۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

حرفهای شما از میان ای میل ها


جناب آقای بهارلوی عزیز
با سلام
امیدوارم که ایمیلم به دست شما برسد. من از ارامنه هستم و از بینندگان برنامه صدای آمریکا.
گله ای از برنامه های تلویزیون فارسی صدای آمریکا دارم. برای من سوال بود که چرا شما دیگر در برنامه میزگردی با شمار حضور ندارید. چندی پیش مدیر برنامه فارسی صدای آمریکا در برنامه ای حاضر شدند و در مورد سوال عدم حضور شما پاسخ دادند که از ایشان در بخش های دیگر صدای آمریکا استفاده می شود و دلیلی ندارد که شخصی تا آخر عمر در یک قسمت باقی بماند و ایشان هم در بخش دیگری مشغول هستند. تا امروز باور نمی کردم در بخش دیگر مشغول به کار باشید که لینک شما را در سایت دیدم.
البته مواردی را که عرض می کنم نظر شخصی من است من فکر می کنم در کشور آمریکا هر کسی سر جای خودش است نه مانند ایران، اگر پزشک است طبابت می کند و اگر معلم است تدریس می کند مسلما اگر کسی برنده جایزه نوبل فیزیک شود سال بعد او را به مدرسه ابتدایی نخواهند فرستاد تا در آنجا تدریس کند.
سوال من از مدیران شبکه این است چرا آقای بهارلوی عزیز که دو سال پیاپی به عنوان مجری برگزیده انتخاب می شود آن هم به خاطر برنامه میزگردی با شما، دیگر در آن برنامه نیست و در جای دیگر است.
اگر جواب ایشان است که این نظر شخصی بوده که جایزه را داده است، باید عرض کنم که اینجانب به عنوان بیننده پر و پا قرص برنامه میزگردی با شما به دلیل اینکه آقای بهارلو در آن برنامه اجرا نمی کنند دیگر این برنامه را نگاه نمی کنم. مسلما من به خاطر میز گرد برنامه را نگاه نمی کردم بلکه به خاطر اجرای استادانه جناب آقای بهارلو.
البته من متوجه هستم که نسل جدیدی از مجری ها باید آماده شوند ولی لااقّل بهتر بود که در هفته یک بار برنامه داشته باشید تا مجری های جدید الگویی مناسب برای خود داشته باشند که دانسته های خود را نیز به آن اضافه کنند نه اینکه از اول شروع کنند تا شاید 40 سال دیگر مجری شوند.
فکر نمی کنم اگر آقای بهارلو برنامه میزگردی با شما را اجرا نکنند دیگر این برنامه را نگاه کنم. لااقّل فکر می کنم مجری خوب حق بیننده است.
با تشکر
آلکس
-------------------------
Subject: یار قدیمی برنامه میزگردی با شما
با سلام و درود فراوان بر حضور شما جناب آقای بهارلوی عزیز. بنده نه از امروز بلکه از سالهای دور از رادیو برنامه های زیبا و مسئولانه جنابعالی را دنبال میکردم . و تا این اواخر که شما برنامه زنده تلوزیونی میزگردی با شما رابا اجرای بی نظیرتان ادامه میدادید بیننده این برنامه بودم. به نوبه خود به عنوان یک هموطن از شما تشکر و قدردانی میکنم. البته گفتنی است که با رویکرد جدید تلوزیون فارسی زبان صدای آمریکا طرفداران و تماشاگران فرهیخته این کانال روز به روز کمتر شده و به دنبال شبکه های بی شمار دیگر روانه شده و اوقات خود را به گونه ای دیگر سپری میکنند. به هر حال با افشاگریهای جنابعالی همه به جهت دار بودن برنامه ها و لیست سیاه میهمانان صدای آمریکا پی برده و این حقیقت را مدیون شخص باشرفی چون احمد رضا بهارلو میباشند.در پایان از شما به خاطر همه لحظاتی که صرف نوشته هایتان در ارتباط با ایران و ایرانی کردید سپاسگذارم و آرزوی توفیق روزافزون برایتان را دارم.. بیاد لحظات خنده شیرین شما در میزگردی با شما
با تقدیم احترام
دکتر احورا
-------------------------


آقای بهارلو, آیا میتوانید یواشکی درگوش من بگوئید که چرا برنامه ندارید؟ آیا هموطنان آنچنانی ما طبق عادتشان چشم دیدن شما را نداشتند؟ یا جای اقوام و فامیل هایشان را تنگ کرده بودید؟ منکه به برنامه کودک که با نام شباهنگ اجرا میشد, اعتراض کردم, ئی میل مرا در لیست سیاه گذاشتند, اسم عوض کردم و به برنامه آقای ...... اعتراض کردم, گفتم خودتان میبرید و خودتان میدوزید, و دوره اینگونه تاتر و سیاه بازیها گذشته است, باز ئی میل ما رفت داخل لیست سیاه, حالا هم نمیدانم آیا این ئی میل بدست شما خواهد رسید یا نه؟ چون با این اسم, ئی میل دیگری فرستاده و به موزیک گوش خراشی که سالهاست در بین برنامها پخش میکنند اعتراض کرده, و سئوال کرده ام, آیا قحطی موزیک است؟ که ما باید سالها همین تق تاق تق تاق را گوش کنیم؟ امیدوارم که به لیست سیاه وارد نشده باشیم و ئی میل برگشت نخورد و بدست شما برسد.
باری آرزوی دیدار روی خندان شما وهچنین آن دست تکاندادن مخصوص شما را در برنامه ببینیم.
با آرزوی بهترینها برای شما و خانواده اکبر قضائی پور از لندن

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

سوپربال روزی ملی که هرگز ملی اعلام نشده – روز چهل و ششم

اين يکشنبه که ميآيد، روز سوپربال است. روز فينال مسابقات حرفه ای فوتبال آمريکائی، که در عمل و طی حيات چهل و دو ساله اش به پديده ای تبديل شده که بطور خلص پديده ای آمريکائيست و جائی را در ميان آمريکائيان و يا هر کس که در آمريکاست بازکرده که دست کمی از جشنهای ملی اين سرزمين ندارد که هيچ، از خيلی از آنها نيز مقبوليتی بيشتر ميان مردم يافته است.
روز سوپربال را نه دولت و نه سياستمداران برای مردم در نظر گرفته اند، بر عکس سياستمداران هم می بينند اگر از آن غافل شوند کلاهشان پس معرکه است.
پس چه خاصيتيست در اين سوپربال که جائی اين چنين ويژه در آمريکا يافته و پير و جوان و سياستمدار، صاحب سرمايه و روزنامه و مجله و تلويزيون و اينترنت را هم بدنبال خود ميکشاند؟
يادمان باشد که آمريکا کلکسيون همه ورزشها را دارد و در اين سرزمين ستارگان حماسی و تابناکی در بيسبال و بسکتبال بوده اند که در حکم قهرمانان ملی اين سرزمين بحساب ميآيند، که هنوز نامی چون مايکل جوردن در محفوظ ترين گوشه خاطره های چند نسل باقی مانده و ميماند، اما فينال هيچ کدام ازين رشته ها و اين ستارگان نتوانسته آنرا بصورت يک روز عملأ ملی، هر چند اعلام نشده در آورد. چرا؟
نه اينکه من همه پاسخ را داشته باشم، بخشی ازين پاسخ اما شايد خاصيت اصلی فوتبال آمريکائی باشد که هيچ ورزشی نمی تواند، همچون "فوتبال آمريکائی" معرف آمريکا باشد و چنين خلص و يکدست مارک آمريکا را روی خود داشته باشد.
فوتبال امريکائی را بايد در روزی ديگر به تفصيل شرح دهم که دقيقأ معرف و نماينده آمريکاست. يک شطرنج انسانی که بدست يک شطرج باز، با توجه به مهارت های ويژه هر کدام از مهره ها بازی ميشود، بصورتی که يک مهره برای همه و همه برای يک مهره تلاش ميکنند و اصولأ امکان تکروی و بازی فردی در آن وجود ندارد، و در جوار آن گردن کلفتی و قدرت تحمل و قدرت بدنی فوق العاده ای لارم است که نظير و مانندش در هيچ ورزش دسته جمعی ديگر نيست.
و جالب قضيه اينکه پر طرفدارترين ورزش و آمريکائی ترين ورزش آمريکا بصورتيست که اگر همين امروز شما در فروشگاهی، خيابانی، با يکی از همين فيناليست های سوپربال هم برخورد کنيد، يا با بازيکنی از باشگاه محبوب خود و از شهر خود روبرو شويد، معمولأ آنها را نمی شناسيد و هويت آنها زمانی برای شما معنی پيدا ميکند که در اونيفورم و کلاهخود و با شماره مخصوص خود هستند و در مجموعه ای هستند که اسمش را ميگذارند تيم.
اين تيم مجموعه بازيکنان هر کس براه خود نيست و طبيعت فوتبال آمريکائی اصولأ چنين تک بودن و تکروی را غير ممکن ميسازد.
و اما سوپربال يا بانيان سوپربال آمده اند و اين ورزش آمريکائی را پيوند زده اند به ديگر جنبه های زندگی در اجتماع سرمايه داری آزاد و از آن روزی ساخته اند که از سرمايه گذار گرفته تا توليد کننده و صاحب نامان دنيای نمايشات و روزنامه و تلويزيون و صاحبان تبليغات، سهمی و جائی در آن برای خود يافته اند و از آنجا که هر کس نقش و سهم خود را در آن بنوعی ميبيند، موقعيتی در ميانه آمريکا و آمريکانشينها يافته که تنها با چهل و دو سال سابقه بصورت يکی از مشخص ترين روزها و پديده های آمريکائی در آمده است.
و بالاخره اينکه سوپربال امسال، سوپربال چهل و سوم در شهر تمپای در فلوريدا ميان تيم Steelers از شهر پيتسبورگ و با سابقه حضور بسيار در سوپربال ها و تيم Cardinals از شهر فينيکس آريزوناست که تاکنون گذرش به سوپربال نيفتاده است. هر چند اکثرأ پيتسبورگ را از همين الان برنده سوپربال امسال ميدانند، اما من از شگفت آفرينی آريزونا غافل نخواهم بود. کسی چه می داند.

۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

آزمون بزرگ ديگری برای بشريت - روز چهل و پنجم

در يک دنيای نظم گرفته که مهره ها کم و بيش در جای خود قرار گرفته و آدمها بجای لگد پراندن بهم و يکديگر را زمين زدن به اميد گرفتن جای ديگری، جای خود را يافته و دسته جمعی هدفی بزرگتر را دنبال کنند و بشريت را ازين درجا زدن هزاران ساله برهانند، تا قدمی پيش گذارند، اقتصادی که حاکم بايد باشد، "بر اساس توليد يک کالا در مطلوب ترين مکان توليد برای آن کالا" خواهد بود.
يعنی مثلأ گزانگبين اصفهان بايد در اصفهان و در مکانی که "انگبين" بطور طبيعی يافت ميشود توليد شود و اتومبيل فورد در ديترويت آمريکا که از نظر شرايط توليد اتومبيل، از دسترسی آسان به مواد اوليه گرفته تا کارگر مطلوب و کار ديده، مناسب تر از فی المثل شهر راکويل در ايالت مريلند است. چون نه گزانگبينی که در کوستاريکا درست شود، گرانگبين اصفهان خواهد شد و نه ماشين فوردی که در راکويل توليد شود مقرون بصرفه خواهد بود.
اين روند کم و بيش در آمريکا، در درون خود آمريکا حکمفرما بوده دنبال شده است، اما صحبت Globalization که در دهه ۱۹۸٠ قوت گرفت و در دهه ۱۹۹٠ شدت و شتاب يافت، همين اصل را بصورتی جهانی خواستار ميشود. سخنی که در عصر جديد نخست از سوی Charles Taze Russel آمريکائی در سال ۱۸۹۷ بصورت نوشته ارائه شد.
در عمل اما Globalization و جهانی شدن اقتصادی بجای تأکيد بر روح Globalization که "توليد يک کالا بايد بر اساس مطلوب ترين مکان توليد برای آن کالا باشد"، فقط جنبه ارزان تر تمام شدن توليد بخاطر کارگر ارزان مد نظر قرار گرفت و ارزان تر تمام شدن توليد، و کارگر ارزان، تمام فکر و ذکر شرکتهای بزرگ را مشغول کرد که بجای جنس بهتر که بايد در مطلوب ترين شرايط تهيه شود، جنس ارزان تر بدون توجه به کيفيت آن و تأثيرهای جنبی بر توليدات ديگر تحويل بازار شود.
اين روش هر چند رمق و جانی تازه به اقتصاد اجتماعات "ندار" و صاحب کارگر ارزان بخشيد، اما چون تنها يک جنبه از Globalization را ديده و بقيه را بفراموشی سپرده است، اندک اندک صدای کارگر جوامع " دارا" را در آورد و بصورت حربه ای بدست "سياستمداران" افتاد که گناه همه مصائب اقتصادی و اجتماعی را بگردن تفکر جهانی شدن بياندازند و خواستار بازگشت جهان بصورت مجموعه ای از اجتماعات در حصارهای بسته شوند.
در همين بسته محرک اقتصادی پرزيدنت اوباما که ديروز از تصويب مجلس نمايندگان گذشت، تبصره ای از سوی پاره ای نمايندگان اضافه شده که پروژه هايی را که قرار است با اين بودجه بالای هشتصد ميليارد دلار آغاز شود ملزم ميسازد که منحصرأ از فولاد و آهن آمريکائی استفاده کنند. اين تبصره مناظره ای بزرگ را باعث شده ميان آنها که ميگويند: " آمريکائی جنس آمريکائی بخر" که قوت استدلالشان نيز ناشی از رکود اقتصادی و بيکاری در آمريکاست، و مخالفين که ميگويند؛ چنين روشی منجر به اقدامات تلافی جويانه ديگر کشورها و بالاخره بازگشت بسوی انزوای اجتماعات خواهد بود. در عصری که مبادله اطلاعات همه مرزهای شناخته شده جغرافيايی و سياسی و دينی و قومی و نژادی را بيرنگ ساخته است.
آزمون بزرگ ديگری برای بشريت آغاز شده است.

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

سی سال زیست با تئوری توطئه – روز چهل و چهارم

در فاصله کوتاهی که تا سی امین سالگرد انقلاب در ایران باقیست، اجازه بده نگاهی کنیم به دو گزارش که نکته مشترک این دو گزارش نظریه یا تئوری توطئه است در انقلاب ایران، اما نتیجه گیری این دو گزارش دو جهت کاملا مخالف هم را دنبال می کند.
روزنامه لس آنجلس تایمز، در شماره ۱۷ اکتبر ۲۰۰۸ خود مقاله ای را بر اساس تحقیقات پژوهشگری بنام اندرو اسکات کوپر منتشر ساخت که بر اساس اسناد تازه در دسترس عموم قرار گرفته تهیه شده و نشان میدهد که زمینه برای تضعیف موضع محمدرضا شاه پهلوی بر خلاف تصور عمومی از زمان پرزیدنت کارتر آغاز نشده و برمیگشته به دوران پرزیدنت نیکسون و پرزیدنت فورد.
این گزارش اختلاف شدید دولت فورد و بخصوص دانالد رامسفیلد مشاور ارشد پرزیدنت فورد را با شاه ایران بخاطر خودداری شاه فقید از پایین آوردن قیمت نفت می داند. اما در همین گزارش باز میخوانیم که هنری کیسینجر وزیر امور خارجه آنزمان هشدار میداده که اقدامی شدید در جهت تضعیف حکومت ایران زمینه را برای سر کار آمدن حکومتی افراطی در آن منطقه حساس جهان فراهم میسازد. این گزارش نمیگوید که بالاخره نتیجه این مناظره جناح کسینجر با جناح رامسفیلد چه بود. اما موضوع اختلاف را مشخص میکند که مخالفت شاه ایران با پایین آوردن قیمت نفت بوده است.
حالا توجه کنید به مصاحبه یا در حقیقت آخرین مصاحبه شاه فقید ایران با خبرنگار صاحب نام انگلیسی دیوید فراست که در ژانویه ۱۹۸۰ در پاناما انجام شد و بخش هایی از آن در youtube موجود است. در این مصاحبه شاه فقید ایران شرکت های نفتی را در بوجود آمدن شرایطی که منجر به سقوط حکومت او شد، سهیم میداند و بخصوص به دو شرکت نفتی اشاره میکند اما از بردن نام آنها خودداری میکند.
او میگوید بنا بگزارش هایی از دو منبع موثق، سه سال پیش از انقلاب در ایران، این دو شرکت نفتی در مورد سرنوشت رژیم ایران شور و مشورت کرده اند.
زمانی که دیوید فراست از انگیزه این شرکتها میپرسد، پاسخ میشنود که شرکت های نفتی بر این تصور هستند که پول کافی از نفت عایدشان نمی شود و باید قیمت نفت بسیار بالاتر از این برود. و اینکه برای شروع، ایجاد کمبود نفت در بازار یعنی قطع تولید نفت ایران که روزانه پنج میلیون و ششصد هزار بشکه نفت صادر میکرد، راهی مناسب برای جهش قیمت هاست.
بنابر این من و تو میمانیم که بالاخره کی خواستار پایین آوردن و کی خواستار بالا رفتن قیمت نفت بوده و محمدرضا شاه پهلوی جلوی بالا رفتن قیمت ها را گرفته بوده یا جلو پایین آمدن آن را؟
شاید من و تو باید گزارش ها را بخوانیم و گزارش های دیگری را هم، اما نتیجه گیری هایمان را بگذاریم برای آنزمان که باندازه کافی بدانیم و قضاوت مان فقط احساسی نباشد، با همه احترامی که برای احساس قائلم.
و مهمتر از همه آنکه تمیز قائل شویم بین دولت ها و شرکت ها و نهادهای مختلف در یک کشور و همه را با یک چوب نرانیم.

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

اوباما بودن و اوباما ماندن در مواجهه با جنگ و صلح در خاور میانه – روز چهل و سوم

اگر بپذیریم که در نگاشتن سرنوشت بشر و راهی که پیموده و راهی که در پیش دارد حساب و کتابیست و انسان دیمی بر صحنه هستی نیامده که دیمی هم برود، باید حضور باراک اوباما را در بالاترین مقام این سرزمین و در حقیقت و بصورتی واقع بینانه بالاترین مقام در دنیا، آنهم در این زمان، نشانه ای از همین حساب و کتاب بدانیم که سرنوشت قوم بشر به آن گره خورده است.
قضیه فقط این نیست که اوباما رییس جمهور آمریکاست. قضیه اینست که مردی که امروز هشتمین روز کار خود را به عنوان رییس جمهور آمریکا شروع کرد، دارای آنچنان پیشینه، و آنچنان منش و رفتاریست که وقتی حرف میزند، همه گوش میکنند. منظورم اطاعت نیست، منظور گوش کردن است. که این مرد که در همین کوتاه مدت مقبولیتی بالاتر از ۷۰ درصد در میان آمریکاییان و شاید بیشتر در میان مردمان سرزمین های دیگر پیدا کرده، چگونه همچنان " اوباما " مانده است. چگونه حرفش را همچنان آشکار و نه در لفافه میزند، چگونه همچنان گوش فرا میدهد و چگونه میپذیرد که هیچکس و هیچ کشوری "کامل" نبوده و خطاهایی مرتکب شده است، اما این خطاها نمی تواند، تصویر بزرگتر و امیدبخش تر آینده را مخدوش کند.
اوباما در مصاحبه با تلویزیون " العربیه" می پذیرد که "معمولا ایالات متحده در گذشته در مورد مسایل موجود نظر خود را دیکته میکرده، بدون آنکه همه اطلاعات لازم را در اختیار داشته باشد" اما این بار، او میگوید "بیایید گوش کنیم".
اوباما به ماموریت جرج میچل در خاورمیانه اشاره میکند که هدفش گفتگو با همه طرفهای قضیه است و ارایه تصویری روشن از همه زوایای قضیه به اوباماست تا پس از آن آمریکا روش و سیاست خود را شکل ببخشد. اوباما اما از نقطه ضعف سخن نمی گوید، او حقیقتی را یادآوری میکند به همه جماعت شعار بده و تبلیغات چی و شعار شنو که آمریکا یک کشور استعماری و کلنی ساز نبوده و این را کارنامه کشور نشان میدهد و عمل این کشور و تاریخ این کشور.
اوباما همچنین نیک میداند که مردمان بقولی کشورهای جهان سوم، ممکنست رفاه کشورهای صنعتی را نداشته باشند، اما غرورشان و حساسیت هایشان شاید بیش از آنان باشد و در همین مصاحبه اوباما تاکید بر این میکند که شیوه سخن گفتن با مردمان این سرزمین ها، و نگه کردن به آنها نباید از بالا به پایین بلکه باید با احترام باشد، احترامی که گاهی بعضی که از کشورهای صاحب ثروت یادشان میرود در مورد آنان رعایت کنند و یا بنظرشان مهم نمیاید که فکرش را هم بکنند.
اوباما روشی را که در مورد سیاست داخلی و مواجهه با سیاست مداران داخلی و رقبای حزبی بکار برده، در مورد سیاست خارجی نیز در این مصاحبه آشکار میکند، یعنی دراز کردن دست خود برای فشردن دستی که از حالت مشت و گره خورده، باز شده باشد، حتی اگر این دست کشوری باشد که رهبرانش از اول اصرار در مشت های گره خورده و مسابقه مشت زنی داشته اند.
و اوباما باز هم نشان میدهد که هراسی از رویا ندارد، حتی اگر این رویا، هدف دست نیافتنی قلمداد شده صلح اسراییل و فلسطینی ها باشد.
و این برای آدمی که خود تجلی رویایی است که مارتین لوترکینگ از آن سخن میگفت، امری نا معمول نیست، که ادامه " اوباما " بودن و " اوباما " ماندن است.

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

جادوی سئوال – روز چهل و دوم

از خواب بر می خیزی و شروع می کنی بیداری را با اولین سئوال، که من کیستم؟ و سئوالات دیگر که بدنبال آن قطار میشوند، که کجا هستم، برنامه ام چیست؟ قراری با کسی دارم؟ قرار است چکنم؟ دیروز را چگونه بپایان رساندم؟ کی خوابیدم؟ الان چه وقتیست؟ و تازه این اول کار است.
تو قدم در روزی گذاشته ای که در هر لحظه و در هر گوشه آن سئوالی یا پاسخ سئوالی جلویت گسترده شده و تو نیز با همین پیمودن فاصله میان سئوال ها و پاسخ ها، انگیزه ها و هدف هایت را معین می کنی و "روال معمول" زندگی را تجربه می کنی. انگار ماموریت هر روزه من و تو طرح پرسش هاست و تلاشی برای یافتن پاسخ ها.
این روال معمول اما، زمانی همواری خود را از دست میدهد که چنته ات از سئوال خالی باشد، که ذهنت خلاقیت ساختن سئوال را از کف داده باشد، یا چنین پنداری که همه چیز را دیده و همه چیز را میدانی (هر چند نیک میدانی که چنین تصوری اوج جهل و خود فریبی است) و یا از پرسش و تکرار سئوال های بی جواب درمانده شده و پرچم تسلیم بالا کرده باشی. که این معمولا حاصل گیر کردن در مدار بسته تنهایی است که از تو موجودی ساخته "بی پرسش" و نومید از یافتن پاسخ. در انتظار چیزی ناشناخته که هر چه باشد، زندگی نیست.
اما اگر این حکایت توی تنها باشد، سرنوشت و حکایت من و تو نیست. من و تو با هم با شکستن مدار تنهایی، جادوی سئوال را برای خود و یکدیگر، برای یافتن انگیزه ها و هدف ها مداومتی همیشگی می بخشیم و در یافتن پاسخ ها بیاری هم میشتابیم. اصل قضیه اینست که ذهن من و تو از سئوال پاک نشود، که ذهن پاک شده از پرسش و سئوال ماشین اسقاط شده ایست که بپایان خود رسیده باشد.
اما مضحک نیست در میانه کائناتی آکنده از سئوال، آنچنان که انگار در میانه سئوال ها شناوری، در "پیله تنهایی" خود را از سئوال تهی کرده باشی؟
و یا در این پیله تنهایی، با تکرار بی تغییر یک سئوال، در کائناتی که آکنده از پاسخ هاست و انگار در میانه آنها شناوری، امید از پاسخ بریده باشی؟
تو، آیا از من پرسیدی؟