۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

سيستم Draft در ورزش آمريکا – روز نود و هشتم

فردا روز Draft در ليگ فوتبال آمريکائی حرفه ای يا همان NFL معروف است که فصلش که فرا ميرسد معمولأ خبرهايش تا چند ماهی در صدر خبرهای ورزشی قرار ميگيرد و رونق آن برای چند ماهی رشته های ديگر ورزشی را تحت الشعاع خود قرار ميدهد.
آنچه جذابيت مسابقات NFL را باعث ميشود، در جوار تماشائی بودن فوتبال آمريکائی، رقابت شديد سی و دو باشگاه ورزشی NFL است که بلطف سيستم هوشمند Draft يکی بی اندازه قوی و ديگری بی اندازه ضعيف نمی شود که رقابتها را منحصر به چند باشگاه کند و بقيه هم آن وسط ها بُر خورده باشند.
سيستم Draft که قانون حاکم بر ليگ های حرفه ای در رشته های گوناگون ورزشی است، به اين طريق کار ميکند که در پايان هر فصل مثلأ فوتبال، تيمها را بر حسب نتايج آنها در فصلی که گذشت رده بندی ميکند، يعنی تيم برنده سوپربال فصل گذشته "پيتزبورگ استيلرز" تيم شماره يک است و تيم دوم بازنده سوپربال يعنی تيم آريزونا است و به همين ترتيب پيش ميرود تا ضعيف ترين تيم فصل گذشته که ديترويت است و کارنامه فصل گذشته اش شانزده باخت و بدون برد بوده است.
بعد ميرسيم به بازيکنانی که معمولأ بازيهايشان در تيمهای دانشگاهی معرف و سابقه آنهاست و برای بازی در ليگ حرفه ای اعلام آمادگی کرده اند.
يعنی در يک سو گروه باشگاههای حرفه ای قرار گرفته و در سوی ديگر گروه بازيکنان آماده ورود به دنيای حرفه ای.
گزينش اين بازيکنان درست برعکس رده بندی تيمهای باشگاهها است، يعنی ضعيف ترين تيم سال گذشته، حق دارد اولين گزينش را از ميان صدها بازيکن زبده که در مسابقات دانشگاهی، استعداد و توانائی های خود را نشان داده اند، انجام دهد.
تيم شماره ۳۱، دومين گزينش را انجام ميدهد، و الی آخر تا قهرمان سوپربال که آخرين گزينش را در دور اول انجام ميدهد، يعنی گزينش بازيکن سی و دوم.
دور دوم باز به همين ترتيب خواهد بود و بر همين منوال در هر دور بازيکنان بهتر نصيب تيمهای ضعيف تر ميشود تا اصل رقابت را که لازمه هر ورزش سالم است تداوم بخشد.
آيا به اين ترتيب هميشه تيم ضعيف امسال، تيم قوی سال آينده خواهد بود؟
لزومأ خير، چه آنکه در درجه اول روی پيشانی هيچ بازيکنی نوشته نشده که اين بازيکن حتمأ بهترين است و مدير هر باشگاه ورزشی در حقيقت کار اصليش تشخيص درست و شناسائی استعدادهاست.
اين داستان هميشه گفته ميشود که در Draft سال ۱۹۸۴ بسکتبال حرفه ای، مايکل جوردن نفر اولی که انتخاب شد نبود. او که بزرگترين بسکتباليست تاريخ است در حقيقت گزينش سوم در آن سال بود و مايه شرمساری مديران دو تيمی که بازيکنان ديگری را از او بهتر تصور کردند.
ديگر آنکه بازيکن تنها يک عامل از بگمان من چهار عامل اصليست که تيمی را ميسازد. عامل دوم مدير يا GM تيم است که چگونه بازيکنان را برگزيند که با هم جور درآيند. عامل سوم مربی است که اين تيم را چگونه هدايت کند و عامل چهارم تشکيلات باشگاه است که چگونه نظم و اساس گرداندن تيم را معين کند، تا چه حد خرج و دخل خود را ميزان کرده باشد؟ چگونه تماشاگران را به استاديوم خود بکشاند؟ و ازين قبيل.
آنچه اما مسلم است آنکه سيستم Draft در دراز مدت "فرصت برابر" به همه تيمهای ليگ ميدهد و ديگر بسته به اراده و توانائی و هوشمندی و مديريت باشگاه است که ازين فرصت برابر بهره جويد و باشگاه خود را عليرغم "فرصت برابر" برای همگان در سطوح بالا نگهدارد، همچنان که مثلأ سالهای سال است نيوانگلند يا پيتزبورگ يا دالاس و يا نيويورک در صدر گام برميدارند و دچارافتهای ناگهانی نمی شوند.
سئوال اينست که چرا در همه کشورها اين سيستم Draft را بکار نمی برند؟ که جواب آن ميماند تا بعد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

خود محق پنداری و خود قيم دانی – روز نود و هفتم

در ميان همه بلايائی که بر سر سرزمينهای ديکتاتورزده نازل ميشود، شاخص ترين آن دو خصيصه اصلی رهبر يا رهبران آن است؛ "خود محق پنداری" و "خود قيم دانی".
اين گونه رهبران که صابونش به تن تو دوست گرامی من هم مسلمأ خورده است، در هر زمينه ای، فرق نمی کند، اقتصاد باشد، سياست باشد، علوم باشد، تکنولوژی الکترونيکی باشد، سفر به کرات ديگر باشد، حقيقت را تنها در باور خود نسبت به اين زمينه ها می پندارند و معمولأ هم در زمينه هائی که اسمش را نشينده اند، چه برسد به آنکه از آن بدانند، با يک "شير يا خط" ذهنی حکم صادر ميکنند و اين صدور حکم برميگردد به خاصيت دوم آنها خاصيت "خود قيم دانی".
تو بالا بروی، پائين بيائی، نسلت رو به کهولت گذارد، نسل بعدی بيايد، فرقی نمی کند، انشتين هم باشی بايد کوتاه بيائی و رأی "قيم" آنهم "قيم" "خود قيم دان" را بايد يا بزبان خوش بپذيری، يا بزبان خوش تر به تو خواهند پذيراند!!
خودت را بگذار جای مردم کوبا (که زياد هم برای تو کار مشکلی نبايد باشد!!) که روزی روزگاری، فيدل کاسترو نامی، که قسم خورده تا "انقلاب" را بثمر نرساند، ريش خود را نخواهد تراشيد، انگار از عالم غيب بر سرت نازل ميشود.
و بعد تو ميمانی و رهبر و قريب پنجاه سال شنيدن و اطاعت کردن و سرزمينی که هر روز در باطلاق "فقر و شعار" بيشتر فرو ميرود. و تو گاه گاه با شکم گرسنه، سبکباران ساحل ها را در آنسوی آب، که اسمش آمريکاست می بينی و گاه مستأصل خود را به آب ميزنی که يا آب ترا ببرد و يا تو، زندگی باخته را ببری.
و گاه با حيرت ميشنوی که در سرزمين های ديگر، انقلابيون ديگر رفاه و نعمت های!! زندگی تو را مايه الهام خود قرار داده اند، اما خود هر چه ميگردی اين رفاه و نعمت را در هيچ سوراخ و سنبه ای نمی يابی. پنجاه سالی ميگذرد و تو يادت ميرود که اصلأ اين رفاه و نعمت چه شکليست که بخواهی دنبالش بگردی. تا فوريه پارسال که "قيم" و "خود محق پندار" در ۸۲ سالگی اعلام بازنشستگی ميکند، زمانی که ديگر قادر نيست دو قدم را روی پای خودش بردارد.
و تو سالی ديگر را سر ميکنی، به اين دلخوشی که اگر همچنان فقر بر سرزمينت و رعب و وحشت در دل انديشمندان سرزمينت حکمفرماست، اما "قيم" و "خود محق دان" سايه اش را از سرت کم کرده است. تا هفته پيش که رهبر تازه، حرفهائی ميزند که در اين پنجاه ساله آنقدر نشينيده ای که معنايش را بزحمت درک ميکنی. صحبت در مورد زندانيان سياسی، صحبت در مورد حقوق بشر، صحبت در مورد بهبود روابط با آمريکا.
و درست در ميانه معنا کردن اين کلمات برای خودت، "خود محق پندار" و "خود قيم دان" دوباره از غيب سر بدر ميآورد که آنچه از زبان اخوی شنيدی، بد شنيدی و آقايان برگردند به همان سلول های بسته ذهنی که تا بحال برايشان فراهم شده بود.
و تو در ميابی که خود قيم دان و خود محق دان، خود هم بخواهد، نمی تواند جز اين باشد که هست.
و اما تو شايد به خود بگوئی، من چرا اينم که هستم؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

وقتی اصل قضیه فراموش می شود – روز نود و ششم

وقتی کسی نه به قصد میانجی گری بلکه دخالت، وارد دعوائی شود که اصلاً به او ارتباطی ندارد، نتیجه آن می شود که موضوع اصلی لوث شود و دعواهای دیگر سر بگیرد، که اصلاً به عقل جور در نمی آمده که سر بگیرد. مثل همین قضیه فلسطینی ها و اسرائیل و پا گذاشتن جمهوری اسلامی به این مرافعه به صورتی که امروز خود مسئله فلسطینی ها به درجه دوم اهمیت سقوط کند.
نگاهی بیانداز به همین خبرهای دیروز و امروز.
دیروز: در ژنو، در کنفرانس «نژاد پرستی» سازمان ملل که مقارن با صدمین سالگرد تولد «آدولف هیتلر» بر پا شده، آقای احمدی نژاد در میان هو وجنجال تماشاچیان و ترک کنفرانس از سوی نمایندگان بسیاری از کشورهای شرکت کننده، به ادامه حملات علیه اسرائیل و غرب و مثلاً در حمایت و دفاع از حقوق فلسطینی ها می پردازد.
امروز: روزنامه واشنگتن پست از قول مقامات اسرائیلی نقل می کند که از نظر اسرائیل، مسئله فلسطینی ها در درجه اول اهمیت قرار ندارد و اول باید تکلیف ایران روشن شود و برنامه اتمی آن کشور که اسرائیل معتقد است در جهت تولید بمب اتمی پیش می رود. واشنگتن پست می نویسد دولت جدید اسرائیل تا پیشرفتی در زمینه متوقف ساختن ایران از تولید سلاح اتمی نبیند و همچنین تا زمانی که جلوی خرابکاری ایران در مذاکرات صلح اسرائیل و فلسطین گرفته نشود، گامی در راه پیشبرد مذاکرات صلح بر نخواهد داشت.
با این حساب، موضوع به وجود آمدن دو کشور اسرائیل و فلسطین و متوقف شدن اسکان یهودی نشین ها، که هدف و خواسته فلسطینی هاست تا اطلاع ثانوی معوق می نماید.
حالا قضاوت کن، در این مجادله که در آغاز میان اسرئیل و فلسطینی ها بوده و بعد ایران خودش را فعالانه وارد آن کرده، تا چه حد این دخالت به فلسطینی ها سود رسانده است؟
فراتر از آن در همین گزارش از قول سناتور میچل که از سوی پرزیدنت اوباما برای حل مسئله اسرائیل و فلسطینی ها گمارده شده گفته شده که او متحیر است چگونه سران کشورهای عرب هم با اسرائیل در یک مورد یعنی خطر شمردن ایران، اتفاق نظر پیدا کرده اند و در یک جبهه اند و همان مقصود را اگر شده با زبانی دیگر بیان می کنند. یعنی قضیه ای که ابتدا میان اسرائیل و فلسطینی ها بود و بعد با دخالت رهبران تندرو در جهان عرب به شکل مسئله میان اسرائیل و اعراب در آمد، اینک تغییر ماهیت داده و تبدیل شده است به اختلاف میان ایران با اسرائیل و اعراب و در این معادله آنکه مسئله ظاهراً بخاطر او آغاز شده یعنی «فلسطینی» مسئله اش موکول می شود به حل مسئله با ایران. یعنی مسئله به دنبال نخود سیاه رفتن معروف.
حالا باید با عقل و اندیشه نگاه کرد به این قضیه که به راستی کی در آنچه که می گوید صادق است و انگیزه و هدف ها، با گفته ها چگونه در تعارض است؟ بعد باید از خود پرسید کی از این قضیه نفع می برد؟ و همزمان دود آن به چشم کی می رود؟
و بعد شاید راحت تر پاسخ «چرا» را بشود یافت.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

راه حل سبز – روز نود و پنجم

زمین، همین کره زمین را عرض می کنم، خانه اجدادی من و تو، از دست ساکنانش بخصوص از جنس دو پای آن، در این میلیون ها ساله اخیر بسیار کشیده و دم نزده. اما این ساکنان بی توجه به وضعیت خانه خود، هر چه از نظر تکنولوژی پیشتر رفته اند، بر میزان ویرانگریشان نیز افزوده شده و آنقدر در این مورد شورش را در آورده اند، که رودخانه و دریاچه ای از آسیب مواد شیمیائی و شهر و مکان عمده ای از آسیب دود و دمای سوخت کارخانه ها و ماشین های عهد بوقش در امان نمانده است.
انفجارهای مثلاً آزمایشی اتمی و فضولات رادیواکتیویته و اکسید دو کربن فت و فراوان، سرازیر کردن مواد سمی شیمیائی به رودخانه و دریاچه ها، همه سوغاتی و فرآورده جانبی تکنولوژی بوده که قرار است در جهت رفاه و آسایش من و تو به وجود آمده باشد. و صد البته من و تو هم با همه کوچکی ، وسعت تخریبمان در این تخریب همگانی خانه خود، زیاد حسابمان پاک نیست.
این تخریب دسته جمعی و آلوده سازی محیط زیست را بسیار آدمیان با خرد، دهه های متوالیست که فریاد می زنند و می گویند و انگار گوش کسی بدهکار نیست. اما این بار و در این سالها و روزها، ما ساکنان بی قید و مسئولیت زمین به نقطه ای رسیده ایم که باید یا فاتحه این خانه را بخوانیم و یا مسئولانه حرمت این مقدس ترین مکان در عالم هستی، خانه خود، زمین را حفظ کنیم.
در حقیقت ما به نقطه ای رسیده ایم که حق انتخابی آنچنان نیز نداریم، چون ورای این خانه، زمین، جائی وجود ندارد که تشریف ببرید. اگر جائی در کرات سماوی را سراغ دارید که وسیله رفتن به آن را هم داشته باشید یک حرفی، وگرنه مائیم و همین خانه و جبری که بودنمان را با بودن این خانه به هم پیوند داده است.
خوبی کار در آمریکا این است که وقتی مردم، ایده و اندیشه ای را قبول کنند، آنچنان به دنبالش می روند که دیگر احدی جلودارشان نیست و این بار، آمریکا و از جمله این شهر محل سکونت من، واشنگتن و حومه، به «راه حل سبز» یا «Green solution» معتقد شده است، که می توان آن را در همه شئون زندگی بکار بست.
چگونه می توان با دوباره به گردش انداختن کاغذ و روزنامه و بطری و قوطی خالی و ظرف پلاستیکی و غیره، از بار تخریب و تولید و سوخت این مواد کاست. یا چگونه می توان از انرژی لایزال آفتاب به جای سوخت مسموم کننده فسیلی بهره گرفت و یا چگونه می توان با قدرت همیشگی باد، توربین های مولد برق را بکار انداخت و چگونه می توان به جای تولید اتومبیل های غول آسائی که سوخت را قدم به قدم می بلعد و دود مسموم پس می دهد، اتومبیل های «سبز» ساخت که برای یک گالون بنزین (یعنی چهار لیتر) صد مایل (یعنی یکصد و شصت کیلومتر) طی می کند و یا ماشین های برقی که با یک بار شارژ، سیصد و پنجاه مایل ما را از این نقطه به آن نقطه می برد.
این حرکت «راه حل سبز» مثل بسیار ایده های پیشرو از کالیفرنیا آغاز شد و در این راه، جماعت هنرمندان آمریکا که مرکزشان در آنجاست نقش عمده ای در آموزش مردم ایفا کرده اند و از محبوبیت خود و اینکه هر کاری که می کنند مورد تقلید مردم قرار می گیرد، در این راه بزرگ، «راه حل سبز» بهره گرفته اند. و اینک این موج خود جوش مردمان با خرد، ایالت تا ایالت را در آمریکا فرا می گیرد.
نه اینکه مخالفانی وجود نداشته باشند، اما این مخالفین که در برابر هر تغییر نماز وحشت می خوانند مثلاً کارگران کارخانه ها را می ترسانند که کارتان از دست می رود، اما پاسخ اکثریت اینک این است که «راه حل سبز» خود به صورت عامل «تولید کار» در حوزه ای تازه نیروی کار را نه تنها کاهش نمی دهد که بر آن در ابعاد وسیع خواهد افزود.
اصل قضیه دوست گرامی من این است که مردم در این مورد صبر نکردند تا سیاستمداران برایشان تصمیم بگیرند. آنان خود پیش قدم شدند و تبدیل به موجی شدند که امروز هر سیاستمدار با خردی خود را ناچار به دنبال کردن آن می بیند. و ماموریت این راه حل سبز نیز سامان دادن و مرمت خانه اجدادیست که دهه ها و قرنها، از آن غفلت شده است. خوبست که ما خانه ای دیگر نداریم وگرنه چه ها که با این خانه نکرده بودیم.

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

از مردی به نام هاوارد باسکرویل – روز نود و چهارم

دیروز، نوزدهم آوریل، یکصدمین سالگرد کشته شدن «هاوارد باسکرویل» آمریکائی در تبریز و در میانه جنگی بود که ظاهراً به او مربوط نبود، اما بود. و هاوارد باسکرویل را هر کس نشناسد، مردم تبریز نیک می شناسند و هر کس که فراموش کرده باشد، تبریزی ها از یادش نمی برند و هنوز آنچنان که می شنویم کسی بر مزارش گلهای رز می گذارد.
این آموزگار جوان، زاده ایالت نبراسکا و فارغ التحصیل دانشگاه معتبر پرینستون، آنگاه که به ایران رفت (۱۹۰۷) و با ایرانیان محشور شد، در شور و التهاب روزهائی بود که قرن ها نظام مشروعه با خیزش و خرد مردم ایران و پذیرش مظفرالدین شاه به نظام مشروطه تبدیل شده و اولین سنگ بنای دخالت مردم در سرنوشتشان داشت برپا می شد. و باسکرویل باز شاهد مرگ مظفرالدین شاه و به اصطلاح دبه در آوردن محمد علیشاه جانشین او بود که تصورش آن بود که پدر بیهوده کوتاه آمده و با حمایت روسیه خواست تا بنیاد مشروطه را که هنوز جانی نگرفته بود از بیخ و بن ویران کند.
اما در تبریز، موج آزادی خواهی مردم به فرازی رسیده بود که آنان حاضر به واگذاری حقی که بدست آورده بودند، نبودند.
و هاوارد باسکرویل اینک به آنچنان الفت و همدلی با مردم تبریز رسیده بود که خود را یکی از آنان می پنداشت و می گفت «تنها تفاوت من با این مردم در محل تولدمان است، که آن هم آنچنان مهم نیست.»
والاتر از آن، باسکرویل پی برده بود که آزادی ودیعه ایست که هر انسان در هر گوشه دنیا باید موهبت داشتن آن را تجربه کند و این «آزادی»، این «موهبت» مخصوص کلوب انحصاری مثلاً اروپا ئی ها و آمریکائی ها نیست.
و این انسان خردمند نیک دریافته بود که «بنی آدم اعضای یکدیگرند» و آنچه می کرد و آنچه کرد را نه از سر سخاوتمندی، بلکه از سر انجام وظیفه هر انسان در قبال جامعه انسانی پنداشت. و با این باور یکصد سال پیش، در روزی چون دیروز، علیرغم همه توصیه هائی که به او شده بود، خود را در معرض آتش نیروی «استعمار صغیر» قرار داد و تک گلوله ای او را در دم از پا درآورد، زمانی که تنها ۲۴ ساله بود.
یکصد سال بعد بسیار، بسیار مردمان بخصوص در سرزمین زادگاهش او را نمی شناسند و هرگز نامش را نشنیده اند، حتی خبرنگاران و روزنامه نویسان به اصطلاح زبده این مملکت هم که باید درسشان را خوب خوانده باشند، چیزی از او نمی دانند وگرنه موقع مصاحبه های متعدد با مقامات کنونی ایران آن زمان که یکسره کارنامه آمریکا را به باد انتقاد می گیرند، حداقل نام این آمریکائی را هم به یاد می آوردند. اما این نکته به هر حال، قصد من از نوشته امروز نیست.
حرفم این است که بعد از فداکاری و جانبازی یک نفر، آن هم در جنگی که به ظاهر به او مربوط نمی شده، فقط باید از او ستایش کرد و مثلاً بر سنگ مزار او گل گذاشت؟ و یا آنکه باید از خود پرسید؛ آیا من از این سنگ اول بنای آزادی و حکومت مردم بر مردم، که باسکرویل آمریکائی و هزاران ایرانی پاکدل، بخاطرش قربانی شدند، براستی درست و با صداقت نگهداری کرده ام؟ در تکمیل این بنا که جای «مشروعه» را به «مشروطه» داد و باید ظرف این یکصد سال به تکاملی در حد سرزمین های اروپا و آمریکا می رسید، کاری درخور کرده ام؟
باید از خود پرسید، به راستی چه کرده ام، کند حرکت کرده ام؟ تند رفته ام؟ در جا زده ام؟ و یا عقب گرد کرده ام؟
پاسخ را تو می دانی و بس.