۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

نوبت تو – روز پنجاه و پنجم

شروع کنیم با حرف «تو» با نام «بی نام» که برای خود برگزیده ای. میگویی در پایان نوشته روز چهل و چهارم با عنوان «سی سال زیست با تئوری توطئه» نوشته ای در حالیکه «اندرو کوپر، در لس آنجلس تایمز نتیجه گیری کرده که محمد رضا شاه پهلوی بخاطر جلوگیری از پایین آوردن قیمت نفت مورد غضب واقع شده و در این حال خود شاه فقید در مصاحبه با دیوید فراست شرکتهای نفتی را ملامت میکند که وجود شاه را مانعی برای بالا رفتن قیمت نفت میدانند، بنا بر این شاه جلوی بالا رفتن قیمت نفت را گرفته بوده یا پایین آمدن آنرا؟ و «تو» بی نام مینویسی آیا فکر نمیکنی مشکل نه هیچیک ازین دو بلکه در «حرف نشنوی» بوده است؟
تو «مهلا» در همین مورد مینویسی. تئوری توطئه را خود سران رژیم بخورد مردم داده اند تا فقر و بدبختی و فلاکتهای مردم را بگردن عوامل خارجی بیندازند (البته مردم هم از خود سلب مسئولیت کنند و غضبشان متوجه عاملی دیگر شود) و بهرام – ف میگوید، اگر بشر به پوچی باوری کهن و هزاران ساله پی ببرد چه خواهد کرد. مثلا اگر بر او ثابت شود که خدایی وجود ندارد. در چنین صورتی انسان این خلا را چگونه پر خواهد کرد؟
و پاسخ من نیز اینست که انسان موجودی خوپذیر است به هر شرایطی و تازه از خاصیت های ویژه اش هم اینکه هر «تزی»، «آنتی تزی» هم در جمع انسان ها دارد و همچنان در جستجوی «سنتز» که نقطه تفاهم ایندو است با هم «مناظره و مباحثه» و یا «جدال» خواهد کرد. «نزاع» را نگفتم بامید آنکه در سالهای پیش رو حداقل باین هشیاری رسیده باشد که این کلاه گشاد بسرش نرود.
و «تو» آرمان گرامی سئوال سئوالها را مطرح میکنی که «چرا» خطرناک تر است یا «پاسخ چرا»؟ منظور از «خطرناک» را میدانید که خطرناک نه برای جامعه بلکه برای آنهاست که بر گرده جامعه سوار هستند و «تو» خود پاسخ سئوال را نیز بگونه ای داده ای اما بهرحال، چرا «شاید» خطرناکتر از پاسخ چرا باشد، چون پاسخ چرا که معلوم شد، به هر صورت بعد از مدتی آن قوت و شدت اولیه را از دست میدهد و بعد هم میپیوندد به تاریخ و دائره المعارف و غیره.
اما آنچه «چرا» را واژه ای بسیار متفاوت از دیگر واژه ها میکند «پتانسیل» و یا «توانش» این چراست که وسعت بیکران تصور و احتمالات را با خود دارد و بنا بر این برای آنکه نمی خواهد بدانند، غیر قابل پذیرش تر و با پتانسیل خطر بیشتر است.
فی المثل اگر پاسخ معمای ترور پرزیدنت کندی معلوم و آشکار بود، شاید در این دوران چهل و پنج ساله این همه نهادها و آدمها زیر سئوال نمیرفتند و در معرض اتهام های احتمالی نبودند.
تعداد نوشته ها و کتابها و فیلم هایی که هر کدام سعی در یافتن پاسخ این چرای بزرگ کرده اند، از شمارش بیرون است و در پایان همه این پژوهش ها، هرگز پاسخی که همه این معما را شامل شود یافت نشده و این چرا بزرگتر و با قوت بیشتر در تاریخ نه فقط آمریکا که درحافظه نسل های بسیار آدمهای این سیاره باقی مانده است.
اما در مجموع دوست من آنان که دیوار در برابر چرا میکشند برای خویشتن نیز خطری بزرگتر میافرینند، تا آنجا که اگر روزی پاسخ را هم بگویند و هزار قسم و آیه هم به آن بیفزایند کسی باورشان نکند.

۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

دوپينگ فريب – روز پنجاه و چهارم

و حرف ديروز من از خاصيت سوپرمن طلبی و سوپرمن خواهی انسان که فراتر از جامعه امروز بشريت و برميگردد تا آنجا که نه فقط در کتابها که در سينه ها و يادها ضبط شده و نقل شده است، صدای "تو" بهمن، را بدنبال داشت که ميگوئی:
"در اين نياز به سوپرمن و تلاش برای سوپرمن سازی، ما ساکنان سرزمين زمانی گل و بلبل، از همه فراتر رفتيم. ما از رقمهای چند صد ميليون دلاری بسيار بيشتر هزينه کرديم.
سوپرمنی که ما دنبالش ميگشتيم بايد موجود غريبی ميبود که يک پايش در زمين و يک پايش در ماه باشد، نه اينکه مثل سوپرمن های ورزشی چند تا رکورد تازه برپا کند. ما دنبال سوپرمنی بوديم که مجموعه ای از همه بهشت های کاغذی را (که با هيچ عقل سليمی نمی شود کنار هم گذاشت) برايمان مهيا کند و همه دست نيافتنی ها را در بشقابی نقره ای تحويلمان دهد.
و جايزه ای هم که برای چنين سوپرمنی تعيين کرديم همه هستی و نيستيمان بود، نه فقط هستی و نيستی نسل خود که مايملک نسلهای بعدی را هم گذاشتيم روی اين جايزه بزرگ.
و اين جايزه، جايزه ها، که ما از کيسه خليفه بخشيده بوديم، آنچنان وسوسه ای بوجود آورد که باعث رواج دوپينگ "فريب" شد. و جالب آنکه ما خود با افسانه سرائی های خود از سوپرمنی که نبود، بر ابعاد اين دوپينگ فريب افزوديم."
"تو" مينويسی: در آن سرزمينی که شما زندگی ميکنيد، نياز و عطش طبيعی سوپرمن سازی را نقدأ و با پول بر آورده ميکنند و اين پول هم جای دوری نمی رود و بر ميگردد به خودشان، اما، ما، مردم افراط ها و تفريط ها، حتی در اين فانتزی سوپرمن سازی هم آنچنان رفتيم که ندانيم چرا و ندانستيم بکجا.
و حرف "تو" بهمن، يادآورمان ميکند که "ماشين جامعه" مثل هر ماشين ديگری، فرمانی دارد، گازی دارد، و البته ترمزی که جهت و سرعت و کندی و تندی حرکت ها را معين ميکند و البته اين ماشين فرمان هائی را که از راننده (جامعه) دريافت ميکند، بر اساس يافته هائيست که حواس پنجگانه راننده دريافت و گزارش ميکند و هدفی که "مغز و انديشه" راننده قبل از نشستن پشت رل برايش تعيين کرده که کجا ميخواهد برود.
کمبود يا نبود هر کدام ازين عوامل فاجعه بار خواهد بود، و جامعه را يا به پرتگاه و بيراهه ميکشاند، يا در جا ميزند، يا بعقب گرد واميداردش و مصيبتهای ديگر.
اتومبيلی که نشود در آن جلو رو را ديد، يا اتومبيلی را که ترمز نداشته باشد، هيچ راننده ماهری به مقصد نخواهد رساند.
اما مشکل بزرگتر آنست که راننده اصلأ نداند کجا ميخواهد برود. و يا از آن بدتر، بخاطر مصرف مواد خود فريبی، پشت رل و پاها روی گاز، خوابش برده باشد.

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

در کارخانه سوپرمن سازی ما – روز پنجاه و سوم

قهرمانان ورزشی، یکی پس از دیگری، از کوه المپ اذهان مردم سقوط میکنند، آنهم برای کارهای نه چندان ورزشی.
جنجال این هفته ماجرای استفاده از «استروید» و مواد انرژی زای ممنوع توسط «آلکس رودریگز» یکی از گرانترین و مشهورترین بازیکنان بیسبال آمریکاست. برای پی بردن به اهمیت این خبر در جامعه آمریکا، کافیست ببینیم که در اولین کنفرانس مطبوعاتی پرزیدنت اوباما، دوشنبه شب، یکی از سیزده سئوالی که رئیس جمهور آمریکا پاسخ داد در مورد همین قضیه لو رفتن الکس رودریگز بود.
آلکس رودریگز، در سال ۲۰۰۰ قراردادی با باشگاه رنجرز تکزاس بست که رکورددار تاریخ ورزش در آمریکا بود. قراردادی به مبلغ ۲۵۲ میلیون دلار، زمانی که فقط ۲۵ سال داشت. حالا توجه کن که کل هزینه پرتاب و فرستادن لابراتوار جدید ناسا به کره مریخ که قرار بود امسال انجام شود و بخاطر مسائلی از جمله هزینه زیاد فعلا حداقل تا دو سال به تعویق افتاده، یک میلیارد و ششصد میلیون دلار است. یعنی فقط شش برابر قرارداد با آقای رودریگز که بزور استروید و مواد محرک رکورد بر پا کند.
آیا این خود پاسخ چرای من و تو نیست؟ که چرا ورزشکارانی در اوج مثل بن جانسون، راجرز کلمنس، بری باند و لشکری از ورزشکاران متقلب، با آنکه می بینند بالاخره «لو» میروند، باز هم به دوپینگ رو میکنند که صرفنظر از همه چیز، نوعی خودکشی تدریجی برای خود ورزشکار است.
«آلکس رودریگز» حالا یعنی سال ۲۰۰۹، شش سال بعد از آنکه آزمایش دوپینگ روی او انجام شده، آمده و میگوید «قرارداد دویست و پنجاه و دو میلیون دلاری مثل کوهی بر دوشم بود و خود را ناچار میدیدم تا در حد آن در میدان مسابقات ظاهر شوم.»
بسیار خوب فعلا که مقصر پیدا شد، اما آیا من و تو در این خطاها و جنجال ها هیچکاره ایم و بیگناه؟ مگر نه اینکه همه ما دانسته و آگاهانه هر روز در انتظار یک «سوپرمن» هستیم که قوانین و محدودیت های ما در موردش صدق نکند؟ که هر روز رکوردی بر پا کند؟ که ذهن فانتزی طلب من و تو را سیراب کند؟ که من و تو را از یاد قیدها و محدودیت های خود ببرد؟
این آرزوی «سوپرمن» اما وقتی در پای دیوار واقعیت ها و محدودیت های بشری گیر میافتد، جایزه «سوپرمن» را بالا میبریم، آنقدر که وسوسه آن حتی بقیمت رسوائی احتمالی، و حتی بقیمت خودکشی تدریجی، این همه ورزشکار برجسته و زبده را بدنبال خود بکشد.
این جایزه ای که من و تو برای «سوپرمن» تعیین کرده ایم، آنقدر بالاست که شاید اگر من و تو نیز در موقعیت آن بودیم با همه تقوایی که نشان میدهیم، وسوسه اش میشدیم و خودمان هم به گروه قربانیان بنیاد سوپرمن سازی خود اضافه میشدیم.
پرزیدنت اوباما در پاسخ به سئوال در مورد ماجرای آلکس رودریگز با آنکه آنرا، افسرده کننده خواند، اما گفت حداقل فایده اش اینست که بچه ها و جوان ها در میابند که «راه میان بری» وجود ندارد.
اما من از تو میپرسم، مگر من و تو میگذاریم؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

نیمه گمشده اندیشه آدام اسمیت – روز پنجاه و دوم

«آدام اسمیت» پدر اقتصاد آزاد، در سال ۱۷۷۶ در اسکاتلند نوشته ای را منتشر ساخت بنام «سرمایه ملت ها» که اساس اقتصاد مدرن و حرکت های اقتصادی را پایه گذاشت. او به پدیده «دست نامرئی» اشاره میکند و اینکه انسانها، بطور منفرد، آنزمان که در جهت پیشبرد منابع اقتصادی خود فعالیت میکنند، در مجموع منافع اقتصادی کل جامعه را بالا میبرند.
آنچه آدام اسمیت گفت و نوشت در عمل با پیشرفت و ترقی روز افزون اجتماعات آزاد، حقانیت خود را بهتر از تئوری های هر فیلسوف و نویسنده ای که بهشت های روی کاغذ را برای مردم ترسیم کرده اند، ثابت کرده است.
«آدام اسمیت» اما پیش زمینه تئوری «سرمایه ملت ها» را ده سال پیش از آن با تئوری دیگری آماده ساخته بود بنام «انگیزه و احساس معنوی» که نیاز انسان منفرد را به ارتباط و جلب حمایت و رضایت مردمان جامعه خود نشان میدهد. یعنی آدم ساکن یک جامعه نمیتواند نامتاثر از محیط و آدم های دور و بر خود زندگی کند و نیاز او و یکی از منافع اصلی او جلب رضایت همنوعانش است و رضایتی که همین جلب رضایت عایدش میکند.
بسیاری از اقتصاددان های خطی، این دو تئوری را خلاف و در تعارض با یکدیگر خواندند و نتیجه گیریشان این بود که « یا این و یا آن».
آدام اسمیت اما دقیقا این دو تئوری پیشرو را متجاوز از دو قرن پیش، نه در تعارض با هم که در تکمیل هم مطرح ساخته بود. که «انسان» علیرغم انگیزه پیشبرد منافع شخصی، از روابط با یکدیگر و جامعه الهام میگیرد و در مجموع وجدان اجتماعی او تقویت میگردد و در حقیقت همین «انگیزه و احساس معنوی» بصورت معیار و استانداردی برای تعیین حد و حدودی که انسان را در جهت پیشبرد منافع شخصی مجاز میکند، در میاید.
بنابر این برای «من» که بخواهم در جهت پیشبرد منافع خود بکوشم این منافع نمی تواند، با پا گذاشتن بر منافع حقه «تو» تامین شود. در عمل اما در طول این دو قرن و اندی که گذشته، در اجتماعاتی که اساس اقتصادشان بر پایه فکر اقتصاد آزاد آدام اسمیت بنا نهاده شده، مثل همین آمریکا، گاه دوره هایی یافت شده که از فکر آدام اسمیت تنها یک نیمه آن مورد استفاده قرار گرفته، که پیشبرد منافع شخصی باشد اما بهر قیمت.
آنوقت بهانه بدست منتقدین میافتد، مثل همین امروز که این نشانه شکست سیستم سرمایه داری و اقتصاد آزاد است.
اما حقیقت امر آنکه آنچه دنیا دارد با آن دست و پنجه نرم میکند معضلیست که نه بخاطر سرمایه داری، بلکه «آزمندی» کسانی بوجود آمده که نیمه فکر آدام اسمیت را بهانه قرار داده و زمینه اصلی آن یعنی احساس و انگیزه معنوی را بحساب نیاورده اند. و این زمانیست که قوانین و مقررات و معیارها، نیازشان بثبوت میرسد و طرفداران اقتصاد آزاد هم اندک اندک در میابند که در غیاب نیمه گمشده اندیشه آدام اسمیت، مقررات و قوانین و نظارت بر این قوانین یا بقولی دخالت دولت مثل امروز نه بصورت اختیاری که بصورت جبر در میاید.