۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

رقیبی تازه برای رسانه های گروهی – روز هفتاد و نهم

روزنامه، مجله، تلویزیون و خلاصه همه وسائل ارتباط جمعی دارند به دورانی میرسند (یا شاید رسیده اند) که باید یا در برابر طبع مشکل پسند و تغییرپذیر مخاطب خود، طرحی نو در آندازند و یا فرسایش دامنه قدرت و نفوذ خود را بطور تدریجی شاهد باشند.
مجلس پرسش و پاسخ دیروز پرزیدنت اوباما با مردم آمریکا از طریق اینترنت نشانه تحول بزرگیست که دارد در زمینه اطلاع رسانی مردم به مردم رخ میدهد و اندک اندک نقش واسطه، یعنی رسانه های گروهی حداقل ازین بابت کمرنگ تر میشود.
در این مجلس پرسش و پاسخ اینترنتی بیستر از سه و نیم میلیون نفر به سوال مورد علاقه خود رای دادند و یکصد و چهار هزار نفر سوال های خود را از راه فضای مجازی اینترنت مطرح کرده بودند و گاه این سوالات شبیه به سوالات مرسوم خبرنگاران مثل همین دو شنبه شب گذشته نبود.
سئوالی مثل مسئله «قانونی کردن و تحت نظم در آوردن کشت و مصرف ماری جوانا» که مسلماً سیاستمداران از بحث آزادانه در مورد آن اکراه دارند. چرا که رقیبان و مخالفان سیاسی، یک جمله از گفته آنها را ممکن است از میان حرفهایشان در بیاورند و الم شنگه ای براه اندازند که بیائید که مثلاً این سیاستمدار میخواهد ماری جوانا بدست بچه های ما بدهد.
خبرنگاران و ژورنالیست ها هم اندک اندک بی آنکه خود متوجه باشند، این محافظه کاری را پیشه می کنند و آنوقت سوال و مسئله بصورت یک «تابو» در میاید که کسی در موردش حرفی نزند در حالیکه دامنه تخریب آن به همین خاطر هر روز وسیعتر شود.
به هر صورت سه میلیون و نیم نفری که به سوال مورد علاقه خود رای دادند اکثریتشان همین سوال در مورد «ماری جوانا» را بعنوان سوال مورد نظر خود برگزیده بودند. سوال هم این بود که آیا زمانی نرسیده که با قانونی کردن و تحت ضوابط قرار دادن کشت و مصرف ماری جوانا، در درجه اول از قدرت و اهمیت باندهای قاچاقچی و بزهکار کاسته شود و دیگر آنکه با ایجاد مشاغل و دریافت مالیات کمکی به رونق اقتصادی شود. هرچند پاسخ رئیس جمهور آن بود که «خیال نمی کنم این استراتژی خوبی برای رونق اقتصاد باشد» اما اصل قضیه اینست که بدون واسطه ای بنام رسانه های گروهی، مردم بهرحال موضوعی را مطرح کردند که در موردش بشود مباحثه کرد و نفع و ضررهایش را سنجید. این که کی درست میگوید و استدلال کی قابل قبول هست یا نیست، در درجه های بعدی اهمیت قرار دارد.
موضوع اصلی اینست که رسانه های گروهی اگر روزگاری رقابتشان فقط با یکدیگر بوده (و هنوز هم هست)، امروز بروزگاری رسیده اند که رقیبشان میتواند خود مخاطبشان باشد.
این رقابت بگمان بنده حاصلش اینست که هر دست اندر کار رسانه های گروهی در میابد که در دنیای پر شتاب و عجول من و تو باید حواسش را درست جمع کار خود کند و آنگاه که مینویسد و میگوید، بداند که سخنگوی کیست.

۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

از حرفه ای که من دنبال میکنم – روز هفتاد و هشتم

واژه سگ مراقب یا watchdog را که ژورنالیست ها برای خود برگزیده اند، در حقیقت به مکتبی از ژورنالیسم تعلق میگیرد بنام Watchdog Journalism که برای مقابله با نوعی ژورنالیسم فرمایشی و حکومتی شکل گرفته که به آن به طعنه،Lapdog Journalism گفته میشود، یعنی سگی که روی دامان صاحبش جا خوش کرده است و معمولا حوصله پارس ندارد، و نظیرش را قطعاً در بسیار سرزمین ها به وفور مشاهده میکنید.
اینگونه روزنامه نویسی که امروز بصورت روزانه نویسی در رسانه های گروهی و وب سایت ها و بلاگ های شخصی متحول شده است، هنوز ملهم از اصول اولیه ایست که پدران بانی این سرزمین بر آن اصرار میورزيدند. آنچه از آغاز حیات مستقل این سرزمین بعد از انقلاب آمریکا و اعلام موجودیت سرزمین مستقل آمریکا در سال ۱۷۷۶ پدران بانی پیوسته از آن بیم داشته اند و بحق هم بیم داشته اند، سوء استفاده دولت و قدرتمندان از قدرتی است که به آنان از سوی ملت داده شده است. این قدرت زور بازو نیست که با دمبل زدن و ورزش کردن بدست آورده باشی. این قدرت مهارت بازیگری فوتبال و بسکتبال نیست که با تمرین و استعداد خود بدست آورده و بخواهی به نفع خود از آن بهره بری. این قدرت که ترا در جایگاهی حتی به والائی ریاست جمهوری رسانده قدرت تو نیست، این قدرت مجتمع مردم است که با رای خود ترا در این مکان نشانده اند، و تو این قدرت را تنها میتوانی در خدمت باین مردم صرف کنی و نه خود و گروه و دسته های دور و برت.
پدران بانی این سرزمین که در یک موقعیت بسیار خاص تاریخ بشریت در این مکان، آمریکا، روزگار در کنار هم قرار داده بودشان، به این وسوسه سوء استفاده از قدرت قدرتمند نیک آگاه بودند و مکانیزم مراقبت از رفتار قدرتمند را بجز در آزادی بیان و آزادی مطبوعات در هیچ جای دیگر بیهوده نجستند. و اینچنین است که مطبوعات در آغاز که امروز در قالب های متحول تر بنام Media خوانده میشود این آزادی را یافت که آنچه را می بیند به مردم بگوید.
اما در عمل از آنجا که هیچکس کامل نیست ژورنایسم هم، حتی در سرزمین آمریکا راه و بیراهه های فراوانی را رفته و بسیار اتهامات نیز بر آن وارد شده است مثل جامعه را به سوی هدف مورد نظر خود سوق دادن که حکایتی دیگر است و بموقع با تو خواهم گفت. اما همین ژورنالیسم آزاد همچنین بهره مند از انسان های با اندیشه، والا و هوشمندی شد که در طول سالها و دهه ها همچنان در تلاشند تا مدلی بی نقص تر از ژورنالیسم عرضه و آموزش دهند. آنچه در آغاز و تا کنون اصل اساسی این ژورنالیسم آزاد بوده، اصلیست بنام Social responsibility یا «مسئولیت اجتماعی» که من روزنامه نویس یا خبرنگار یا نویسنده این بلاگ وقتی حرفی را میزنم، مسئولیت اجتماعی آنرا نیز درک کرده و پیش از راندن قلم به خود همان حرفی را بزنم که به صاحب قدرت میزنم که قدرت توی نویسنده این سطور نیز ناشی از قدرت خوانندگان این سطور است و تو در برابر آنان که برایشان مینویسی یا میگوئی، مسئولی. درست مثل صاحب قدرتی که قدرتش از مردم نشات میگیرد.
و در عمل اینک واژه دیگری نیز در ژورنالیسم مورد استفاده قرار میگیرد و آن Attackdog Journalism است یعنی سگ هاری که پاچه همه کس را میگیرد، یا بدستور کسی یا گروهی ذینفع ماموریت پاچه مردم گرفتن را پیدا می کند.
ژورنالیست یا روزنامه نگار امروز باید با هر خطی که می نویسد و هر کلامی که میگوید مراقب باشد که نه به سگ خوابیده روی دامان صاحب Lapdog Journalist و نه به Attackdog Journalist تبدیل شود، او باید دقیقاً چون سگ مراقب و بی طرفی عمل کند Watchdog Journalist که نانش را جامعه او میدهد و نه این و نه آن.

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

آنچه از یک کنفرانس مطبوعاتی بیاد میماند – روز هفتاد و هفتم

نقش اساسی که رسانه های گروهی در آمریکا (که در مجموع به آنها Media گفته میشود) برای خود قائلند، نقش مراقب بودن است و خود اصطلاح watchdog یا سگ مراقب را برای خود بکار میبرند. به همین سبب Media در آمریکا اکثراً نقشی ستیزه جویانه در برابر مقام های محلی یا دولت فدرال و رئیس جمهور در پیش میگیرد و این حالت ستیزه جویانه بخصوص از ماجرای واترگیت ببعد (در سال ۱۹۷۲) در برابر دولت های وقت شدتی بیشتر یافته است، مگر در زمانهائی که یک حالت اضطراری و غیر مترقبه مثل حادثه ۱۱ سپتامبر، آنانرا به نوعی ملایمت وادارد.
دیشب و در دومین کنفرانس مطبوعاتی پرزیدنت اوباما در ساعات پر بیننده شب تلویزیون، این ستیزه جوئی رسانه ها، حتی برای رئیس جمهوری به محبوبیت پرزیدنت اوباما نیز تخفیف که نیافته بود هیچ، شدت هم گرفته بود.
اما آنچه در پایان روز بیاد من باقی میماند، نه سوال ها و گفته های ستیزه جویانه رسانه ها، بلکه پاسخ های آرام و به سبک اوبامای رئیس جمهور آمریکاست که شاه بیتش پاسخی بود که او به Ed Henry خبرنگار CNN داد که سعی کرد رئیس جمهور را باصطلاح گیر بیاندازد که چرا دو روز طول کشید تا او علناً خشم و مخالفت خود را با پاداش های کلانی (که در دولت پیشین) به مدیران شرکت بیمه AIG داده شده، ابراز کند.
پاسخ پرزیدنت اوباما این بود که «دو روز طول کشید چون من میخواهم وقتی صحبت میکنم بدانم دارم از چه صحبت میکنم.»
بقیه سوال و جوابها با همه اهمیتی که موضوع آن دارد، از دید من تماشاگر، جنبه فرعی پیدا میکند چون اصل قضیه اینست که آدمی در برابر من ایستاده که اول دهانش را باز نمیکند و بعد فکر کند. شفاف و آشکار سخن میگوید و میداند دقیقاً در کجا ایستاده است.
وقتی او را به پرسش میگیرند که حتی نمایندگان حزب دموکرات هم دارند در بودجه عظیم پیشنهادی او که به ۳/۶ تریلیون دلار میرسد، دست میبرند و میخواهند از سر و ته آن بزنند، پاسخ میدهد «وقتی ما طرح این بودجه را آماده چاپ کردیم، توقع نداشتیم که آنرا فقط کپی کرده و روی آن رای گیری کنیم، ما میدانیم که باید این طرح روند معمول عبور از قوه مقننه را طی کند» اما می افزاید که «اطمینان دارم که سرانجام قادر خواهیم بود بودجه ایرا به تصویب برسانیم که منعکس کننده نیازهائی باشد که باید برای اطمینان از پیشرفت آمریکا، براورده گردد.»
وقتی ازو در مورد نقش «نژاد» در سیاست های عمومی دولت او در این دو ماهه سوال میشود، پاسخ پرزیدنت اوباما آنست که «ویژگی و غرور قابل توجیه ریاست جمهوری او» برای آمریکائیان بعنوان اولین رئیس جمهور سیاه پوست تنها «یک» روز طول کشید و میگوید: «هم اکنون مردم آمریکا در مورد من دقیقاً آنگونه قضاوت میکنند که باید در موردم (بعنوان یک رئیس جمهور) قضاوت شود» در جایگاهی که نمی تواند به منافع کوتاه مدت یک گروه و یک دسته بیاندیشد و باید این سرزمین را در میانه حساس ترین وضعیت اقتصادی سالها و دهه هائی که بیاد مانده، به ساحل نجات راهبری کند.
اما این راهبری به سبک حکومت های تک نفره و تک گروهی نیست که یک نفر دستور بدهد و بقیه هم فوراً اجرا کنند. اینجا سیستمی حاکم است که اسمش دموکراسی است و این سیستم هم صد البته کامل نیست اما امتحانش را از هر سیستم دیگری بهتر پس داده است.
و مشکل این سیستم، سیستم دموکراسی، گاه در کند چرخیدن است حتی اگر روزهائی را تجربه کند مثل امروز که برای سامان بخشیدن به اقتصاد کشور، شتابی بیشتر از روند معمول لازم باشد.
این چنین است که اوباما با درک همه ظرایف سیستم به نیروی محرکه مردم رو میکند، اما همیشه آنزمان، که آنچنان که گفت، «وقتی صحبت میکند بداند از چه صحبت میکند.» و اینکه برای آنکه آدم بداند از چه صحبت میکند، دو رزو صبر کردن بهتر از دهان گشودن و بعد فکر کردن است.
فکر میکنم زمانی رسیده باشد که Media در آمریکا نیز دریابد که باید همین شیوه را پیشه کند.

۱۳۸۸ فروردین ۴, سه‌شنبه

وقتی آزادی را دو دستی پیشکش می کنیم – روز هفتاد و ششم

در شماره دیروز روزنامه واشنگتن پست گزارشی بود که چون آن بالا بالاهای صفحه چاپ نشده بود و در کلیشه «خبرهای داغ» هم جا نمی گرفت شاید آنچنان توجهی به آن نشد. اما بگمان من این خبر که روندی را در جامعه آمریکا نشان میداد که طبقه کارگر و کارمند و کارکن و خلاصه طبقه متوسط، از بیم از دست دادن شغل، چگونه دارد آزادی هائی را که طی دهه ها مبارزه و مصالحه بدست آورده است از کف میدهد، اهمیتش بعنوان «زنگ خطر» برای جامعه کمتر از اهمیت سرنوشت مثلاً بازار سهام نیست.
در این گزارش گفته میشود که آدم شاغل در این مملکت، بسیاری از آزادی های قانونی خود را نه آنکه از او بگیرند اما خود از بیم و ترس دارد واگذار میکند، چرا که نمی خواهد در این بازار کار راکد، شغلش را از دست بدهد و در این میان تاوانی را که زنان شاغل میپردازند بیشتر از مردان است، حداقل در آغاز این روند.
بعد از دهه ها مبارزه سخت در قالب جنبش های کارگری که منجر به بوجود آمدن اتحادیه های پر قدرت کارگری در آمریکا شد، دولت در حقیقت کارفرما را از تخت حکمروائی مطلق بزیر آورد و وادارش ساخت تا قوانینی را بپذیرد که حقوق انسانی کارگر را بپذیرد و پذیرش این قوانین هم دلبخواهی و به نیت صدقه دادن نیست.
در سالهای بعدی و دهه هائی که آمد بطور کلی نیروی کار که شامل کارمند و کارگر و خلاصه کارکن و شاغل میشود، با مبارزه و مصالحه امتیازاتی بدست آوردند که هر کارفرما و سرمایه گزار با خردی نیز دریافت این واگذاری امتیازات ثمره اش در درجه اول نصیب خود این واحد کار میشود و در مجموع خشنودی و رستگاری سرمایه گزار و کارگر و کارکن را به همراه دارد.
بسیاری ازین امتیازات در همین دهه ۱۹۹۰ نصیب طبقه شاغل و متوسط آمریکا و بخصوص زنان شد، از جمله قوانینی مثل «ساعات کار قابل انعطاف» که نیاز کارمند و کارگر را هم در نظر داشته باشد و مثلاً درک کند که زنی که کودک خردسالی دارد که باید صبح او را به جائی بسپارد که ازو نگهداری کند و شامگاه برود او را پیش از تعطیل آن موسسه از آنجا بردارد، باید از نوعی انعطاف در ساعات کار بهره مند شود. یا آنکه میتواند کارش را بلطف تکنولوژی امروز در خانه انجام دهد این فرصت را بیابد که بجای هر روز روانه اداره شدن از خانه کارش را بکند و باصطلاح اینجا Tele commute کند. و باز آنکه فردی از خانواده اش بیمار و محتاج مراقبت است بتواند سهمیه ساعات بیماری خود را صرف او کند و ازین قبیل.
اما انسان که نه بنا به فرض، بلکه از روی واقعیت «آزاد» زاده میشود هر روز از بیمی تازه بخشی ازین آزادی خود را واگذار میکند تا میرسد به جائی که ممکن است چیزی در چنته «آزادی» او باقی نمانده باشد.
این بیم و ترس امروز بنا بهمین گزارش روزنامه واشنگتن پست که در آغاز گفتم به مرحله ای رسیده که شاغلان امروز، در حالیکه قانوناً باید از امتیازاتی که بدست آورده اند بهره مند شوند، خود این امتیازات به هزار مشقت بدست آمده را دو دستی تقدیم صاحب کار میکنند که مبادا در این اقتصاد که تعداد بیکاران این چنین بالا رفته، در چشم مدیران خوب جلوه نکنند و شامل تصفیه احتمالی شوند و کارشان را از دست بدهند.
بنابراین فقط این دولت ها و قوانین نیستند که آزادی من وتو را سلب کنند، معمولاً اگر نیک بنگری در هر جامعه ای این من و توئیم که از بیم و هراس هر بار بخشی از آزادی و حقوق خود را واگذار میکنیم، تا روزی که فریادمان بلند شود که برسید که آزادی را از ما گرفتند.
من و تو چه در آمریکا باشیم و چه در هر آبادی و نا آبادی دیگر، تا زمانی که حسابمان را با «ترس» روشن نکنیم و واقعیت و ترس را از هم تمیز ندهیم با این گرفتاری از کف دادن گوهر آزادی روبرو خواهیم بود. این وظیفه نیز نه فقط بنا به مصلحت فردیست که در جهت مصلحت کل جامعه آدمی است و رسالتی که بر عهده انسان گذارده شده و بدون حضور «آزادی» این رسالت حکایت فراموش شده ای خواهد بود.

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

تجربه ای برای همگان و در یک زمان - روز هفتاد و پنجم

در آغاز اجازه بده سپاس گویم این همه مهر تو یار همراه که در این خجسته روز نیز مرا بیاد داشتی و حضورت را با پیام های شادباشی که میفرستی بیادم میاوری و در این فضای مجازی نیز در کنارم نه پیشتر و نه پس تر، ایستاده ای.
بعد میرسیم به آنکه اگر قرار است این آئین خجسته نوروز، بعنوان ارمغانی دیگر از میانه ارمغان هائی که ایرانیان به کلیت دانش بشری افزوده اند، به انسان های امروز پیشکش شود، باید ارزش این ارمغان گرانبها بدرستی برای همگان شناسانده شود و این شناسائی باید نخست از من و تو شروع شود تا در شناساندن نوروز، خودمان اول بدانیم از چه میگوئیم و این ارمغانی را که داریم پيشکش ميکنيم فایده اش برای آنکه مثلا در آمریکا یا ژاپن و یا اروپا نشسته و یک کلام هم فارسی نمیداند چیست؟
لازم هم نیست همین الان رساله چند صد صفحه ای بنویسی که در دنیای پر شتاب من و تو بجز معدودی خواص، کسی حوصله خواندنش را نداشته باشد.
آنچه بنظر میرسد، و شاید بیشتر بتوان گوش شنوا در سرزمین های موسوم به غرب برای آن یافت شاید، «خاصیت تجربه همگانی و در یک زمان» آغاز سال نو، یا تحویل سال باشد.
این خاصیت نوروز که بر اساس Vernal Equinox محاسبه میشود و لحظه ایست که وضعیت زمین و خورشید در لحظه ای از تعادل قرار میگیرد که به شب و روز، تاریکی و روشنی، فرصتی برابر میدهد، علمی ترین نوع عید و آغاز سال نو است در هر فرهنگ و دین و کشور و منطقه ای که سراغش را دارید از سال کهن تر از همگان چینی گرفته تا سال مرسوم میلادی.
این توسل به نقطه اعتدال Vernal Equinox برای همه جهانیان در هر نقطه دنیا که باشند همزمان رخ میدهد و بنابراین آنچنان نیست که بشیوه فرض بفرمایید سال میلادی، وضعیت بنده را در واشنگتن پیدا کنید که مانده ام به تو بگویم سال نو آغاز شده یا نه، چرا که بستگی داشته که «تو» در کجای دنیا باشی. در استرالیا، که روزی از سال نو گذشته بود یا در واشنگتن که بیش از نیمروزی به آن باقی بود، و خود همه حکایت را ازین بخوان.
نوروز، بجای این ساعت دوازده شب که در هر گوشه دنیا با هم متفاوت است، یک لحظه Vernal Equinox را برای همگان بعنوان نقطه آغاز تعیین میکند و با این نیت که در این لحظه، همگان از هر قوم و مذهب و نژاد و منطقه و پیشینه و عادت، «یک لحظه» را با هم تجربه کنند. یک لحظه که مثل دکمه re-set کامپیوتر، صفحه ذهن من و تو را خالی از تردد پندارها و اوهام های انباشته شده ساخته و آماده برای آغازی دیگر کند.
خاصیت این تجربه همزمان مثل دیدن فیلمیست در سالن سینما و در حضور آدم های دیگر که تجربه ایست کاملا متفاوت با دیدن فیلمی به تنهائی روی صفحه تلویزیون خانه تو.
این تجربه همزمان میتواند خطوط نامرئی پیوند میان آدمها را قابل دیدن و حس کردن سازد تا جائی که دست آخر این «تصویر بزرگتر» را که مجموعه حیات نام دارد ببینند و دریابند. آنچه را که سعدی دریافت و گفت: «بنی آدم اعضای یک پیکرند».
اما این روایت سعدی از «تصویر بزرگتر» نیز از پس صدها سال معمولا یا طوطی وار و یا بحالتی رمانتیک تکرار شده است. این «تصویر بزرگتر» شاید به همت یک «تجربه همگان و همزمان» نوروز، سرانجام برای همه انسان ها قابل رویت شود که بار جنگ ها و کشتارها و گسستگی های هزاران ساله را برای همین «ندیدن» بر دوش کشیده اند.