۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

جايزه ای متفاوت با همه جايزه ها - روز چهل و يکم

هشتاد سال پيش، در شانزدهم ماه مه سال ١٩٢٩ مراسم بزرگداشت بهترين ها در زمينه صنعت فيلم در امريکا در هتل روزولت در هاليوود برگزار شد و پايه پر اشتهارترين جايزه سينمائی در جهان "اسکار" را بنيان گذارد که يکماه ديگر هشتاد و يکمين مراسم آن را شاهد خواهيم بود.
در طول اين سالها، بسيار فستيوالهای سينمائی معتبر و نه چندان معتبر آمده اند و مانده اند و پاره ای نيز رفته اند، اما با همه حمايت سالهای بسيار موج روشنفکران از اين فستيوال ها، هيچکدام آنها جای ويژه اسکار را نگرفتند. اين جای ويژه مقبوليت آن در ميان مردم بود و اينکه همين مقبوليت "اسکار" را معياری ساخت برای اقبال تماشاگران به فيلم ها و بقولی پشت فيلمی و فيلمسازی را از خاک بلند کردن و تقويت بنيه مالی فيلم و فيلمساز و لشکری از آنان که در ساختن يک فيلم هر کدام نقشی ناديده را عهده دارند.
و اسکار چون از همان آغاز نه بدست سياستمداران و طرفداران اين ايسم و آن ايسم و اين مکتب فکری و آن مکتب فکری و اين فيلسوف و آن جهان بين، بلکه بدست دست اندرکاران صنعت فيلم بنيادش نهاده شد، بدرستی تشخيص داد که اعتبار و ارزش فيلم به يکنفر و دو نفر منحصر نيست و در اين ارکستر عظيم و هماهنگ انسانی، هر کس دقيقأ بايد کاری را بدرستی انجام دهد تا حاصل آن بعنوان "فيلم" يعنی مجموعه هنرها، در معرض ديد من و تو قرار گيرد.
و اسکار در اين مداومت خود برای شناسائی و ارزش نهادن به کار يک يک عناصر سازنده يک فيلم، من و تو را نيز متوجه کرد که در اين صنعت کی دارد چه می کند؟ اين صحنه ای که من و تو را در سينما چنين ميخکوب کرد مثلأ، حاصل نه فقط کار بازيگر و کارگردان و فيلمبردار که مجموعه خلاقيت، نور پرداز، صدابردار، تدوين صدا، تدوين تصوير، افه صوتی، افه تصويری، و ..... را شامل ميشود. اين دقيقأ همان خاصيتی است که فستيوال های معتبر و نه چندان معتبر فاقد آن بوده اند.
اسکار اما در طول حيات هشتاد ساله خود فراز و نشيب های بسيار را پشت سر گذاشته اما همچون هر پديده آمريکائی با خاصيت انعطاف و تغييرپذيری خود را با زمان و مکان هماهنگ ساخته است، که شايد تاريکترين بخش تاريخ اسکار به روزگار سياسی شدن و مک کارتيزم و ليست سياه هنرمندان برميگردد که بايد جداگانه به آن پرداخت.
منتقدان اسکار اما قضيه تجارتی بودن اسکار را بهانه خرده گيری از آن کرده اند، اما اسکار خود حرفش اينستکه شترسواری دولا دولا نميشود و اين صنعت، صنعت فيلم بزبان ساده و رک، خرج دارد و برای حيات آن "سود دهی" بهرحال نقش اول را ايفا می کند.
و من و تو بايد يادمان بيآيد که "فيلم" در نزديک ساختن مردمان دنيا بيکديگر و شناساندمان بهم بزرگترين نقش را در تاريخ بشر ايفا کرده و می کند.
آيا برای چنين دستآوردی می توان قيمتی تعيين کرد؟

۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

.... و بهترين فيلم سال ٢٠٠٨ - روز چهلم

و درست در روزهائی که به فيلم های بسياری که در سال ٢٠٠٨ ديده ای فکر ميکنی، و کمتر نامی را بياد ميآوری که بخواهی فيلم سال را از ميانه آنها برگزينی. و "ياد" برای يافتن فيلمهائی که رد پائی در ذهنت بجا گذارده باشند، کمتر ياريت ميکند، و هنگامی که رسيده ای به بن بستی که بگوئی؛ فيلم هم همان فيلمهای قديم، فيلمی از راه ميرسد و بکمکت ميآيد که در پيشداوری خود آنرا چيزی فراتر از ملودرام های هندی - شرقی تصور نمی کنی، که هنرپيشه هايش را طبيعتأ نمی شناسی، که از کارگردانش Danny Boyld کاری آنچنانی بياد نداری و بالاخره نمی دانی اصلأ اين فيلم کجائيست؟ هنديست؟ يا .....
و Slumdog millionaire (زاغه نشين ميليونر) از راه ميرسد که درس زندگی و فيلمسازی را يکجا بتو بدهد و در مکانی آنچنان رفيع در ذهنت جا بگيرد که راحت و بی تأمل بتوانی بگوئی "خانمها، آقايان، بهترين فيلم سال Slumdog Millionaire".
دو روز بعد، بامداد امروز ميبينی که در اين باور تو تنها نيستی، و فيلم بی نام و نشان "زاغه نشين ميليونر" کانديدای دريافت جايزه اسکار در ده رشته گوناگون شده، از جمله؛ بهترين فيلم سال، بهترين کارگردانی، بهترين سناريو، بهترين فيلمبرداری، بهترين تدوين و ......
پيش ازين نيز اين فيلم چهار جايزه Golden Globe را نصيب خود کرده است.
"زاغه نشين ميليونر" همزمان با نمايشی مثال زدنی از هنر روايتگری، بازيگری، فيلمبرداری و تدوين فيلم، ترا همراه با خود به قعر زوال ارزشهای انسانی و همزمان به اوج خلاقيت انسانی ميبرد.
ميآموزی که در قعر فقر و محروميت که چه عرض کنم، هيچ نداری نيز چيزی داری که نميدانی و درسی برای تو و فقط تو گذاشته شده که بايد ببينی و بيآموزی و آنرا در داستان پيچيده و هزار خم سرنوشت خود، آگاهانه بکار گيری.
فيلم حکايت نو جوانيست بنام جمال ملک، برخاسته از قعر زاغه ها، که کلاس و مدرسه ای نديده مگر مدرسه تنازع بقا و راه راست را در ميانه همه بن بست ها يافتن و اين "جمال" در مسابقه معروف " کی ميخواهد ميليونر شود" هر سئوالی را با رجوع به گذشته خود بدرستی پاسخ ميدهد، تا جائی که پليس و اجرا کننده برنامه مظنون ميشوند که او دارد تقلب ميکند، اما چگونه؟ نمی دانند....
اما اين مسابقه و اين داستان و درام هيجان انگيز امروز بهانه ايست برای نقل درامی عظيم تر و آموزنده تر از زندگی، از زوال، از نشيب، از فراز و از دنيائی که من و تو بعنوان انسان ساکنان آنيم.
و من هر کلامی که اضافه کنم نمی تواند، ارزش راستين اين فيلم را آنچنان که بايد خودت تجربه کنی، آشکارتر سازد.
و Slumdog Millionaire بمن اين فرصت را ميدهد که با وجدان راحت و آسوده و بی ترديد، آنرا بعنوان بهترين فيلم سال و بسياری سالها، به تو دوست همراه من معرفی کنم.

۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

کلاهی که من در انتظار آنم – روز سی و نهم

یکی، که «تو» نیستی به من کنایه می زند و می نویسد، آنقدر از اوباما ننویس که از این نمد کلاهی به تو نمی رسد.
حالا ببینیم آیا من انتظار دارم در این میان کلاهی به من برسد؟
پاسخ آری است. من انظار دارم کلاهی هم به من برسد، اما، نه کلاهی که از سر «تو» برداشته باشند تا به سر «من» بگذارند.
من انتظار دارم کلاهی به من برسد، اما، نه کلاهی که خیراتی و نذری و مجانی و صدقه ای باشد، که چنین کلاهی حتی اگر هم به من و هم به «تو» برسد، دوام و عاقبتی نخواهد داشت.
من انتظار دارم کلاهی به من برسد، که نه از سرم گشاد باشد و نه برایم تنگ. کلاهی که شایسته ام باشد چون شایستگی داشتن کلاهی درخور خود را در خود می بینم.
کلاهی که اندازه اش را نه خود خردبینی من کوچک ساخته و نه خود شیفتگی من بزرگش کرده باشد. کلاهی درست اندازه سرم، که جای شکی برایم باقی نگذارد که شایستگیش را دارم. این کلاه را قرار نیست «کسی» به من بدهد، این کلاه را باید خود در «فرصت های برابر» یافته و بدست آورمش.
کلاهی که جای من را در جامعه دنیا مشخص کند. کلاهی که باید در این فرصت های برابر، با اتکا به نفس و اطمینان به خویشتن بدست آورم. همین اتکا به نفس و اطمینان به خویشتن که به گمان من بزرگترین نقطه قوت پرزیدنت اوباما بوده است، حتی آن زمان که فرصت های برابر را نیز تجربه نميکرده.
و من، من از ایران آمده و در آمریکا ماندگار شده، قرار نیست کلاه مرحمتی از «اوباما» دریافت کنم، یا انتظار دریافتش یا اشتیاق دریافتش را داشته باشم.
من اما از حکایت «اوباما» برای یافتن کلاه اندازه سرم و بدست آوردن این کلاه الهام می گیرم. و این انتظار را نه مایه خجلت که انگیزه حرکت هر روزه خود می دانم، که تکلیفم را با خود و با دنیای خود مشخص کنم، که جای من در اینجا و بالاخره در این جهان هستی کجاست؟ و آنگاه که دانستم، آیا عرضه و توان و قوت رسیدن به آن را دارم؟ یا به عذر و بهانه متوسل خواهم شد؟
و من حرف «یکی» را که تو نیستی بهانه سخن امروز کردم، اما از او نیز سپاسگزارم که این بهانه را بدستم داد.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

سهمی که من انتظار دارم


یکی که تو نیستی بمن مینویسد آنقدر از اوباما ننویس که از این نمد کلاهی بتو نمیرسد.
حالا ببینیم آیا من انتظار دارم کلاهی در این میان بمن برسد؟
پاسخ را فردا خدمت تو خواهم داد.