آزادی اندیشه است. و استدلال طرف مقابل آنست که برعکس، آن زمان که نظام حاکم با دنیا در ارتباط باشد، دیگر قادر نخواهد بود هر ظلم و ستم به شهروندان خود را با کلام «چاردیواری و اختیاری» مشروع جلوه دهد و چشم و گوش در برابر اعتراض جهانی ببندد. و هر بار که اقلیتی را به خاطر مذهب و باور یا دانشجوئی را به خاطر ابراز عقیده، یا راننده اتوبوسی را به خاطر اعتراض به وضعیت معاش و زندگی، یا زنی را به خاطر پیدا شدن یک سانتی متر مو، مورد آزار و اذیت قرار میدهد، تردیدی به خود راه خواهد داد که زیر نورافکن افکار عمومی دنیاست.
و باز در حالیکه این بحث ها میان ایرانیان رواج دارد، در میان بخشی از جامعه آمریکا نیز به نوعی این مناظره رواج داشته است و درازایش به سی سال کشیده است. تا این زمان که پرزیدنت اوباما میاید و هراسی از گفتگو با هیچکس ندارد. او دست به سوی کلیت ایران دراز میکند، چرا که میداند در جاده صعب العبوری که اینک در برابر بشریت قرار گرفته است همدلی و همیاری تمامی بشریت لازم است و حرکت این کاروان با شعار و ستیزه جوئی شتابی را که لازمه گذراز این سنگلاخ است نخواهد یافت.
قضاوت آخر هم به عهده خود توست.

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

آیا تظاهرات لندن ضد سرمایه داریست؟ - روز هشتاد و دوم

در هر زمان و در هر مکان که کنفرانس سالانه سران کشورهای موسوم به کشورهای صنعتی برگزار میشود، حالا چه بصورت کنفرانس G8 باشد یا مثل امسال G20، تظاهر کنندگان از نوع آرام گرفته تا نوع ناآرام و خشمگین، برای خود نوعی کنفرانس مردم به سبک خود درست کرده اند، که معمولاً هم به سبب تنوع بسیار صداها و پیام ها، خواسته هایشان آنچنان شفاف نیست، اما آنچه نمی خواهند هست. و امسال در لندن و در روزگاری که بحران مالی و بانکی دنیاگیر شده است، هدف نخواستن و خشم مردم که از همه گونه قوم و طبقه و ملیتی در آن هست، آشکارتر شده است. در لندن این بار، صدای مردم مفهوم تر است و آنچه مورد خشم شان قرار گرفته آشکارتر.
خبرگزاری ها و خبرنگاران اما فوراً و به آسانی برچسبی به همگان میزنند و در خبر میخوانیم که «ده ها هزار تظارکننده ضد سرمایه داری در لندن به اعتراض پرداخته اند و نظم شهر را بهم زده اند.» آیا براستی این تظاهرات و اعتراضات بزرگ در لندن، تظاهرات ضد سرمایه داریست؟ و یا تظاهرات علیه آنان که بگمان مردم سرمایه داری را با آزطلبی اشتباه گرفته و از بکار بردن ضامن های نگاه دارنده سیستم سرمایه داری که نظارت آگاهانه دولت بر قوانین بانکی و مالیست خودداری کردند یا کفایت و لیاقت اجرای صحیح این مقررات را نداشتند؟
بنابراین هر کس که آمد و گفت تو بانکدار و تو مدیر موسسه مالی با بی کفایتی یا آزمندی خود روزگار مرا خراب کرده ای، لزوماً ضد سرمایه داری نیست که اجتماع سرمایه دار را ازو بترسانیم. بله، در میان این موج متنوع از هر قوم و ملت و طبقه و باور، قطعاً آنکه معتقد به ضد سرمایه داری هم هست یافت میشود، در کنار او که احتمالاً مشکلی با سرمایه داری ندارد اما با این مدیریت سرمایه داری دارد.
ما بروزگاری رسیده ایم که این معتقد به سرمایه داری و آن معتقد به ضد سرمایه داری که ظاهراً باید مثل آب و آتش با هم سازگاری نداشته باشند در یک امر با هم همداستان شده اند و خدمت تو بگویم اگر بجای G20 این بار G150 هم بود فرقی نمی کرد و صدای مردم در نخواستن یکی بود. آنچه مردم در مجموع میگویند، بگمان من فراتر از تظاهرات مثلاً ضد سرمایه داری یا ضد سیستم بانکی و ازین قبیل است.
صدائی که از میان همه صداهای متنوع و نامفهوم حتی در گوش سنگین من طنین میاندازد، در میان همه نخواستن ها، نشانه یک خواستن و نیاز مشترک است. نیاز به طرحی نو که با زندگی انسان امروز، انسان سال ۲۰۰۹ سازگار باشد و فراتر از نیاز آدم قرن پیش، قرن بیستم که همین ۹ سال پیش پشت سر گذاشتیم و هنوز حالیمان نیست.
میگویند، بحران مالی امروز دنیا، از آمریکا آغاز شده. من میگویم ممکن است این بحران از آمریکا آغاز نشده باشد، اما زمانی که در آمریکا بحران مالی مستولی شد، آنگاه معضل و مشکل بصورت جهانی در آمد.
در رفع این بحران و در نیاز به طرح نو نیز گمان دارم، کلید حل معما و طرحی نو، چه کسانی دوست داشته باشند و چه نداشته باشند، در این سرزمین خواهد بود.

۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

و باز هم از فوتبال – روز هشتاد و یکم

دو نوشته بدستم رسید، یکی از منصور صفائی بود، «روز وقوع زلزله بم بود که یکی از کارشناسان شهرسازی در برنامه ای در شبکه خبر سیما گفت، این زلزله که اتفاق افتاد و دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، اما من از همین امروز به خانواده تمام کسانی که در زلزله های بعدی در نقاط مختلف ایران کشته خواهند شد تسلیت میگویم چون مطمئنم که ما از زلزله بم هیچ درس عبرتی برای پیشگیری در جهت ایمن سازی ساختمان هایمان نخواهیم گرفت، همان طور که هیچ عبرتی از زلزله منجیل و رودبار نگرفتیم.
حالا که تیم ملی فوتبال ایران در مقابل عربستان باخته، بخش عظیمی از افکار عمومی، علی دائی را مقصر میدانند و من هم به تبعیت از آن کارشناسی که هنگام وقوع زلزله بم بابت زلزله های آینده تسلیت گفت، باختهای بسیار و بیشماری را برای آینده تیم ملی در مراحل بعدی و سالیان آینده پیش بینی میکنم و انتظار دارم. داستان مدیریت یا واضح تر عدم مدیریت در کشور ما همیشه همین بوده و هست.»
حالا این نوشته منصور را بگذارید پهلوی حرف رئیس جمهور آن مملکت که خلاصه کلام میگوید، «ایران باید حرف آخر را در فوتبال آسیا بزند« و ببینیم تا چه حد با هم همخوانی دارند.
منصور هم البته نگفته نباید، اما میگوید با چنین «شاید» این تکرار باید و باید مثل حلوا حلوا است که دهن را شیرین نمی کند. و خود علی دائی هم که یقه خبرنگاران را در این شلوغی گرفته که «شما منتظر روزی بودید که من شکست بخورم» یعنی اینکه حالا به آرزویتان رسیدید.
همین حرف روز هشتادم که، ایرانیان حتی در قبال مسئله ای مثل آرزوی راه یابی تیم فوتبالشان به جام جهانی نیز نمیدانند از بنده خدا که هیچ، از خدا چه بخواهند.
در همین باره «ناشناس» برایم مینویسد، «بهارلو جان باختن به عربستان خیلی دردناکه و لی بابا حالا این تیم بره جام جهانی چی بگه؟ سه تا بازی ببازه برگرده بیاد تا چهار سال دیگه؟ بخدا نرن خیلی بهتره چون ما هم اینور دنیا اسیر مشکلاتی که گفتی نمیشدیم.» ناشناس ادامه میدهد که «من اعتراف میکنم تو این سی سال هیچوقت با تمام وجود از تیم ملی طرفداری نکردم (جز بازی با استرالیا) چون همیشه مسئله برای من اینست که اسم مملکتم (حتی وقتی روی تیم فوتبال هم باشه) منو یاد رژیمی میاندازه که این تیم و این مملکت را مصادره کرده.
و بعد بر میخورم به دوستی که میگوید، راست میگوئی این حکایت سردرگمی در برابر سرود ملی، که ایرانی ها اصلاً نمی دانند میوه چه درختیست چه برسد به آنکه بخواهند مثل تماشاچیان دیگر ملت ها با هم در استادیوم ها بخوانند. او از تجربه خود میگفت که در همین بازیهای جام جهانی پیش، وقتی از آمریکا به آلمان رفته بود تا بازیهای ایران را ببیند، وقتی سرود موسوم به سرود ایران را پخش میکنند، او بیصدا گوش میداده و بعد کنار دستیش که از لباسی که او پوشیده بود پی برده بود ایرانی است، میگوید، شما این همه ایران ایران میکنید، چطور سرودتان را نمی خوانید؟ و پاسخ میشنود نه اینکه نخواهیم، نمیتوانیم، یعنی بلد نیستیم. و بعد شروع میکند به توضیح دادن که حالا اگر هم بلد بودم که نیستم، خواندن این سرود میشود در حکم تائید نظام، و این دوست ما که سی سال است به سبب همین نظام غربت نشین شده، در حقیقت از خودش بلند بلند میپرسه راستی اگر سرود را بلد بودم الان تکلیف چه بود.
در میان این توضیحات و تردیدها البته آنکه ازو پرسیده بود، حواسش را بجای دیگر سپرده بود، اما حواس دوست ما را تا پایان بازی پریشان باقی گذارده بود، با سئوالی که سی سال است برایش جوابی نیافته است.

۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

فوتبال در غیاب همدلی – روز هشتادم

من در ورزشگاه آزادی نبودم که چهره مردم را پس از شکست تیم ملی فوتبال ایران در برابر عربستان سعودی که ایران را در رده چهارم از یک گروه پنج تیمی قرار داد ببینم، اما تجسم آن کاری مشکل نیست. مشکل که هیچ، بسیار ساده است، کافیست نگاهی کنی به اولین ایرانی که امروز بر میخوری در اینجا در شهر واشنگتن، آمریکا. میگوید بچه هایم را بلند کردم و آوردم پای تلویزیون که بیائید ایران (که هرگز ندیده اند) با عربستان بازی میکند، آنهم برای راه یابی به جام جهانی فوتبال و بعد از این شکست نمیدانستم به این بچه ها باید چه بگویم.
برای اینها وقتی اسم ایران میاید دو تصویر بسیار متفاوت در ذهنشان میاید، یکی خود و خانواده خود و پدر و مادر خود و دیگری تصویری که از ایران در رسانه ها میاید و اینها مانده اند که ایرانی واقعی کدام است؟ با این همه، اینها به من، من پدر اعتماد می کنند و مثل من برای پیرزوی تیمی فریاد میزنند که وقتی برنده میشود اعتبارش را روسا و صاحب منصبان و نظام از آن خود میداند و وقتی بازنده اند، غصه اش نصیب ما میشود.
حرف این اولین ایرانی که امروز برخورد میکنم، زبان حال نه فقط ایرانی های آمریکا که زبان حال اکثر ایرانی هائی بوده که در مسابقات فوتبال تیم ایران در سرزمین های دیگر، مثل بازیهای جام جهانی به تماشا آمده اند و معمولاً هم سرخورده بازگشته اند.
من از داخل ایران نمیدانم، اما در میان تماشاچیان ایرانی تبار در سرزمین های دیگر بوده ام، که علیرغم آرزوئی مشترک، در اولین قدم، در نشان دادن این آرزو، از ترکیب پرچم گرفته تا سرود ملی گرفتاری داشته اند و نمیدانستند چه کنند. یکی پرچم با شیر و خورشید دارد و یکی با آرم جمهوری اسلامی و یکی این وسط با پرچم سه رنگ بدون علامت است و تازه شیر و خورشیدها هم شکل و شمایلشان یکی نیست.
آنوقت میرسیم به سرود ملی که مثلاً در مسابقه ایران و مکزیک، مکزیکی ها مثل هر قوم دیگری و ملت های دیگر، یکصدا سرودشان را میخوانند و ایرانی ها اکثریتشان اصلاً نمیدانستند سرود ملی شان چیست؟ تا چه رسد به آنکه دو خطش را از حفظ باشند. این سردرگمی تماشاگر ایرانی در خارج را من دیده ام و نمیدانم آیا در داخل هم چنین سردرگمی و سرگشتگی وجود دارد؟ آیا آنکه مثلاً از بیم مذهبی که دارد مغضوب قدرت حاکم است و نمیداند امشب چه شعاری در خانه اش خواهند نوشت، اصلاً میداند باید چه آرزو کند؟ یا آنکه بابت بلاگ نویسی یا حجاب یا حرفی که بر زبان رانده مورد آزار باشد میتواند تکلیف خود را در این میان با خود روشن کند؟
در خارج از ایران دوست من، برای تماشاگر ایرانی الاصل با همه عشقی که به بچه های سرزمین مادری دارد، این سوال ها و تردیدها بخصوص آنزمان که مثل امروز شاهد شکستی دیگر بوده و رویای جام جهانی را کمرنگ تر دیده، پیوسته در این سالهای دور و دراز بوده و مانع از همدلی همگان برای رسیدن به یک هدف شده. هدفی مثل رسیدن به بازیهای نهائی جام جهانی که برای دیگر ملت ها تکلیف معلوم است و برای ایرانی ها نامعلوم. ملت های دیگر در این خواسته و هدف، ذهنشان با قلبشان یکیست، اما ایرانی ها با آنکه قلبشان در گرو عشق بچه های خودست اما فکرشان نه در یک جهت که به هزار سو میرود و این هزار سو رفتن خودش را در زمین فوتبال آشکار نشان میدهد.
در نیمه دوم مسابقه ایران و مکزیک در جام جهانی گذشته در آلمان، من نشسته در میان تماشاگران، این سرگردانی را در میان بازیکنان آشکار میدیدم و در میان تماشاگران ایرانی نیز آشکار، و مانده بودم که کی دارد این سرگردانی را به کی منتقل میکند، تماشاگر به بازیکن یا باریکن به تماشاگر و یا هر دو به یکدیگر؟