۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

روز یکصدو بیست و نهم. آیا ایران دوقطبی شده است؟


خودت می بینی که سیل خبرنگاران بین المللی به ایران سرازیر شده و جملگی چه صاحب نامهایش مثل خانم امانپور و چه نه چندان صاحب نام ها،سعی دارند با مدد از همه هوش و ذکاوتی که دارند و با استفاده از همه معلومات و تجربیات ژورنالیستی و یا ارتباط با آدم های محلی، سر از کار جامعه در حال جوششی مثل جامعه ایران درآورند، که سالهای سال است خود ایرانی ها همه پشت آن مانده اند حیران، چه رسد به آن که هیاهوی انتخابات کشانده اش تا آنجا که ببیند چه خبر است.
برداشت این خبرنگاران و ژورنالیست های بین المللی در مجموع آنچنان که در گزارش هایشان مشاهده می شود، قطعاً بر اساس شعارهائیست که از سوی جناح های مخالف و موافق دولت کنونی می شنوند و در نتیجه تقسیم کردن مردم ایران به دو دسته ندارها و متوسط تا داراست. که دسته اول را طرفدار احمدی نژاد می بینند و دسته دوم را حامی رقبای او که در رأسشان میرحسین موسوی قرار دارد.
گزارش شماره امروز روزنامه واشنگتن پست که توسط Thomas Erdbrink تهیه شده، تأکید بر دو قطبی شدن ایران در این زمان است که بدرستی نیز کسی نمی داند تعداد طرفداران هر قطب چند نفر است و اکثریت با کیست؟ مستضعف یا غیرمستضعف؟ در این که خبرنگاران بین المللی سعی شان را می کنند و هرچه آموخته اند را به کار میبرند تا برای مخاطبین خود که جهانیان هستند، چهره ای آشکارتر و گویاتر از ایران ترسیم کنند، شکی ندارم، اما بعضی تعریف ها و طبقه بندی ها را که در بعضی جاهای دنیا ممکن است درست باشد، زیاد در مورد ایران، حداقل ایران به گونه ای که من شناخته ام ، جور در نمی آید.
وقتی در ایران بخواهند طبقه ها و کلاس ها را مجزا کنند معمولاً حتی خود متخصصین ایرانی نیز که با تئوری های جامعه شناسی ساخته و پرداخته شده در جوامع دیگر به محاسبه و مطالعه می پردازند، در ارزیابی های خود دچار اشتباه های فاحش می شوند.
در روزگار اوج اصلاحات ارضی در ایران که مبلغ و مجری اصلی آن آقای حسن ارسنجانی بود، او گاه که خیر، اکثراً و شاید عموماً چهره ای از فئودال های ایرانی به جای مالکین دهات و مزارع، ترسیم می کرد که بیشتر بر اساس خوانده ها و معلومات او از اروپای قرون وسطی بود تا وضعیت مالک و دهقان در فی المثل جائی چون زادگاه من داراب.
مجزاسازی کلاس و طبقات به سبک ادبیات اروپایی برای طبقه بندی کردن مردمان کشاورز داراب فی الواقع جور در نمی آید و جور هم در نیامد. اما این آن زمان بود. آیا در این زمان نیز چنین است؟
آیا این دوقطبی سازی مردم ایران مثل فلان کشور آمریکای لاتین ارزیابی درست و واقع بینانه ای است؟
من با آنچه از ایرانی می دانم و می پندارم که می دانم ، پاسخم منفی است مگر این که تو به یاریم بشتابی و روشنم کنی. اساس استدلال من آنست که یک جامعه قطعاً تغییر می کند و همه روش ها و قاعده های زندگی درون آن جامعه نیز دستخوش تغییرند. مثل هر موجود منفرد، مثل من و مثل تو،
اما این تغییر جامعه به معنای تعویض فرهنگ یک جامعه با فرهنگی دیگر نیست. فرهنگ یک جامعه آن هم جامعه ای کهن چون جامعه ایران به گمان من مثل DNA یا خواص ژنتیکی یک فرد است و این خاصیت ژنتیکی منحصر بفرد با همه تغییرات ظاهری، موقتی و حتی طولانی، تغییر پذیر نیست، اما تحول پذیر در دوره ای بسیار بسیار دراز هست.
در مورد جامعه ایران نیز هنوز تصورم آنست که این خواص ژنتیکی جمعی، پیوسته این جامعه را از جداسازی طبقاتی، قومی، نژادی و حتی مذهبی حفظ کرده است، حتی در روزهایی که افراط گرایی در رأس جانشین منطق و خرد گشته باشد.
با این باور با همه گزارش هایی که امروز، در روز انتخابات از ایران می رسد، هنوز باور به دوقطبی شدن جامعه ایران ندارم و رأی دادن به این کاندیدا و آن کاندیدا را هم به عنوان تعلق به این قطب و آن قطب نمی پذیرم و بگمانم این برداشت های کلیشه ای از جوامع عمرشان باید بسر رسیده باشد.

۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

یاد فیلمی که ارتباطی به انتخابات ایران نداشت – روز یکصد و بیست و هشتم


دست خود آدم نیست، خیال پیش داوری هم ندارم، اما با دلیل یا بی دلیل آنگاه که به فضای کنونی حاصل انتخابات رئیس جمهوری در ایران نگاه می کنم یادم به فیلم Awakenings یا «بیدار شدن» می افتد که ابداً هم به سیاست و انتخابات و این حرف ها ارتباط نداشت و نزدیک به آن هم نبود. این فیلم در سال ۱۹۹۰ به بازار آمد با شرکت دو هنرپیشه مورد علاقه من، رابین ویلیامز و رابرت دنیرو.

فیلم داستان تلاش یک پزشک امراض روحی (رابین ویلیامز) بود برای به زندگی عادی برگرداندن گروهی انسان در خود فرو رفته و خویشتن و دنیای پیرامون خود را از یاد برده که به عنوان بیمار روحی ساکن یک آسایشگاه روانی بودند. در این تلاش او دارویی را بر روی آنها آزمایش می کند که این گسستگان از زندگی به روال من و تو به یک بیداری و ارتباط معقول با دنیای پیرامون خود می رسند و زیبائی هائی را که از دیدن و احساس آنها محروم بوده اند، به لطف این دارو تجربه می کنند.

اما تلخی فیلم زمانی است که تاثیر موقت دارو به پایان می رسد و دیگر بار همه این از چاه ظلمت ذهن گریخته ها، دوباره پا به این ورطه ناگزیر ظلمت و فراموشی می گذارند و شاید هم رویای این ایام کوتاه بیداری را هزاران هزار بار در تاریکی خود مرور می کنند.

حالا این فیلم چه ربطی به فضای کنونی انتخابات ایران دارد؟ هیچ. شاید آنچه مرا بعد از ۱۹ سال به یاد فیلم Awakenings می اندازد، بیم از کوتاه مدت و موقتی بودن این ایام گفتن و فاش گفتن باشد و نگرانی من در اینجا نشسته که با پایان یافتن دوران کوتاه باز در بر همان پاشنه بچرخد که پیش از این دوران انتخابات می چرخید. و بعد e-mail پیمان به دستم می رسد با عنوان «نامه ای به رئیس جمهوری آینده ایران» که به زیبائی مرا یاری می دهد دریابم چرا انتخابات ایران باید مرا به یاد فیلم Awakenings (بیدار شدن) بیاندازد.

پیمان در این نامه به رئیس جمهوری آینده می نویسد: من یک جوان ایرانی هستم که در وبلاگم نظراتم را می نویسم. این نوشته ها از دیروز شروع شد، امروز نیز ادامه دارد و امیدوارم فردا نیز ادامه یابد. وقتی می گویم دیروز منظورم زمانی است که آقای خاتمی رئیس جمهوری بود. امروز یعنی زمانی که آقای احمدی نژاد رئیس جمهوری است و فردا یعنی زمانی که شما رئیس جمهوری هستید. دیروز احساس امنیت نمی کردم که نام واقعی خودم را پای نوشته هایم بنویسم. امروز نیز احساس امنیت نمی کنم. اما از من نرنجید اگر بگویم پیشاپیش حس می کنم فردا هم امنیت نخواهم داشت.

رئیس جمهوری ایران، زمانی که شما نامزد انتخاباتی بودید، من ایرانی بدون توجه به رنگ، دین و مذهب، زبان، جایگاه اجتماعی، وابستگی سیاسی شما، به شما رای دادم. چه بسا که بین بد وبدتر به شما رای دادم. لطفاً شما نیز بعد از انتخابات، من ایرانی را بدون توجه به رنگ، دین، زبان، جایگاه اجتماعی و وابستگی سیاسی، فقط و فقط ایرانی بدانید.

رئیس جمهوری ایران، شعارهای انتخاباتی شما معرکه بود. افقی را برایم ترسیم کردید و به واسطه آن شور و نشاطی که در مملکت به وجود آمد عالی بود، نمی خواهم بگویم این ها همه شعار است. نه می خواهم بگویم بخاطر این شعارها و سخنان شماست که به شما رای می دهم. پس اگر نتوانستید آنها را عملی کنید حرفی نیست اما خواهش می کنم اگر فردای انتخابات من جوان ایرانی، قسمتی از شعارهای تبلیغاتی شما را تکرار کردم من را خیانتکار نخوانید. اگر به تقلید از شما گفتم «کرامت انسان» یا «آزادی مدنی» من را جوان لاابالی آمریکائی نخوانید. اگر گفتم آزادی می خواهم اراذل و اوباشم نخوانید. پیشاپیش عذر می خواهم که شعارهای تبلیغات شما را به عنوان نیاز هر انسان به کار خواهم برد جوانی است و ناپختگی.

رئیس جمهوری ایران، دانشگاه و جوانان دانشگاهی که قشر تحصیل کرده می خوانیدش و بیشترین تلاش را برای رسیدن شما به این صندلی نموده اند، لطفاً بعد از انتخابات خطاب به من نگوئید (....آدم باشید).

رئیس جمهوری ایران، از شما نمی خواهم بعد از پیروزی در انتخابات حقوق ۷ ماه عقب افتاده کارگر را بدهید، اما ترا به خدائی که می پرستید وقتی اعتراض می کنم که من ۷ ماه است حقوق نگرفته ام و فرزند شیر خواره ام گرسنه است لطفاً باطوم برقی و گاز اشک آور برایم نفرستید. آخه اگه اینطوری بشه من دیگه نمی تونم برای فرزندم لالائی بخوانم.

در پایان گوشزد می کنم که شما رئیس جمهوری ایرانید، پس در راستای آزادی و رفاه و امنیت ایران و ایرانی گام بردارید نه در راستای آزادی مردم فلسطین یا رفاه مردم لیبی و نیکاراگوئه و همچنین تامین امنیت مردم لبنان. زیرا که من ایرانی برای رسیدن به این آزادی، رفاه، امنیت بیش از صد سال است تلاش کرده ام و بسیار سختی کشیده ام، چیزی که مردم فلسطین و لبنان و نیکاراگوئه و لیبی از انجام آن معاف و برای رسیدن ایران به این مرحله بی تلاش بوده اند.

و من، دوست من از سخن پیمان، در می یابم که چرا.

۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

حرف تو – روز يکصد و بيست و هفتم

آن هفته، وقتی که مناظره های انتخاباتی را نديده بودم، در Facebook در يک جمله پرسيدم: اين آقايون در مناظره چه گفتند؟
و جايت خالی که سيل ايميل ها جاری شد، گروهی در Facebook و ديگران نيز با ايميل.
بخود گفتم روز يکصد و بيست و هفتم را به حرفهای تو، يا گزيده ای از حرفهای تو اختصاص دهم، بی آنکه اين نقل سخن تو نشانه موافقت يا مخالفت من با عقيده تو باشد. شروع کنيم با امير.
امير: اينها دارند حرفهائی را که سالها ديگران در موردشان ميگفتند، حالا خودشان در صدا و سيما بهم ميگويند.
کوين: سی ساله ما ميگفتيم آی دزد، اما مدرک نداشتيم. حالا اين هم مدرک.
پيمان: چرچيل ميگويد: سخت ترين کار در دنيا، قانع کردن يک احمق است.
سامان: جالب است که احمدی نژاد در حاليکه با موسوی مشاجره ميکرد، در مورد هاشمی می گفت که از کجا آورده و بچه هاش از کجا آورده اند.
تونی: مسئله اينست که ما به کسی رأی بديم که احمدی نژاد انتخاب نشود. خيلی ها معتقدند کروبی برنامه های بهتری دارد اما اگر به او رأی بدهيم رأی مان ميسوزد و به نفع آقای دکتر تمام ميشود.
آيدا: چرا يکی از کانديداها از احمدی نژاد نپرسيد چه بر سر دکتر زهرا بنی يعقوب آورديد؟ و چگونه اين پزشک جوان را بخاطر راه رفتن در يک پارک عمومی با يک پسر گرفتند و خدا ميداند چه بلائی بر سرش آورديد و آنوقت هم سر به نيستش کرديد. حالا هر چه ميخواهی بگو اين دزد است و آن دزد. وقتی ميگوئی بگم؟ بگم؟ از پليس گشت اخلاق هم بگو. از نظر شما جرم و خيانت فقط دزديست؟
سياوش: من متحيرم که در اين مناظرات برای اينها فقط مسئله مادی مطرح است و بر باد رفتن حقوق انسانها حتی در اين مشاجرات حالت فرعی هم ندارد.
مهراب: بنظر من همه اين آقايون دروغ ميگن. ولی من با توجه به اينکه خيلی از اساتيد و نخبگان به موسوی رأی ميدهند، به او رأی ميدهم تا به يک نژادپرست.
مهدی: در مناظره معروف آقای دکتر به کسی رحم نکرد و اسم همه را که ميدانست گفت. اما بنظرم تهمت يا واقعيت، اسم اينها را نمی شود مناظره گذاشت. البته ميرحسين هم درست جواب نمی داد.
آرمين: خوب ما قبول داريم که همه آقايانی که احمدی نژاد گفت دزد بوده اند. اين يعنی کل نظام و دولتمردان آن که خود اين آقا هم از روز اول جزو آن بوده است.
شراره: نميدانم چه اشکالی در بينائی آقای احمدی نژاد است که يک نفر جلويش نسته اما او چند نفر را می بيند.
عماد: مقاله آقای بهارلو در مورد رأی دادن و رأی ندادن بسيار جالب بود. من هم شخصأ باور ندارم که مشروعيت و يا موجوديت يک نظام با انتخابات مشخص ميشود و تا بحال در هيچ کجای تاريخ نخوانده ام که حکومت و يا نظامی بخاطر رأی ندادن مردم سقوط کرده باشد و يا مشروعيت خود را از دست داده باشد. ملا نصرالدين ميخ افسار خر خود را بزمين فرو کرد و گفت اينجا مرکز زمين است. قبول نداريد متر کنيد. حالا وزارت کشور هم بهر صورت ميتواند بگويد چهل ميليون نفر رأی دادند. باور نمی کنيد برويد از يکی يکی بپرسيد. پس بحث انتخابات با اين ديدگاه که رأی دادن به رژيم مشروعيت ميدهد و بالعکس، امری بيهوده است. همينطور بنده قبول دارم که در موج دوم خرداد مردم پيش از آنکه بخواهند به خاتمی "بله" بگويند ميخواستند به ناطق نوری "نه" بگويند که اصطلاحأ به آن ميگويند "نه از حسب علی که از بغض معاويه است". اتفاقأ آقای احمدی نژاد هم از همين وسيله استفاده کرد و مخالفين رفسنجانی به او رأی دادند.
عماد ادامه ميدهد: من از هموطنان خارج از کشور تقاضا ميکنم شرايط داخل را بسنجند و پشت سر هم نگويند رأی ندهيد. شايد بقول شما انتخاب موجود، انتخاب ميان بد و بدتر باشد که خيلی ها در ايران نيز اينچنين نظری دارند، اما قطعأ اين انتخاب شايد انها را به بهشت نبرد ولی حداقل از جهنم خارجشان خواهد کرد.
آقای کروبی از آقای موسوی سئوال کرد شما اصولگرا هستيد يا اصلاح طلب؟ پاسخ موسوی هم همين واقعيت بود که مردم در ايران از هر دو جناح خسته شده اند و بدنبال گريز از افراط و تفريط های اين دو هستند.
اگر در تهران بوديد متوجه منظور من ميشديد که در خيابان وليعصر (پهلوی سابق)ا از تجريش تا راه آهن سبز شده بود و جوانان اين مملکت با يک شوق و شوری از ته دل فرياد آزادی سر ميدادند. اين قيام به طرفداری موسوی بود اما در واقع همگان داشتند به شرايط موجود واکنش نشان ميدادند. اين رفتار حتی اگر نظام و حکومتی را عوض نکند آنرا وادار به تجديد نظر خواهد کرد.

۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

سربلندم که هيچ – روز يکصد و بيست و ششم

هميشه در فکرم و اين روزها بيشتر، که اگر ميخواستم به خانمهای ايرانی بگويم، در اين ايام چه بايد بکنند، چه ميگفتم؟ چه ميگفتم که خودشان ندانند؟ و چه ميگفتم که خودشان نگفته باشند؟
و پاسخی که سرانجام بخود ميدهم اينست که: سربلندم که هيچ.
سربلندم و ميبالم به زنانی که با خرد جمعی و بدور از مطلق گرائی مردانه و دنيای سياه و سفيد آقايان چگونه صبورانه و نه آهسته، آموخته اند و بيکديگر و بمن ميآموزند، که چه بايد گفت و چگونه بايد گفت.
مثلأ ساده دلانه ميپنداشتم زنان ايرانی بايد ازين فضای انتخاباتی و آزادی احيانأ موقتی کنونی، در جهت پيشبرد خواسته های بحق خود که همان حق خداداد و به يغما گرفته شده برابری آنان با مردان است بهره جويند. اما خوشبختانه قبل از اينکه دست بقلم ببرم و به ارشاد بپردازم و خدای ناکرده موجب خنده خانمها شوم که چيزی بگو که خود ندانيم، بخشهائی از فيلم مستند خانم رخشان بنی اعتماد را که عنوانش هست: "ما نيمی از جمعيت ايران هستيم" بلطف You tube مشاهده ميکنم، که اينان چگونه هفت شهر عشق را پيموده اند و ما هنوز اندر خم يک کوچه باقی مانده ايم.
می بينم که چگونه خانمی بزيبائی به قضيه سانسور در ايران اشاره ميکند، که چگونه حتی استفاده از واژه "جنبش زنان" ميتواند تازيانه سانسور را همراه با آزار و اذيت همه قواهای سه گانه از مقننه گرفته تا مجريه و قضائيه بدنبال داشته باشد. اما خانمها ازين فرصت انتخاباتی بهره ميجويند تا بقول او بخشی از سد سانسور را در مسير خود دور بزنند. و يا آنگاه که بياد ميآورم صحبت دوستی را که ميگفت خانمهای ايرانی بايد کانديداها را متوجه اهميت رأی زنان کنند، و هر کدام را برای جلب اين آرا به رقابت با يکديگر وادارند، باز سربلندانه می بينم خانمها نه فقط کانديداها را متوجه اهميت رأی زنان ساخته اند که هر کدام را واداشته اند تا در اجتماع دولتمردان معتقد به فلسفه "زن در پستو" با همسران خود در ميان مردم ظاهر شوند.
خانمهای ايرانی بجای آنکه بنشينند و منتظر بمانند که کدام کانديدا از سر رئوفت سخنی دلخوشکنک در موردشان بزبان آورد، آنها را جلوی دوربين گذاشته اند و وادارشان کرده اند تا حقيقتی را بگويند که پيوسته ته دل ميدانستند و در ميانه ترس و خود سانسوری، مثل بسيار مردان سياست پيشه ديگر جرأت ابرازش را نيافته بودند.
و همين خانمها با خرد جمعی خود راهی يافته اند که ترس اين آقايان را بريزند و وادارشان ساخته اند تا روشن و شفاف حرفی را بزنند که اگر به قدرت رسيدند، حداقل آسان توان گريز ار آن را نداشته باشند.
در همين فيلم خانم بنی اعتماد ميبينم که خانمهای ايرانی بدرجه ای رسيده اند که با تعارف و قربان صدقه نمی شود سرشان را شيره ماليد. آنها نيک ميدانند چه ميخواهند و در چه مرحله ای قرار دارند و مرحله بعدی کدام است.
مثلأ يکی از آنها ميگويد، درخواست فوری ما پيوستن ايران به کنوانسيون بين المللی رفع تبعيض عليه زنان و همچنين اصلاح و تغيير در قانون اساسی است.
و تازه او يادآور ميشود که اين دو خواسته تنها بعنوان راه و مسير برای درخواست های بحق زنان بايد مورد استفاده قرار گيرد.
خانمی ديگر از زاويه ای ديگر هدف را مشخص ميکند که رسيدن به جامعه ای باشد که "نگرش به زن نگرشی انسانی و نه ابزاری" باشد.
و بالاخره خانم موسوی که در کنار همسر خود نشسته، ميگويد، مسئله زنان را فقط قوه مجريه نمی تواند حل کند و تلاشی بايد در همه قواهای مجريه و مقننه و قضائيه انجام شود. بگفته او مسئله زنان، مثل کوهی است که همگی بايد با ديناميت برای از ميان برداشتن آن حمله کنند و هر کدام با تلاش خود بخشی ازين مشکل کوه مانند را از سر راه بردارند.
شايد خانم موسوی هم نمی داند که زنان ايران همراه با بسيار مردان سربلند ايرانی اين "بايد" را هم قبلأ آغاز کرده اند.
و در پايان اين سخن نيز باز آنگاه که بخود رجوع ميکنم که چه بايد به زنان ايرانی بگويم که ندانند، سربلندم و به آنان ميبالم که هيچ.

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

از دو واژه کم کم از ياد رفته – روز يکصد و بيست و پنجم

دو واژه روسی Perestroika و Glasnost، را امروزه شايد بسياری نشينده و بسياری هم کم کم از ياد برده باشند اما در سال ۱۹۸۵ همين دو واژه که از سوی ميخائيل گورباچف دبير کل حزب کمونيست شوروی باب شد، به اعتقاد بسياری علائم اضمحلال و پوشالی بودن سيستم کمونيسم را نمايان کرد که مالأ نيز منجر به سقوط کمونيسم در شوروی و پاشيده شدن آنچه "اتحاد جماهير" خوانده ميشد و همينطور سقوط سيستم های کمونيستی در اروپای شرقی شد.
Perestroika را بعد از ماهها که بر سر زبانها بود "تغيير ساختار" ترجمه کردند که منظور تغيير ساختار نظام اقتصادی در سيستم کمونيسم بود که ظاهرأ به بن بست رسيده بود. Glasnost را بعد از کلمات مختلفی که برای ترجمه آن بکار رفت، مرتضی نگاهی روزنامه نگار ايرانی مقيم سانفرانسيسکو "فاش گوئی" ترجمه کرد که گمان دارم بيشتر از ديگر ترجمه ها به اصل معنی نزديک بود.
اما آنچه مرا در روز يکصد و بيست و پنجم بياد اين دو واژه می اندازد، نوشته ايست از ميخائيل گورباچف در روزنامه واشنگتن پست ديروز که در آن گورباچف مينويسد، همچنان که برای دنيای کمونيسم، يک Perestroika و تغيير ساختار لازم بود که در دهه ۱۹۸۰ گفتم و در آغاز کسی گوش نکرد، امروز در غرب نيز بگونه ای "تغيير ساختار" اقتصادی لازم است. نه اينکه منظور واژگون سازی نظام کاپيتاليسم و سرمايه داری باشد، اما بايد انحراف مسير سيستم سرمايه داری را در چند ساله گذشته تصحيح کرد.
گورباچف می گويد، بعد از شکست سيستم اقتصادی کمونيسم، در غرب گروهی اين شکست را پيروزی خود تلقی و تعبير کردند و در نتيجه مست از باده پيروزی نقش فاتحان بی قيد و بندی را بازی کردند که همه ضامن های نظارت و مراقبت در يک سيستم سرمايه داری را ناديده گرفتند. گورباچف می گويد آنها با اين استدلال که اين سيستم خودش خودش را تصحيح ميکند و هيچ مراقبت و نظارتی لازم ندارد، منفع سرشار و باد آورده سالهای متعاقب سقوط کمونيسم و جهانی شدن اقتصاد را تنها به قشر کوچکی در جوامع خود منتقل کردند و در اين تقسيم سهمی برای طبقه متوسط و طبقه فقير که اکثريت جوامع را تشکيل ميدهند قائل نشدند.
از اين رو بناگهان ميليونرها و ميلياردهای يکشبه سر برون آوردند و بقيه بهتر که نشدند هيچ هر روز نيز به کاستی هاشان اضافه شد.
ميخائيل گورباچف معتقد است، اين بی خبری سوار از حال پياده در غيبت يک سيستم نظارت و همراه با بی قيدی و لاابالی گری گروهی که خود را فاتح جنگی ميديدند که اعتبارش به آنان نميرسيد، بحران کنونی اقتصادی جهان را موجب شده و برای علاج آن به گونه ای Perestroika و "تغيير ساختار" نياز است که آدمهای خود اين جوامع بايد به ابتکار خود به آن دست زنند.
گورباچف در نوشته خود البته اشاره ای به Glasnost يا فاش گوئی نميکند که حتی در اجتماعات آزاد امروز نيز بايد اين واژه هم برای سياستمداران، هم برای توانمندان و هم برای رسانه های گروهی يکبار ديگر تعريف شود. چون بدون "فاش گوئی" نمی توان ساختار را شناخت تا در پی طرحی برای تغيير ساختار بود.