۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

روزی که نه جشن بلکه يادآور مصيبت است – روز شصت و هفتم

روز هشتم مارس، که بنام روز بين المللی زن، نامگذاری شده و مثلأ قرار است يک جشن جهانی باشد، ريشه و آغازش از آمريکا بوده، اما من در جائی، روزنامه ای، تلويزيونی در آمريکا، نشانی از اين چنين جشنی، آنهم در حد جهانی نمی بينم. و چرا؟
روز هشتم مارس سال ۱۸۵۷، يکصد و پنجاه و دو سال پيش، در شهر نيويورک گروهی از زنان کارگر در يک کارگاه بافندگی بخاطر شرايط بد کار و دستمزد، دست به اعتراض ميزنند و در مقابل، نيروهای پليس (به سبک آقايان و خانمهائی که معرف حضورتان هستند) به اين زنان حمله ميکنند و تار و مارشان ميکنند. اما اين حادثه بجای خاموش کردن صدای معترضين تبديل به سراغازی ميشود برای اعتراض و راهپيمائی های سالانه ای که بعد از آن برگزار ميشود که اوج آن در هشتم مارس در سال ۱۹٠۸ در همين شهر نيويورک صورت ميگيرد که يک جمعيت پانزده هزار نفری زنان در اعتراض به دستمزد کم و نداشتن حق رأی دادن، به راهپيمائی ميپردازند.
نمی خواهم سرت را با تعقيب اين داستان درد آورم، بنابراين يکراست ميرسيم به امروز، که من در اين آمريکا، و در رسانه هائی که نگاه ميکنم، اثری از چنين روزی، يادآوری و يا جشنی بعنوان روز زن نمی بينم.
چرا؟ ظاهرأ انگار سوار از پياده خبر ندارد و سير از گرسنه.
فراتر از آن، در آمريکا، روزی و تعطيل و سالگردی برای سوگواری و ذکر مصيبت برگزار نميشود و هر روز مخصوص و هر تعطيل سالانه بهانه بزرگداشت و جشنی است، در حاليکه خود اين نام "روز زن" بار مصيبتی با خود دارد که "مردانِ مردی پيشه نکرده" در پناه کلماتی مثل رسم و مذهب و مسلک و عرف و ازين قبيل بر سر "همراهان زندگی" خود در ميآورند و يا آنگاه که ستم جاهلين را بسبت به زنان می بينند، رو بسوی ديگر می کنند و مدعی هم هستند که آزادمنش هستند، اما آزادمنش شرط و شروطی.
روز مادر، يعنی روز بزرگداشت مادر، بياد او بودن و با او و يا اگر ديگر نيست، با ياد او جشن گرفتن. روز پدر، بزرگداشت و جشن تجليل از نيمه ديگر خانواده است. روز عشق، باز يادآور و جشن عشق است. اما روز زن چيست؟ جشن است؟ بزرگداشت است؟ اگر بود که ايکاش بود، و اگر جا داشت که آدم امروز بيايد و به کمال و بجائی رسيده باشد که ادعا کند که با زن و مردش در خوشی و ناخوشی يکسان رفتار ميکند، امروز جشن و روزی بهمين نام در آمريکا هم برپا بود. اما "روز زن" در وجدان هر انسان مدعی انسان بودن، تنها يادآور قصور مردان و همينطور قصور زنان در پايه گذاری خشت اول زندگی است.
"روز زن" در وجدان هر انسان بيدار امروز، روز غفلت و سرکوب و جهالت هزاران سالانه است. و معلوم است که آدم دليلی نمی بيند برای غفلت خود، برای سرکوب کردن و جهالت خود بيآيد و جشن و سرور برپا کند.
نه مرد متوسل به زور شده، نه مرد ناتوان از مقابله با زورگوئی به زنان، دليلی برای دست افشانی و پايکوبی نمايشی دارد و نه زن زور شنيده.
بنابر اين با اجازه تو، اين کلمه "جشن" را از جلو اين "روز" برداريم عجالتأ معقول تر است.
اما من و تو با قبول برداشتن کلمه "جشن" از جلوی "روز زن"، در حقيقت می پذيريم که کاری بايد پيشه کنيم، کارستان.
من و تو با پذيرش اين قصور هزار ساله انسان، حداقل بخود اين وعده را دهيم که نه زبانی و در مهمانی ها و بخاطر به به شنيدن ها، که با درايت و مسئوليت پذيری شايسته يک انسان، از بار سنگين اين "شرم بزرگ" انسانی بکاهيم تا جائی که روزی از روزهائی که ميآيند، جرأت آنرا بيآبيم تا اين پيشوند "جشن" را که از جلو روز زن برداشتيم، دوباره به آن بيافزائيم.

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

سايبرنتيک مجموعه ای از علم ها برای سهولت کار من و تو – روز شصت و ششم

سايبرنتيک (Cybernetic) علميست، چندين علمی مثل سينما که هنريست مجموعه هنرها، که از علم سخت افزار کامپيوتری تا رياضيات و فلسفه جامعه شناسی و روانشناسی مردمان را نيز در کليت خود جا داده است. در دهه ۱۹۷۰ زمانی که انسان ساده لوحانه پنداشت که بروزگاری رسيده که ديوارهای تعصب و جهل و جهل پذيری را در هم شکسته است، "سايبرنتيک" بعنوان مشکل گشای بسياری از علوم که به تنهائی قادر به حل "معضل" روبروی خود نبودند، جانی تازه گرفته و در غرب و حتی شرق دنبال ميشد. واژه ای که در آن زمان از سوی آقای باقر پرهام در ايران برای ترجمه سايبرنتيک بکار رفت، کلام زيبای "عرفان صنعتی" بود که بُعد گسترده ای از دانش بيکران سايبرنتيک را در بر ميگرفت.
اما در غرب در يک تعريف ساده و نه آنچنان علمی، روش سايبرنتيک برای حل مسائل به اين ترتيب تعريف ميشود که از يک مدل کامپيوتر ساخته دست انسان و عملکرد و واکنش های اين کامپيوتر، انسان به عملکرد و واکنش ها در ماهيت های ديگر و يافتن راه حل ها برای معضلات پيچيده در ديگر علوم بپردازد، و از جمله يافتن مسائل و مصائب انسان منفرد و يا جامعه متشکل از انسان ها.
حالا اجازه بده امروز من و تو يک تمرين کوچک در کارآئی سايبرنتيک انجام دهيم.
وقتی روی کامپيوتر خود، داری روی نوشته ای، پروژه ای کار ميکنی، در کامپيوترهای مدل های قديمی تر بايد مرتبأ و هر از چند دقيقه ای آنچه را انجام داده ای Save ميکردی، يعنی حفظ آن در گوشه امنی از Hard Disc کامپيوتر که يکباره با اختلالی ناگهانی پاک نشود و ناچار نشوی برگردی به آغاز کار و دوباره شروع کنی.
در کامپيوترهای مدل های جديدتر اين Save معمولأ بطور اتوماتيک انجام ميشود، با اين همه برای پروژه هائی مثل فيلم و تصوير و رنگ هميشه بايد اين دکمه جادوئی Save را فشرد و از خطر احتراز کرد.
خوب حالا ميرسيم به بنده که فرضأ در کارهای معمول روزانه، گرفتار کم حواسی شده ام. قلمم را کجا گذاشتم؟ زير کتری را خاموش کردم يا نه؟ اين عينک که الان دستم بود کجاست؟ قرصم را خوردم يا نه؟ کليدم را کجا گذاشتم؟
و تمام وقت روزانه من در اين صورت صرف اين دور باطل گشتن و دنبال اين هدف های کوچک بودن ميشود. اين را ميگويند گرفتاری با Short term memory يا "حافظه کوتاه مدت"، که همراه با گذر عمر و بالا رفتن سن و سال بهر حال ميآيد، آنهم در عصر مملو از اطلاعات که گاه حافظه کوتاه مدت ما قدرت جذبش را ندارد.
حالا بيائيم و همين روش Save کامپيوتر را در مورد خود انجام دهيم. به اين ترتيب، قلم را که روی ميز ميگذارم، روی دکمه Save فشار ميآورم و ميگويم، قلم را روی ميز گذاشتم. وقتی زير کتری آب را خاموش کردم، به خود ميگويم؛ زير کتری را خاموش کردم يعنی Save . اين عينک که الان بدست دارم ميگذارم در اين کشو Save . قرصم را خوردم، بله Save .
اين تمرين ساده و بی خطر و بدون هزينه را لطفأ تو هم انجام بده و نتيجه را بمن بگو. کاری که من و تو کرديم يک تمرين ساده سايبرنتيک بود که احتياج به کلمات سخت و علمی هم نداشت.
اما يک توضيح، اگر روزی به جائی رسيدی که خدای ناکرده از خود پرسيدی کليدم کجاست؟ و بعد ندانی اصلأ "کليد" چيست، بايد بروی سراغ يک متخصص که اين کامپيوتر ديگر با يک Save ساده کارش سر نميگيرد.

۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

آیا ما به تقویم نگاه خواهیم کرد؟ روز شصت و پنجم

در آمریکای امروز، یعنی آمریکای درگیر با بزرگترین رکود اقتصادی سالهای مدید، آنچه آشکار است اینکه هر سرمایه گزار و هر واحد اقتصادی راه و رسم دست به عصا را پیشه کرده و مصرف کننده هم صد البته از ترس آینده راه و رسم کمتر دست به جیب شدن را.
در همین اقتصاد که بازار سهام هر روز پا به نشیب تازه تری می گذارد، که شرکت اتومبیل سازی فورد ۴۸ درصد فروش اتومبیلهایش نزول کرده و بقیه هم روزگار بهتری ندارند، و بانکها و نهادهای مالی یکی پس از دیگری در سراشیب می افتند، اما نهادهای ورزش حرفه ای که در راس آنها لیگ فوتبال NFL نشسته و با فاصله ای نزدیک از سوی لیگ NBA بسکتبال حرفه ای و MLB لیگ اصلی بیس بال و باز با اندک فاصله ای از سوی NHL لیگ ملی هاکی و بعد لیگ ملی فوتبال (ساکر) تعقیب میشود، کمتر نشانی از رکود اقتصادی، حداقل در ظاهر امر نشان میدهند.
در همین اقتصاد ظاهرا راکد، در همین هفته گذشته تیم فوتبال آمریکایی Redskins از شهر واشنگتن، آلبرت هانیزورث، یک بازیکن «تیم دفاع» را با قراردادی معادل یکصد میلیون دلار میخرد و دو بازیکن دفاع دیگر را نیز به تیم اضافه میکند به بهای حدود ۸۵ میلیون دلار و این گونه هزینه کردن برای بازیکنان در مقیاس چندین میلیونی منحصر به یک تیم و حتی یک لیگ ورزشی نیست که خبرهای قراردادهای ازین گرانتر را در لیگهای بیس بال و بسکتبال آمریکایی حتی بمیزانی بالاتر می شنوید.
بنا بر این باید بازدهی در کار باشد که تیمها که همگی مستقل و بخود وابسته اند چنین هزینه هایی را تقبل میکنند. شاید نمونه روشن این بازده، تبلیغات تلویزیونی سوپربال بود که شبکه NBC هر سی ثانیه تبلیغ را سه میلیون دلار بفروش رساند.
اما در همین واحدهای همچنان پولساز هم آنزمان که زنگ های خطر رکود اقتصادی بصدا در میاید، مدیران این واحدها بفکر صرفه جویی میافتند و در این صرفه جویی یقه اولین کسانی را که میگیرند، آدمهای معمولی هستند که برای این واحدها کار میکنند.
همین تیم پولساز و خراج Redskins واشنگتن، که حاضر است یکصد و هشتاد وپنج میلیون، هزینه تنها سه بازیکن کند، در هفته های اخیر چند ده نفر از کارمندان و کارکنان خود را در همه بخش های فعال تیم برای صرفه جویی از کار برکنار کرد. روشی که هر کدام از واحدهای اقتصادی در اولین قدم صرفه جویی در پیش میگیرند. بیکار کردن کارگر و کارمند.
این روش بیکار سازی از یکطرف نشانه پاس دادن «مشکل» به بخشی دیگر از جامعه است (چون بهرحال این گروه بیکار شده باید در همین جامعه نان بخورد) و از سوی دیگر بگمان من شاید نشان دهنده آنست که مدیران امروز آنچنان آگاهی از آنچه بر آن مدیریت میکنند ندارند که برای صرفه جویی در یک واحد اقتصادی، نقطه های اسراف و هزینه غیر لازم را بدرستی شناسایی کنند و ازین اسراف ها و هزینه ها بکاهند، بجای آنکه با بیکار سازی گروهی دیگر و افزودن آنها به جمع بیکاران جامعه، خود را در کوتاه مدت خلاص کرده و بر حجم مشکل کلی جامعه بیافزایند.
شاید دنیای متحول قرن بیست و یکم بالاخره باید روزی بخود آید و «تقویم» را نگاه کند که سال نهم از قرن بیست و یکم را داریم طی میکنیم، که مدیریت و روش های مدیریت سالها و قرون گذشته در دنیای جهانی شده امروز باید خود را با تفکر و تصوری تازه برای مواجهه با مشکلات مجهز سازد.
و در این تفکر و تصور نو، باید «آدمها» گرانبهاترین عنصر هر واحد اقتصادی بحساب آیند و صرفه جویی ها نه «از آدمها» بلکه «برای آدمها» صورت گیرد.

۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

سطحی خوانی روشنفکرانه – روز شصت و چهارم

مک ران که قطعا اسمی مستعار اینترنتی است و «تو» نیستی، به من یادآوری میکند که دیدگاه و قلمی بسیار سطحی دارم، چرا که بگفته او «نگاهتان به سرمایه دار و انتظاری که از ایشان دارید به واقع مضحک است. شما و مرادتان آدام اسمیت توقع دارید سرمایه دار از منافع دراز مدت خود بسود جامعه بگذرد؟»
مک ران سپس به ادبیات اوایل قرن بیستم برمیگردد و اینکه، «سرمایه دار در رقابتی وحشتناک با هم نوعان خود و در تقابلی تام با جامعه تا توان دارد ثروت جامعه را بسوی خود میکشد و جامعه را بسمت اضمحلال میبرد...» بعد هم میگوید حداقل نگاه کنید برفتار کشورهای اروپا و همین اوباما که سعی دارند سرمایه داری را کمی قانونمندتر سازند.
حالا من از تو میخواهم قضاوت کنی که من چه گفته ام و مک یا مک ران چگونه برداشت کرده، یا اصلا زحمت خواندن بخود داده یا نه.
در یادداشت روز پنجاه و دوم که حی و حاضر است و میتوانی در همین سایت دوباره آنرا بخوانی زیر عنوان «نیمه گمشده اندیشه آدام اسمیت» من نوشته ام که دنیای سرمایه گذاری امروز قسمت تئوری «سرمایه ملت ها» را چسبیده و نیمه دیگر آن را که پیش زمینه این تئوری است و ده سال پیشتر از آن آدام اسمیت آنرا نوشته بوده بنام «انگیزه و احساس معنوی» فراموش کرده است.
و باز در همان صفحه نوشته ام، «در اجتماعاتی که اساس اقتصادشان بر پایه فکر اقتصاد آزاد آدام اسمیت بنا نهاده شده، مثل همین آمریکا، گاه دوره هایی یافت شده که از فکر آدام اسمیت تنها یک نیمه آن مورد استفاده قرار گرفته که پیشبرد منافع شخصی باشد.»
و باز نوشته ام: «اما حقیقت امر آنست که آنچه دنیا دارد با آن دست و پنجه نرم میکند معضلیست که نه بخاطر سرمایه داری، بلکه بخاطر «آزمندی» کسانی بوجود آمده که نیمه فکر آدام اسمیت را بهانه قرار داده و زمینه اصلی یعنی انگیزه معنوی را بحساب نیاورده اند.»
و در این نوشته از نظر مک ران سطحی ادامه داده ام که، «این زمانیست که قوانین و مقررات و معیارها نیازشان بثبوت میرسد و طرفداران اقتصاد آزاد هم اندک اندک در میابند که در غیاب نیمه گمشده اندیشه آدام اسمیت، مقررات و قوانین و نظارت بر این قوانین یا بقولی دخالت دولت، مثل امروز نه بصورت اختیاری که بصورت جبر در میاید.»
من از آقا یا خانم مک ران از اینکه دیدگاه و نوشته مرا سطحی بخواند نه گله مندم و نه دلخور. گله مندی از تیتر خوانی و سطحی خوانی مک ران است و دنبال بهانه گشتن او از قضیه ای موهوم که در تصور خود پرورانده است.
و باز و اینبار برای «تو» میگویم که در قرن بیست و یکم، ما بروزگاری رسیده ایم که باید دنبال تعاریف و مفاهیم تازه تری بگردیم که با روزگار امروز جور درآید. تکرار حرف و مفاهیم گذشته در حکم استفاده از کبوتر نامه بر برای پیام رسانی در عصر شاهراه اطلاعاتی است.
ما تقریبا اگر نه تمامی که بیشتر قرن بیستم را با تکرار این مکررات به هدر دادیم و جنگ ها و همنوع کشی ها نه تخفیف یافت که جهانی تر شد و ابعاد و قدرت انهدامش عظیم تر.
اما ما در همین قرن بیستم که گذشت «انشتین» را هم داشتیم، و آنگاه که «او» میتوانست چشم اندازی بکلی متفاوت را در برابر بشریت بگشاید، ما چسبیده بودیم به نبرد ایدئولوژی های صد تا یک غاز و بر سر لقمه ای ناچیز افتاده بودیم بجان هم و در پی انهدام هم.