۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

مشکل تبديل سينمای ذهنی دن براون به سينمای عينی – روز يکصد و دوازدهم

Dan Brown چهار کتاب تاکنون نوشته و کتاب تازه او بنام Lost Symbol که حاصل کار پنج سال گذشته اوست، در همين ماه سپتامبر که ميآيد منتشر خواهد شد.
اشتهار دن براون اما بخاطر کتاب معروف او Davinci Code يا رمز داوينچی بود که بيشتر از هشتاد ميليون نسخه از آن بفروش رسيده است. با اين همه بگمان من بهترين کار اين نويسنده کتاب اول او Angels and Demons يا "فرشتگان و اهريمنان" است که داستان آن نيز برای قهرمان داستان او Robert Langdon پيش از رمز داوينچی اتفاق ميافتد.
خاصيت و سبک خاص دن براون در نگارش داستان بصورت سناريوی فيلم است و آنسان مينويسد که خواننده در ذهن خود صحنه ها را نيز همچون يک فيلم اديت ميکند. او حتی قدمی برای ساختن اين "تئاتر ذهنی" در ذهن خواننده فراتر ميرود و داستان هايش تمامأ در يک مقطع زمانی کوتاه و مثلأ يکروزه رخ ميدهد همچون سريال تلويزيونی 24 که در بيست و چهار ساعت اتفاق ميافتد. و در اين زمينه سبک نگارش است که ، نويسنده کوهی از اطلاعات حاصل تحقيق و تفحص چندين ساله را در لابلای داستان پر تحرک خود قرار ميدهد. مثل همين داستان Angles and Demons که در قالب آن نويسنده، خواننده را بدرون واتيکان و شگفتی های ناشنيده و پيشينه آن ميبرد، يا از حکايت گروه مخفی مانده در قرون گذشته بنام “Illominati” ميگويد، و از خصومت ديرينه اين گروه مخفی با کليسای کاتوليک و ريشه های عميق آن که تا قرون گذشته امتداد دارد.
سال گذشته بالاخره از کتاب مشهور دن براون Davinci Code فيلمی ساخته شد که با همه اعتباری که هنرپيشگان و کارگردان آن Ron Howard داشتند، حداقل برای آنها که کتاب دن براون را خوانده بودند، فيلمی کسل کننده و فراتر از آن نارسا و خالی از همه رمز و راز نهفته در کتاب بود. عيب و ايراد ديگر آن فيلم دست به عصا بودن کارگردان و تهيه کنندگان به آنگونه بود که فيلمشان به تريز قبای متعصبين مذهبی بر نخورد که بهر حال خورد.
اما اگر قرار بود فيلمی از آثار دن براون درست شود که بافت داستانی و تحرک و صحنه های آن مناسب برای يک اثر سينمائی باشد، بدون شک بايد از کتاب اول يعنی فرشتگان و اهريمنان استفاده ميشد که اين بار شده است.
اين فيلم امشب در سينماهای آمريکا بنمايش عمومی در خواهد آمد و باز کارگردانی آن با Ron Howard است و هنرپيشه اصلی و ايفا کننده نقش Robert Langdon تام هنکس است همراه با خيلی از هنرپيشگان معروف بين المللی و زمينه حکايت نيز شهر زيبای رم است و واتيکان در يک قدمی آن.
اما اصل موضوع آنست که سبک نگارش دن براون که خود هدفش "نمايش يک فيلم در سينمای ذهن" خواننده است خود بخود مانعی بزرگ برای تبديل اثر او از سينمای ذهنی به سينمای عينی معمول و رايج من و توست.
مشکلی که سناريست و کارگردان در تبديل اين سينمای ذهنی به سينمای عينی پيدا می کنند، همان کوه اطلاعات تاريخی و کنونی است که بهنگام خواندن کتاب راحت در سينمای ذهنی جا ميگيرد، اما در قالب يک فيلم دو ساعته سينمائی، احيانأ مثل رمز داوينچی بيننده را کلافه ميکند به آن حد که بگويد از خير اين اطلاعات کلامی گذشتم داستان را بچسب.
ظاهرأ ران هاوارد در اين فيلم فرشتگان و اهريمنان سعی کرده تا ازين نقض بزرگ رمز داوينچی پند گيرد و از تکرارش تا حد مقدور در فرشتگان و اهريمنان احتراز کند.
نتيجه اش را امشب که فيلم را ببينم، برايت خواهم گفت، اگر مجالی بود. اما توصيه خواندن کتاب جذاب Angels and Demons را از من بپذير.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

از دوش به دوش تا دست کشيدن به سر و گوش – روز يکصد و يازدهم

بگذار خبری را با هم مرور کنيم و ببينيم با هم به کجا خواهيم رسيد.
خبر اينست که يک قاضی بلند رتبه فدرال در تکزاس که در سال ۱۹۹۰ توسط رئيس جمهور وقت به مقام مادام العمری خود منصوب شده بود، به سی و سه ماه زندان محکوم شد که از حدود دو هفته ديگر شروع خواهد شد. جرم اين قاضی پنجاه و نه ساله که هيکل غول مانندی هم دارد "قبول جرم" "جلوگيری از اجرای عدالت" است.
يعنی اين قاضی که کارش ناسلامتی پيشبرد عدالت و نظارت بر اجرای عدالت بايد باشد، خود پذيرفته در راه ايجاد عدالت مانع ايجاد کرده است.
حالا قضيه چه بوده که اين آقا ميآيد و چنين جرمی را برای خود قبول ميکند؟ اتهام اصلی اين جناب آزار جنسی و سؤاستفاده جنسی از خانمهائی بوده که می خواسته اند نان شرافتمندانه ای با کار خود بخورند، اما بايد برای اين کار بظاهر ساده، زير دست اين شخص کار کنند و خيلی مسائل را زير سبيلی در کنند آنهم در جامعه ای مانند آمريکا، و در جوار يک قاضی بلند پايه فدرال.
تا بالاخره دو تن از اين خانمها تصميم ميگيرند، به اين ذلت روزانه که هر روز از طرف غولی بی مسئوليت اما بلند پايه دستمالی شوند و دم نزنند، پايان دهند و قضيه را آفتابی می کنند، در حاليکه بسياری ديگر از ترس آبروی خود اين ذلت را تجربه کرده و دم نزده بودند.
بعد اين قاضی که همه چيز را منکر شده بود بالاخره می بيند که دمش به تله افتاده و حاضر به معامله ميشود که جرم کوچکتری را قبول کند و بزندان برود و از محاکمه و آبرو ريزی بيشتر احتراز کند، که البته در دنيای امروز و با سر و صدائی که در اطراف اين ماجرا ايجاد شده، بايد گفت جناب قاضی کور خوانده است. چون ممکن است دادستان رضايت داده باشد که او برای اتهام سنگين آزار جنسی زيردستان خود محاکمه نشود، اما محکمه بزرگ افکار عمومی او را محاکمه و محکوم کرده است.
اما اين ماجرا يادآور ميکند ما را از اين حقيقت نامطبوع که هنوز و حتی در جامعه ای مثل آمريکا، يک زن برای کار در دنيائی که بطور سنتی تحت سلطه مردان بوده است، بايد هر روز بندبازی کند و از جان بگذرد که در اين هنگامه سر و کله زدن با آقايان حريص سالم بخانه بازگردد.
نمونه بسيار عريان تر و آشکارتر را خود تو در زنجان شاهد بودی که يک مقام مسئول يا نامسئول دانشگاهی چگونه ميخواست دختر با شهامت و شرافتمندی را مورد سؤاستفاده قرار دهد و چگونه با همت و هشياری اين دختر شجاع و ديگر دانشجويان آگاه و هشيار مشت آن موجود باز شد. اما عدالت در آن سامان آنچنان بود که اين دختر شجاع شامل مجازات شد و برايش جرم و محکومیت تراشيدند.
ماجرای رئيس جمهور پيشين اسرائيل و يکی از خانمهای کارمند او را هم شنيدی و ميدانی.
منظور اينست که خانمها هنوز در اکثر اجتماعات با وجود همه ادعاهای زبانی که ميشود، برای بدست آوردن يک لقمه نان شرافتمندانه بايد هزار و يک جور هشياری بخرج دهند که از آسيب آزار جنسی مردان نه شايسته مردی، روزانه جان سالم بدر برند.
وقتی در آمريکا قضيه برابری برای زنان و مردان با عنوان تمثيلی "شانه بشانه" يعنی دوش بدوش بودن زن و مرد برای پيشبرد جامعه، گاه بدست کسانی مثل قاضی فدرال تکزاسی تبديل ميشود به دست به سر و گوش کشیدن طرف بدون رضایت او، اين قضيه شرم بار در جوامع ديگر به چه صورت است؟ جوامعی که اگر زنی بيآيد و مشت رئيس و همکار خاطی را باز کند، جامعه بجای تأئيد و تشويق او، مارک بدنامی هم احيانأ بر او خواهد زد!؟
دوست گرامی من، کلاه خودت را قاضی کن، که "زن" بودن و گليم خود را از آب بيرون کشيدن، در دنيائی که هنوز هر کس زورش برسد از ستم دريغ ندارد، جگر شير ميخواهد و همتی "زنانه". از من يکی که بر نميآيد، تو را نميدانم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

اصل Burden of proof – روز یکصد و دهم

در اجتماعات پیشرفته دنیای من و تو (که صد البته کامل هم نیستند و نباید هم باشند) واژه ای وجود دارد و عملاً در هر محکمه و دادگاهی مورد استفاده قرار می گیرد که تکلیف فرد را با فرد و همچنین تکلیف فرد را با جامعه روشن می کند.
واژه Burden of proof، که گرفته شده از واژه onus probundi است. منظورم لغت پرانی برای اظهار فضل نیست، اما لازم است که آدم فکر کند این واژه از کجا آمده و این واژه لاتین باید تحت چه شرایط و وضعیت اجتماعی برای نجات جان آدمیان از دست قدرت حاکم یا زورمندان بکار گرفته شده باشد. و یک نگاه حتی گذرا به بیداد تفتیش عقاید در کلیسای حاکم بر اروپا در قرون پیشین، لزوم پیدایش این واژه راهگشا را در زمان خود و باقی ماندنش را تا این زمان توجیه می کند.
Burden of proof یا مسئولیت ثبوت، در حقیقت فلسفه اش این است که مسئولیت ثبوت جرم به عهده شاکی است. بنا بر این در عمل زمانی که حکومت و دولت به نام قانون شهروندی را به محاکمه می کشد، ثبوت اتهام او بعهده دادستان است، نه اینکه این شهروند در برابر هر اتهام واهی بیاید و ثابت کند که بی گناه است. این یعنی اصل حاکم بر همه اجتماعات پیشرفته دنیای امروز که تو بی گناهی تا آن زمان که گناهت ثابت شود، نه اینکه تو از اول به عنوان گناهکار به محاکمه کشیده شوی و کارت این باشد که ثابت کنی بی گناهی.
فرض کن دولت بیاید و یقه تو را بگیرد که تو مثلاً جاسوس فلان سازمان جاسوسی خارجی هستی. می گوئی نه برو ثابت کن که نیستی. حالا جنابعالی برو راه بیفت و سعی کن تماسی با این سازمان جاسوسی خارجی بگیری که نامه ای، چیزی از آنها بگیری که تو جاسوس آنها نیستی. خودت مجسم کن اگر هم می توانستی تماسی برقرار کنی تازه جرمی به جرمت اضافه می شد که اسمش را احیاناً می گذاشتند «تماس غیر مجاز!! با سازمان های جاسوسی» حالا کاری نداریم که اینگونه سازمان ها کارشان این نیست که ورقه دست من وتو بدهند که بله این جناب جاسوس ما نیست.
و یا اگر تو را متهم کنند به فساد اخلاقی و روابط نامشروع خیابانی، چگونه باید راه بیفتی و شب و نیمه شب گواهی از این و از آن بگیری که آن کاره نیستی.
با همه غیر واقعی جلوه کردن این فرض ها، در جامعه ای که مسئولیت ثبوت به عهده وارد کننده اتهام نیست، نظایرش را دیده ای، می بینی و باز خواهی دید.
مسئله این است که وقتی حکومتی «اصل بی گناهی فرد» را تا زمانی که گناه فرد ثابت نشده باشد، در عمل قبول نداشته باشد، اتهام پرانی مثل یک بیماری مسری از دولت و حکومت به ملت هم سرایت می کند و هر کس نامسئولانه می تواند هر اتهامی به تو وارد کند. تو هم اگر راست می گوئی برو خلافش را ثابت کن. یعنی تو (اگر تازه بگذارند آزاد باشی) شغلت این بشود که هر روز راه بیفتی به دنبال ثبوت بی گناهی، که باور کن، سخت تر از ثبوت گناه است.
اصل حاکم «مسئولیت ثبوت به عهده وارد کننده اتهام است» این بار را از دوش تو شهروند این جامعه بر می دارد و می گذارد بروی و به جای گیر کردن در این کلاف سر در گم، به زندگیت برسی و گامی در جهت پیشبرد زندگیت که وابسته به این جامعه است برداری.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

و در روزی به نام مادر – روز یکصد و نهم

در روز مادر که دیروز بود، هر کس را که می شناختم و نمی شناختم اما می دیدم، روز را با مادر گذراند، آنکه می توانست با او و آنکه دیگر نمی توانست با یاد او.
و ستایش ها یا بر زبان یا بر کاغذ و یا بر صفحه ذهن و یاد بود، از آنکه زندگی بخشیده، زندگی را زاده و صبورانه از زندگی نگاهبانی کرده تا من و تو اصلا باشیم که این حکایت زندگی را به روال خود دنبال کنیم.
اما نمی دانم چرا، گاه می پندارم، کار ما و ستایش ما، جنبه تعارف بیشتر دارد تا باور و عمل.
نویسنده ای، شاعری، و خلاصه نمی دانم کی، می آید و با لحنی رومانتیک می نویسد«در زندگی هر مرد» سه زن وجود دارد، یک مادر، یک همسر و (توجه بفرمائید) یک معشوقه!!؟
و بعد این جمله مثلاً شاعرانه، از این به آن و از آن به دیگران منتقل می شود که انگار مثلاً پند سعدی بوده که باید پذیرفت و به کار گرفت. بنابراین هر شخص (منظور هر مرد) جزو حقوقش یک مادر است و همسر و یک بیچاره دیگری که به صورت نیمه وقت!! باید نقش «عشق» آقا را بازی کند. چون آدم بالاخره کسی را لازم دارد که عاشقش باشد، آدم که نمی تواند عاشق همسرش باشد!!
حالا این همسر، خود معمولاً مادر هم هست خوب باشد و قاعدتاً باید این تعارفات ستایش از مادر و از این قبیل متوجه او هم باشد، اما انگار «مرد» تنها از ذکر کلام مادر یادش به مادر خود می افتد و چشمش مادری را در اوج مادری یعنی بزرگ کردن تخم و ترکه های آقا، نمی بیند.
او نمی بیند که کلام مثلاً فیلسوفانه و شاعرانه ای که آویزه گوش کرده، همان حکایت کهنه نقض حقوق انسانی به دست انسان دیگر است، این بار به صورت شاعرانه. حالا هر چه این آقا دوست دارد، بگذار در مقام مادر بگوید و ستایش کند، اما تو باورش داری؟
منظور من دوست گرامی، آن است که وقتی می گوئی «مادر» باید تمامیتی به نام مادر را بپذیری و گرامی بداری، نه فقط والده خود جنابعالی. وقتی می گوئی «مادر» و این کلام را در روزی به حق گرامی چون «روز مادر» گرامی می داری، این مادر یعنی مادر تو، همسر تو، دختر تو، و هر زنی که در اجتماع تو زندگی می کند.
تو نمی توانی ادعای ستایش مادر کنی، اگر پذیرفته باشی یا به گردن تو گذاشته باشند که تو موجودی برتر از «زن» هستی. که زن حقوقش نصف تو است و آزادیش نه حتی نیمی از آنچه مثلاً تو داری. وقتی پذیرفته باشی که موجودی به مادر، به همسر، به دختر، به زنی بیگانه در جامعه تو امر کند که یا روسری یا توسری، چگونه می توانی با کلامی شاعرانه مقام خدائی به مادر دهی که آماج «توسری» باشد؟ و آنکه خود روسری یا توسری را تعارف جامعه می کند چگونه شعار در ستایش مادر سر می دهد؟
اما باز بگویم که ما در دنیائی زندگی می کنیم که اکثریت با «نیکان» است و در روز به حق گرامی مادر نیز «نیکان» خالصانه «مادر» و روز مادر و مفهوم مادر را گرامی داشتند و هر روزه و پیوسته همچنان گرامی می دارند، همچون من و همچون تو.