۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

آیا گاه خوابمان می برد یا عینکمان را گم می کنیم که ... - روز يکصد و هفتاد و دوم

دو نفر، دو خانواده و یا دو قوم بعد از مدتی که از هم دور افتاده باشند، وقتی به هم می رسند، دقیقاً نمی دانند چه کنند که آن یکی را آزرده نکنند.
چه بگویند که به تریز قبای آن طرف برنخورد. مثل ایام گذشته با او رفتار کنند یا نه. مبادا طرف عوض شده و دیگر نشود چون گذشته با او گفت و شنید. سیاست که جای خود دارد. مطمئن نیستی که درمورد مسائل ساده تر از آن طرف چه موضعی دارد که حرف و کردار تو مایه رنجش کسی نشود.
این حکایت، حکایت دیرین میان ایرانیان خارج از ایران و ایرانیان درون ایران بود، برای سالهای بسیاری که چون برق سپری شد. سالهای ابتدای انقلاب و اعدام های گروهی و جنگ و سفارت گیری که درست در زمانی رخ داد که ارتباط میان درونی ها و بیرونی ها به حداقل رسیده بود.
زمستان سرد و چندین ساله ای را که ایرانیان در درون ایران تجربه کردند، جایی که بقول جوانی، دیدن حتی یک روزنامه چاپ رنگین بصورت آرزویی برای کودکی درآمده بود که زندگیش اشباع از سیاه و سفید بود. برای برون مرزی ها شاید گفتنش آسان باشد، اما احساسش را گمان نکنم.
آن روزگار اما مثل هر روزگار دیگر یادها را از یاد دو طرف پاک نکرده بود و هر دو سو با همه بمباران تبلیغاتی که برای جداسازی آنها از هم میشد اجازه ندادند که اراجیف تزریقی جای «یاد»ها را در ذهنشان بگیرد و این یادها را نیز همچون کتاب و فیلم معروف فارنهایت 451 به کودکان خود منتقل کردند.
وقتی می گویم علیرغم بمباران تبلیغاتی منظورم آنست که در آن سو حکومت بطور سیستماتیک همه ایرانی های خارج از ایران را دزدهای بی خبری معرفی می کرد که پول مملکت را برداشته اند و در بهشت های زمینی خرج عطینا می کنند و ککشان هم بحال داخلی ها نمیگزد. در این طرف همه کوشش آن بود که هر که در آنجا مانده، در صف حزب اللهی و بسیجی و آنهاست که فقط مشت نشان می دهند و چیزی به نام منطق در کله شان نیست.
اما «یاد» یاد گرانبهایی که در ذهن ایرانیان نشسته و پاک شدنی نیست همه این مهملات تبلیغاتی را بی ارج باقی گذاشت و از همان آغاز بجستجوی راهی چه در مجاز و چه در واقعیت برآمد. برای پیوند میان این دو پاره به عمد از هم گسسته.
این پیوند، این ارتباط بناحق گسسته شده میان ایرانیان به لطف هوشیاری و چشم و گوش بازی و همت بلند هر دو طرف و با مدد از تکنولوژی که خوشبختانه ذهن ایرانیان برای پذیرش آن پیوسته آمادگی داشته و دارد، پلی میان این دو بوجود آورد که باید طولانی ترین پل دنیا خوانده شود، هرچند در مجاز است.
با این همه گاه در کوران حوادثی که به سرعت می رسند و میگذرند، مثل حرکت شجاعانه میلیونها ایرانی در یافتن پاسخ آنکه « رأی من کجاست؟» حداقل این طرفی ها با همه همدردی و همیاری که نسبت به ستمی که بر هموطنان آنها می رود نشان داده و نشان می دهند، گاه باز در میانه راه صورت مسئله یادشان میرود و باز فیلشان یاد هندوستان می کند و انگار دست خودشان هم نیست، در حالی که باید دست خودشان باشد.
وقتی از درون ایران حکایت تجاوز ننگین به پسران و دختران ایرانی را در داخل دوزخ هایی بنام زندان می شنوی، تصور نمی کنی مجادله من و تو، مجادله بر سر این که این پرچم درست است یا آن پرچم، این شعار درست است یا آن شعار، فلان اتفاق تاریخی کودتا بوده یا انقلاب، رنگ سبز بهتر است یا نمیدانم چه رنگ، نه در شأن من و نه در شأن تو و نه کمکی اندک برای جوانیست که برای آزادی جان برکف میگذارد و برای حدیث کهنه و فرسوده این رنگ و آن رنگ تره هم خورد نمی کند؟
برای ما رساندن پیام ایرانیان درون ایران به دنیا باید مهمتر باشد یا این که این پیام در چه لفافه ای و با چه رنگ پیچیده شده باشد؟
آیا ما خوابمان میبرد یا گاه عینکمان را گم می کنیم که صورت مسئله ای باین درشتی و آشکاری را نمی بینیم؟

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

خالق 60minutes درگذشت - روز يکصد و هفتاد و يکم

دیروز Don Hewit ، مردی که بنام خالق برنامه تلویزیونی 60minutes (شصت دقیقه) اشتهار داشت، درگذشت. معمولاً که چه عرض کنم، عموماً فیلم هایی را که تماشا می کنی با نام هنرپیشگان آن شناسایی می شوند و برنامه های تلویزیونی نیز با نام گویندگان و مجریان آن. بنابراین سازندگان و بوجود آورندنگان اصلی معمولاً نامشان آن پشت مشت ها پنهان میماند و تنها خود اهل فن از احوال و از نقشی که اینان ایفا کرده اند آگاهند.
درمورد Don Hewit هم قضیه به همین ترتیب است و حتی فراتر از کار بزرگ سیاسی-خبری جاذب که در سال ۱۹۶۸ آغاز شد.
رد Don Hewit را باید به سالهای پیش از آن زد. سال ۱۹۶٠ که او اولین مناظره تلویزیونی میان دو کاندیدای ریاست جمهوری آن زمان جان کندی و ریچارد نیکسون را براه انداخت.
از دید بسیاری از تاریخ نویسان آن مناظره تاریخی، براستی نقطه تعیین کننده بود در رقابت دو کاندیدایی که شانه به شانه هم میتاختند. یکی ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهوری محبوب جون دوایت آیزنهاور از حزب جمهوریخواهان و آن دگر جان کندی سناتور جوانی از خاندان پرآوازه کندی کاندیدای دموکرات ها. در آن مناظره معروف که هیچیک از دو کاندیدا از نظر گفتن و پیام خود را رساندن، ضعفی نشان نداد اما، چهره رنگ پریده و عرق کرده و حتی لباس ریچارد نیکسون در قبال چهره برنزه و لباس خوش دوخت و اطمینان بنفسی که کندی جوان از خود نشان داد، بگمان بسیاری عاملی شد که در انتخابات ۱۹۶٠ جان کندی را پیروز و روانه کاخ سفید کرد.
Don Hewit در ۱۹۶۸، برنامه دنیاگیر 60minutes را در شبکه CBS بوجود آورد که در حقیقت پایه گذار مکتبی در تلویزیون شد که پیش از آن بیشتر به روزنامه ها و مجلات خاصی محدود شده بود.
او فکر ژورنالیسم تحقیقی را با برنامه 60 دقیقه که با تیمی قوی از گویندگان و مجریان چون مایک والاس، هری ریزیز و دن رادر، همراهی می شد در تلویزیون تحقق بخشید و با مداومتی که برنامه 60 دقیه در تعقیب و دنبال کردن رخدادها فراتر از پوشش خبر، بلکه در جست و جوی چگونه و چرا نشان داد این گونه ژورنالیسم پویا و کنجکاو را که با تصویر همراهی میشد، الگو و مایه تقلید های خوب و بد در سالهای تا امروز کرد.
تیم 60Minutes برای هربخش خود، تیمی را روانه تعقیب یک داستان، حادثه، یا شخصیت سیاسی و اجتماعی می کرد و بجای مصاحبه های نرم و محافظه کارانه گاه در برابر این شخصیت و آن سیاستمدار و آن چهره غیرمشهور اما شاغل یک پست و مقام میایستاد و او را به پرسش و سؤال میگرفت و آنگاه حرف و سخن او را که با حرف و سخن آن دگر همخوانی نداشت در برابر هم قرار میداد و میخواست تا ماجرا را از حالت خبر بصورت داستانی درآورد که حقیقت و انگیزه بروز آن معلوم شود و یا آنکه در جایی پنهانکاری کرده و مردم را در بی خبری گذاشته دستش رو شود.
60Minutes حتی از دنبال کردن سیاستمداران و چهره های داخلی نیز فراتر رفت و گاه با رهبران جهانی نیز با روشی مشابه روبرو شد. بسیاری از جوانان قدیم بخاطر دارند مصاحبه مایک والاس را با محمدرضاشاه پهلوی که در ایران صورت گرفت اما در میانه آن مایک والاس قضیه شکنجه در زندان ها توسط ساواک را پیش کشید و یا قضیه اینکه شاه ایران تا چه حد زنان را همسان با مردان می داند.
بطور کلی 60Minutes و خالق آن Don Hewitt سعی بر آن کرد تا در رسانه ای بنام تلویزیون که اسمش به سطحی بودن در رفته بود، نوعی گزارش را مرسوم کند که نیاز به رسیدن به عمق خبر بود و در یافتن پاسخ چرا.
آنچه دست وپای تلویزیون را تا آنزمان در این زمینه بسته بود آن بود که تلویزیون تصویر می طلبید و گاه برای یافتن عمق خبر وجود دوربین فیلمبرداری خود بصورت مانع در میآمد. این چنین بود که او در سالهای آغاز و تکامل(۶۰ دقیقه ) به هر شیوه ای متوسل شد حتی شیوه مخفی کردن دوربین و بی خبر گذاردن آنکه با او حرف زده می شود از این که دوربینی دارد حرفهایش را ضبط می کند.
این روش ها شاید امروز از نظر اخلاقی پسندیده جلوه نکند یا باعث حتی اعلام جرم علیه خبرنگار شود، اما قضیه این بود که راهگشایان اول راه را میگیرند و جلو میروند، بعداً مفسران و قانونگزاران و غیره پیدا میشوند که برایش مقررات بتراشند.
دان هیوت ۸۶ ساله بود واز بیماری سرطان پانکراس درگذشت.

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

در اجتماعاتی که انگیزه ترس بر طمع می چربد – روز یکصد و هفتادم

وقتی آدم از منطق و منطق پذیری کم آورد، نمی دانم کدام شیر پاک نخورده ای یادش داد تا برای پیشبرد موقعیتش و در حقیقت بارکشی از همنوعش از دو سلاح ترس و طمع استفاده کند.
بترس که اگر جیک بزنی و هرچه می گویم نکنی ... بله تا آنجا که قوه تصور خشونت من اجازه می دهد، برایت مجازات قطار می کنم، و هرچه در مقابل این تهدیدها مقاوم شوی، من هم با تصور جنون آمیز خشونت خود، خشونتی سخت تر خواهم آموخت تا با تهدید آن به بارکشی وادارمت. به موازات ترس، سلاح طمع هم به کار می افتد که اگر بچه معقولی باشی، چنین کنی که من می گویم، این را به تو خواهم داد و آن را و تا آنجا که دامنه خیالت اجازه دهد.اصل قضیه به هر حال همین بوده که با یک انگیزه طمع و ضد انگیزه ترس، آدم های دیگر را واداری که در میانه این دو عامل فارغ از خرد تصمیم گیری، برایشان تصمیم گیری شود.
بنا بر این، این روش استفاده از ترس و طمع به جای منطق و خرد، هم راهگشای زندگی شخصی آدم ها شد و هم در زندگی جمعی گریبانشان را گرفت و رهایشان نکرده حتی امروز.
کدام حاکم و سلطان و شیخ و سیاست پیشه ای را سراغ دارید که متوسل به این دو سلاح نشده باشد؟ اگر یک لیست ده نفره درست کردید، بنده را هم خبر کنید.
اما توقع تو به عنوان انسان قرن بیست و یکم، که صد البته پیشینه آدم بر این کره خاکی هزاران هزار سال بیش از این بیست و یک قرن است، آن است که همچنان که در هر موردی از زندگی خصوصی و خانوادگی و اجتماعی همه چیز تغییر کرده و زیر و رو و دگرگون شده، این دو محرک و ضد محرک کهنه نیز تغییر کرده باشد و انگیزه هائی خردمندانه تر به جای تهدید و تطمیع نشسته باشد. اما تو خود درمی یابی که خود نیز آنچنان پشت در پشت در راستای این دو قطب فریب در حرکت بوده ای که حرکت های خودت را هم در میانه همین دو قطب میزان کرده ای.
اما در کلیت جامعه می بینی که به تناسب آنکه در کدام جامعه پیشرفته یا به دنبال پیشرفت زندگی کنی، هر چند باز برایت انگیزه و ضد انگیزه طمع و ترس رابالای سرت قرار داده اند، اما در جوامع پیشرفته کفه ترازو به سوی طمع می چربد و در اجتماعات هنوز در حسرت پیشرفت، روز به روز بر سنگینی کفه ترس افزوده می شود.
تو خود همین آخرین تحفه خشونت و ترس را ببین. همین ماجرای شرم بشریت و شرم سازمان های بی خاصیت جهانی، همین ماجرای تجاوز جنسی به پسران و دختران زندانی را و دریاب چرا می گویم در جامعه ای پیش رفته کفه ترازوی طمع و در سامانی پس رفته یا به زور پس رانده شده، کفه ترازوی ترس با چه وزنه ننگینی سنگین می شود.
یعنی دقیقاً دست گذاشتن روی پاشنه آشیل یک جوان که هنوز مثل کهن سال ترها آنچنان ترس از جان ندارد، اما ترس از حیثیت دارد.
آنچه او نمی داند اما خواهد دانست آنکه این حیثیت او نیست که به مخاطره افتاده باشد و اینکه لکه شرم نه بر پیشانی او که بر صورت عاملان خواهد بود و این ترس نیز بی اثر خواهد شد، تا ذهن ویرانگر ترس آفرینان، تحفه نامبارک دیگری رو کند.
سوال من و سوال تو اما باید این باشد که چگونه دنیا با همه سازمان های قد و نیم قد، دنیائی باید بنشینند منتظر که از چنته خشونت ترس آفرینان، نوبت بعدی چه بیرون خواهد آمد؟

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

خدا قوت خانم کلینتون – روز یکصد و شصت و نهم

در غیاب یک سازمان جهانی موثر، سازمان مللی کارآ و سیاست پیشگانی مسئول و شجاع، بانوئی آستین همت بالا زده و عزم را جزم کرده تا از موقعیت ویژه خود، از نام و اشتهار دنیائی خود و از رئیس جمهوری که گوش شنوائی برای سخن منطقی و به حق دارد برای احقاق حق پایمال شده زنان در هر سوی این دنیا استفاده کند.
هیلاری کلینتون در حقیقت پرچم مبارزه علیه ستم علیه زنان را در سال ۱۹۹۵ و در سخنرانی خود در اجلاس پکن بالا برد که در آن با صراحت به فجایعی که در مورد زنان در بسیار اجتماعات رخ می دهد و جامعه بی تفاوت از کنار آن عبور می کند، از آزار و ستم و زورگوئی به زنان به نام سنت و رسوم که برای همان عهد دقیانوس هم غیر انسانی جلوه می کند، و از آزارها و تجاوزات سیستماتیک جنسی علیه زنان سخن گفت و دنیا را متوجه کرد که با حضور زنانی قوی اراده و مصمم چون او دیگر نمی تواند بی تفاوت و بدون واکنشی موثر به مداومت این قضیه شرم بار کمک کند. خانم کلینتون در آن زمان که بانوی اول آمریکا بود زنگ خطر را برای مردان بی معرفتی که شرم از نگاه زنان مورد آزار و تجاوز ندارند به صدا درآورد اما باید برای برداشتن گامی موثر در سطح جهانی تا امسال صبر می کرد.
هیلاری کلینتون باید منتظر امروز می ماند و این زمان که در دوران ریاست جمهوری مردی با گوش های شنوا چون باراک اوباما، در این موقعیت تاریخی قرار گیرد که به عنوان وزیر امور خارجه آمریکا برای احقاق حق زنان که هم اینک در هر گوشه ای مورد هرگونه آزار قرار می گیرند، گامی بلند بردارد و با استفاده از اهمیت و نفوذ و موقعیت خود، کاری عمده در جهت ریشه کن کردن «زن ستیزی جهانی» که انگار در اکثر جوامع پس مانده بشری نهادینه شده است، انجام دهد.
هیلاری کلینتون یازده روز اخیر را در آفریقا بود و اوقاتی را که با زنان مورد آزار آفریقا صرف کرد به مراتب بیشتر از اوقاتی بود که صرف ملاقات با سیاستمداران کرد. او در عمل ثابت کرده است برای او تنها مسئله مهم در برابر بشریت، مسئله تروریسم و یا جلوگیری از گسترش سلاح اتمی نیست. که این بشر اول باید تکلیفش را با خودش معین کند و بعد برسد به مسائل دیگر.
خانم کلینتون نیز چون من و تو می داند که ما هنوز در دنیائی زندگی می کنیم که در آن خبر هفته پیش آن بود که مردان حماس ۴۶۰ ازدواج گروهی برگزار کرده اند که سن دامادها از ۱۶ تا ۳۶ سال و عروسان از ۶ سال تا ۱۰ ساله بود. و این ماجرا با عکس و تفصیلات مفصل که حکایت قربانی کردن این همه دختر بچه بی گناه بود مورد اعتراض هیچ سازمان خاک بر سر جهانی قرار نگرفت. هیچ سیاستمدار خردمندی پا پیش نگذاشت که جلو این قربانی کردن دختران در قرن بیست و یکم را بگیرد و هیچ مردی از میان همان اجتماع، مردی و معرفت آن را نداشت تا این مراسم قربانی کردن دختر بچه ها را بر هم بزند و در ننگ نظاره بر آن سهیم نباشد.
خیال نکنید گرفتاری خانم کلینتون تنها در مواجهه با بی خردی دیگر نقاط دنیاست. او در همین جامعه خود و علیرغم آن همه نفوذ و قدرتی که دارد در برابر برنامه های بی سامان و در هم ریخته کمک های خارجی وزارت خارجه آمریکا به بن بست می خورد و باید دراین جبهه نیز همچون جبهه زن ستیزها بجنگد. او برای کمک رساندن به زنان محروم و مورد آزار آفریقا و خاورمیانه، زنان افغانستان و عراق باید در همین سامان نیز از هفت خوان رستم بگذرد.
اما هیلاری کلینتون زنی است که امتحانش را پس داده است. او به عنوان سمبلی از زن آگاه امروز، بیدی نیست که با این بادها بلرزد. او گمان ندارد که بدون رفع ستم و آزار زنان این دنیا می تواند سرانجام گامی به پیش بردارد.
او هدفی بزرگ را ترسیم کرده و برای رسیدن به آن می کوشد که اهمیتش از صد تا طرح صلح و تروریسم و اتم و غیره بیشتر است. او اما در این مسیر دشوار و سخت، نه تنها آغاز کرده و نه تنها خواهد ماند. او زنان و مردان خردمندی را در گذر از این گذرگاه دشوار با خود دارد که هر روز بر تعدادشان افزوده می شود. او زنگ بیداری زنان و زنگ بیداری مردان خردمند را به صدا درآورده است.
شک ندارم که تو نیز امروز همچون من می گوئی خدا قوت خانم کلینتون.

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

فاصله بلند ابتکار تا تکرار – روز یکصد و شصت و هشتم

از همین اول بگویم آنچه همیشه گفته ام که من مفسر نیستم، یعنی مفسر سیاسی نیستم، وگرنه در مورد ورزش و سینما و دیگر تفریحات مفید سرم برای تفسیر درد می کند. آنچه من برای تو می نویسم هم حتی اگر به سیاست مربوط شود نه تفسیر که فقط دید شخصی من و روایت من از حادثه هاست آنچنان که می بینم و به تو گزارش می دهم.
حالا در همین هیر و ویر، دوستی قدیمی در مصاحبه ای از من می پرسد چیزی شبیه به اینکه الان با توجه به آنچه حکومت ایران نسبت به مردم کرده، مردم چه واکنشی نشان می دهند؟
پاسخ من در آن روز این بود که گمان دارم، با توجه به آنچه از ایران می بینم و می شنوم، در حقیقت این مردم هستند که ابتکار عمل را در دست دارند و حکومت تنها کارش واکنش هائیست که اکثراً نیز تکراری و مصرف شده است. و امروز هم وقتی از ایران می شنوم و آنچه از ایران می بینم، مرا بیشتر معتقد می کند به این که آنچه از مردم در ایران دیده می شود «ابتکار» است و آنچه از حکومت دیده می شود واکنش است و آن هم به صورت تکرار. و خوب می دانی که کارآئی «ابتکار» تا چه حد است و فرسوده شدن نیروی «تکرار» تا چه اندازه.
ملاحظه کن هنگامی که «حکومت» به «تکرار» شیوه همیشگی اعتراف گیری رو می کند که از شدت تکرار فرسوده و مندرس شده، محسن آرمین، سیاستمدار اصلاح طلب و سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در مجلس ششم به عنوان نماینده چهارم به مجلس راه یافت، چگونه پیشاپیش با پیشدستی در اعتراف هرگونه اعتراف احتمالی را که در آینده از او گرفته شود مردود اعلام می کند.
او در نوشته مفصل خود می گوید با توجه به جریان حاکم علیه معترضان به نتایج انتخابات، «این حقیر هر آن باید درانتظار دستگیری و حبس و قرار گرفتن در شرایط مشابه عطریانفر و ابطحی باشم. و از سوی دیگر خود را در این حد می شناسم که استعداد اویس قرنی و بایزید بسطامی شدن را ندارم که در شرایط خاص یکباره حقایق ملک و ملکوت بر من مکشوف شود و تمام افکار و اندیشه هایم تغییر کند.» بنا بر این پیش از تحقق چنین احتمالی درباره خود به صراحت اعلام می کنم به آنچه در قالب بیانیه ها و مواضع فکری و سیاسی سازمان متبوعه تا کنون منتشر شده و آنچه تا کنون شخصاً گفته یا نوشته ام اعتقاد راسخ دارم. هیچ نقطه سیاه و تاریکی در زندگی سیاسی خود ندارم که به خاطر آن احساس ندامت و شرمندگی کنم. هیچ ارتباطی با بیگانگان نداشته ام و ندارم. تا کنون هیچ پولی از محافل بیگانه دریافت نگرده ام. نه به انقلاب مخملی معتقدم و نه به براندازی نظام و تنها خواهان اجرای قانون اساسی و قرار گرفتن همگان در چارچوب قانون هستم... بنا بر این اگر مشیت و اراده ربوبی بر این تعلق گرفت که به ابتلا و فتنه ای که دوستان و برادرانم گرفتارند دچار شوم، از هم اکنون اعلام می کنم اگر سخنی بر خلاف آنچه گذشت از بنده شنیده شد، اعتقاد و باور این حقیر نبوده و تحت شرایط ویژه زندان و به اکراه و اجبار به آن اقدام کرده ام. از تمام همکارانم در جمع فعالان سیاسی نیز می خواهم تا فرصت باقی است به صورت جمعی یا فردی به اقدامی مشابه دست بزنند، زیرا در شرایط موجود تنها به این طریق می توان به بدعت سیئه و شیوه زشت و نا مبارک اعتراف گیری پایان داد.»
حالا این «ابتکار» محسن آرمین را در مقابل «تکرار» حکومت در روش «اعتراف تلویزیونی» قرار بده و ببین با آنچه آرمین پیشاپیش در مورد اعترافات احتمالی خود می گوید، که هر اعترافی از من بگیرند دروغ است، اگر فردا محسن آرمین را بیاورند جلوی تلویزیون تا روش اعترافات تلویزیونی را تکرار کند، این اعترافات احتمالی، ارزشش پیش غریبه یا خودی تا چه حد خواهد بود؟ و چگونه کمدی مضحکی درست خواهد شد که هر قاضی و هر آدم صاحب معرفتی را ناچار سازد تا چنان اعترافاتی را به سطل زباله سرازیر کند، نه آنکه به عنوان سند جرم، انسانی را با آن محکوم سازد. و از این ها بالاتر، بالاتر از هر قاضی و دادستان و سیستم قضائی، قضاوت مردم و افکار عمومی در پایان حکایت چگونه خواهد بود.
آیا تو نیز فکر نمی کنی امروز «ابتکار» با کیست و «تکرار» کار کی؟