۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

اديان و حقوق بشر – روز بيست و پنجم

نگاه کن به تاريخچه هر کدام از اين اديان ريشه دار و با سابقه ( که نمی خواهم يک يک اسم بياورم و واگذارش می کنم به خود تو) و ببين اين دين ها و پيامبرانشان از کجا برخاسته اند؟ از ميان حکام و صاحبان قدرت و زور؟ يا از ميان جمع محکومين و ضعفای مانده در بند؟
پاسخ آسان است. هيچ دينی را سراغ نخواهی داشت که از دل حاکمان برخاسته باشد و هيچ پيامبری از ميانه زورمندان پيدا نشده، بر عکس هميشه يکی آمده از ميان زور ديده ها و در ستم مانده ها، و طلب حقوق انسانی آنها را کرده که نقض می شده است. خواسته تا مورد ظلمی که هر روزه واقع می شوند، نشوند، خواسته تا جان و مال و ناموسشان که هر روزه مورد هجوم زورمندان و حکام جامعه بوده، در پناه آنچه "دين" خوانده اند، محفوظ بماند، و خواسته تا ضعفا آنچنان باقی نمانند که در "ضعف جانشان در آيد" و اغنيا آنچنان نخورند "کز دهانشان در آيد".
بنابر اين گر نيک نگه کنی، اديان، هر کدامشان را که در نظر بگيری، خواستار رعايت "حقوق بشر" شده اند، که امروزه با توسل به نام دين از آنها سلب می شود و ملاحظه ميکنی که مثلأ در تهران، حکومت دينی، مرکز حقوق بشر را با قفل و زنجير تعطيل می کند و هر وقت صحبت حقوق بشر می شود، به غلط و با سفسطه آنرا به "غرب" و "استکبار" و غيره و غيره ربط می دهد.نگاه کن به تاريخچه همه اين دين های صاحب تاريخ و سابقه و ببين که همه اينها بدون استثنا، نگارندگان اوليه اصول "حقوق بشر" بوده اند، حالا اگر همه اين اديان را غربی و استکباری ميدانی، حرفی ديگر است.
ديگر آنکه اين اديان، خطابشان نه به مظلومين بلکه به ظالمان و حاکمان و صاحبان قدرت بوده؛ حالا که صاحب زور و اختيار و قدرت هستی و از بنده خدا ترسی نداری، از خدا بترس و عقوبت و پاداشت هم در جنهم و بهشت خواهد بود.
آدم بی حقوق و بی زور و زر و بی قدرت، کجا توانش را دارد که حقوق و جان و مال و ناموس ديگران را پايمال کند؟ اگر هم کند، راحت ميشد و ميشود بحسابش رسيد و ميرسند، و ديگر لزومی به صبر کردن برای بهشت و دوزخ نيست.
با اين همه، در طول اين تاريخ، واليان اديان اما، زمانی که خود به جمع حاکمان پيوستند، همه قوانينی که فلسفه وجوديشان رعايت حقوق انسانها از سوی حاکمان بود را برگرداندند بطرف خود مردم و در جهت نقض همان حقوق.
و حقوق بشر که نگارندگان اصولش در حقيقت خود همين اديان بوده اند، ماند يتيم و بی سرپرست، و ماند روی دست من و تو، تا امروز.

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

از تلويزيون که روزگاری نبض جامعه آمريکا را در دست داشت – روز بيست و چهارم

باور عمومی در مورد آمريکا، اين است که نبض جامعه آمريکا در دست شبکه های تلويزيونی است. اما اين باور که در دهه های آخرين قرن بيستم به اوج رسيده بود و می شد آن را به صورتی، هر چند اغراق آميز، در آثاری مثل Network (شبکه) ملاحظه کرد، شايد در اين زمان يعنی روزهای کنونی که در قرن بيست و يکم تجربه می کنيم، واقعيت پيدا نکند.
تلويزيون در آمريکا و به خصوص شبکه های تلويزيونی که زمانی محدود می شد به NBC، CBS، و بعد ABC، ابتدا با حضور شبکه های ديگری مثل FOX قدرت انحصاری خود را از دست داد و بعد تلويزيون کابلی وارد قضيه شد که در سالهای اخير تقريبا همه بخشهای انحصاری را از انحصار شبکه ها خارج کرده است.
با اين همه، عليرغم همه تغييرات درونی که در صنعت تلويزيون در آمريکا در جريان بود، باور عمومی همچنان بر همان روال باقی ماند که "تلويزيون، تلويزيون است. چه شبکه و آنتنی باشد و چه کابلی. آخرالامر نبض جامعه آمريکا در دست تلويزيون است".
اما، اما در روزگار امروز من و تو، به روزهائی رسيده ايم که هيچ اصل و باوری در شتاب هرگز تجربه نشده آن، ثابت و پايدار نمانده است.
و حکايت تلويزيون در آمريکا هم آنست که روزگارش به عنوان تعيين کننده ضربان نبض جامعه آمريکا به سر آمده. خود می داند يا نه؟ شک دارم اگر نداند.
در آمريکای امروز همچون سالهای آخرين قرن بيستم، من و تو با دريچه صفحه تلويزيون ديده بر جهان نمی گشائيم.
من و تو در آمريکا امروز بسان بسيار مکانهای ديگر در دنيا، دريچه اينترنت را برای رويت دنيا بگونه ای که می خواهيم (و نه آن گونه که می خواهند) برگزيده ايم و تلويزيون امروز هر چند با تکنيک خبر کننده پرده های عريض و تصوير شفاف DIGITAL، نمی تواند جای اينترنت را با وسعتی بيکران از حق گزينش بگيرد.
من و تو امروز، در روزهای قرن بيست و يکم، بی آنکه انقلابی کرده باشيم و چيزی را زير و رو کرده باشيم، اربابی به نام "تلويزيون" را از جايگاه رفيع و برج عاج خود پايين آورده و اگرنه بدنبال خود که، همگام با خود ساخته ايم.

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه


This is my choice for the best picture of the year, or at least the best picture I have seen in 2008.
What is your choice?

این عکس انتخابی من از میان عکسهایست که در سال ٢٠٠٨ دریافت کردم بخاطر زیبایی و لطافت پیام آن.
تو چه عکسی را انتخاب میکنی؟

مانده در کلاف سر در گم CATCH 22 – روز بيست و سوم

" تو" گاه مرا می کشانی به قلمرويی که شايد بهترين نام برايش قلمرو Catch 22 باشد.
Catch 22 يک واژه با معنايی بسيار گسترده در فرهنگ آمريکايی است که از کتاب معروف Joseph Heller، يک نوول طنز تاريخی الهام می گيرد که در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و در قالب طنز ظريف و خنده دار از دنيای ما در سالهای پايانی جنگ جهانی دوم، تشريح می کند که چگونه ما در کلاف سر در گم بحث و منطق بن بست هايی می آفرينيم که رهايی از آن ممکن نيست مگر دوباره از اول آغاز کردن و راهی ديگر برگزيدن.
امروزه واژه Catch 22 به صورت عمومی برای توصيف وضعيت بحث هايی به کار می رود که به مرزی رسيده اند که در پشت آن قلمرو بی حاصلی و بی نتيجه گی است.
در مناظره و يا مجادله ای که ميان ايرانی ها، حداقل آنها که در خارج از ايران هستند، در اين سی ساله در جريان بوده، وضعيت اگر نه دقيقا، که شايد گونه ای رسيدن به Catch 22 باشد. حداقل دو موردش بر می گردد به موضوع موافقين و مخالفين شرکت مردم در انتخابات در ايران. و ديگر ابتدا مناظره و بعد مجادله ميان آنان که معتقدند آمريکا بايد با ايران رابطه برقرار کند يا نه.موافقين شرکت در انتخابات همچنان که می دانيد حرفشان اين است که در ميان همان بد و بدتر بايد بد را برگزيد. در حاليکه مخالفين معتقدند رفتن و رای دادن يعنی قبول نظامی که قبول ندارند و اين رای دادن اين نظام را قادر می سازد تا با استفاده از تعداد زياد رای دهندگان مقبوليت خود را ادعا کند.
در مورد حديث سی ساله رابطه آمريکا با ايران هم باز می رسيم به همين بن بست. يعنی دو گروه که هر دو هم می گويند الفتی با نظام حاکم بر ايران ندارند در برابر هم به استدلالی رسيده اند که آنها را به بن بست رسانده و از آن به بعد چون مباحثه به جايی نرسيده، مجادله را جايگزين آن کرده اند. گروه طرفدار ارتباط آمريکا و ايران می گويند، ايجاد ارتباط باعث می شود که نظام جمهوری اسلامی نتواند به دور از دغدغه به روش "چارديواری و اختياری" خود ادامه دهد. و گروه مخالف (پيش از وارد مرحله متهم کردن گروه ديگر به همکاری با جمهوری اسلامی شدن) معتقدند، ارتباط آمريکا با ايران به نظامی که آنان قبولش ندارند مشروعيتی می بخشد که آن را بيش از پيش ماندگار خواهد ساخت.
سی سال است اين دو گروه پشت اين بن بست مانده و از مباحثه به مجادله کشانده شده اند.
آيا وقتش نيست که به جای ادامه ماندن در اين وضعيت Catch 22، ايرانی های هميشه هشيار، صورت مساله را عوض کنند؟

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

سرنوشت من و تو در سالهايی که خواهد آمد – روز بيست و دوم

تو، محمد می نويسی، می دانم سوالی که می پرسم خيلی سخته، ولی با توجه به تجربه شما و گفتگو کردن با کارشناسان بسيار، آينده ايران و ايرانی را چگونه می بينی؟ اگر من جای تو باشم، اين سوال را در قالب کل جامعه دنيا قرار می دهم و می پرسم، آينده ما، من و تو در سالهای هرگز تجربه نشده آينده چگونه خواهد بود.
اگر اين سوال را دز سالهای پايانی دهد ۱۹۶۰ و سالهای آغازين دهه ۱۹۷۰ از خود می پرسيدی، نگاه ها به سوی آينده آنچنان خوش بينانه بود که می توانستی آن را يکجا با کلام جان لنون و سرآمد همه آنها، Imagine، تصوير کنی و آن را در فاصله يک گام با خود ببينی، که دنيايی را برايت تجسم می بخشيد که رنگ و نژاد و دين و مرزهای بر آنها ترسيم شده برايت آنچنان معنای منفی خود را از دست می داد که هيچ جنگ و نسل کشی وقلع و قمع انسان به دست انسان را در سالهايی که قرار بود بيايند، تصور نمی کردی.
نگاه ها به خود آنچنان خوش بينانه بود که همه مشکلات جهان را حل شده تصور می کردی و در فکر بودی که با جهان ماورای زمين، و با موجودات هوشمندی در کهکشان های دور قرار است چگونه برخورد کنی. فيلم ها و سريالهای تلويزيونی آن زمان که سالهای پس از فتح کره ماه بود، همه نشانه تلاش انسان برای آگاهی از دنيای برون بود، با تصور آنکه مشکل دنيای درون را حل کرده است.
اما موج ايده آليسم دهه ۶۰ و ۷۰ انگار روی شنهای ساحل واقعيتها، قوت از کف داد و در سالهای ۸۰ و ۹۰ تا امروز به صورت حرکتهای رو به عقب، همه کاخهای خيال مردم آزادمنش را به ويرانه تبديل کرد.
موج تعصبهای مذهبی و قومی، جای موجهای بشردوستانه و صلح طلبانه را گرفت و شيپور گوشخراش جنگ ها، صدای جان لنون ها را اگر نه خاموش، که غير قابل شنيدن ساخت.
اما، اما اين موج نيز در آخرين سال دهه نخست قرن بيست و يکم به لطف آگاه شدن و چشم و گوش باز شدن مردم و همينطور طبيعت خلاف حرکت تکاملی خود، قوت از دست می دهد و در اين کاستن از قوت حرکتهای رو به عقب، من و تو، سهمی عمده ايفا کرده ايم و مسئوليتی عمده در پيش داريم. مسئوليت آگاه شدن و آگاه ساختن. آنچنان که کسی نتواند با حيله های کهنه و هزار بار استفاده شده، به جان هم بياندازدمان که احيانا، جنسيتمان، رنگ پوستمان، يا اعتقاد و دين مان با هم فرق دارد يا مال اين طرف خطيم يا آن طرف خط.
اگر تکليف همين خطوط پوسيده جدايی بخش را حل کنيم، در سالهائی که می آيد، من می مانم و تو و جهان هستی گسترده ای که با جبر به پيش خواهدمان راند.سرنوشت من و تو در نزاع های حقير خانگی خلاصه نشده است.

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

آموختن هنر بله گفتن - روز بيست و يکم


آخرين فيلم جيم کری، يکی از معدود آکتورهای اوريژينال و نسخه اصل و مهمتر، کمدين اوريژينال که حکم کيميا را دارد، به نام YES MAN يا «آدم بله گو» اين هفته روی اکران آمد.
استقبال منتقدين از اين فيلم سرد بود و همان عيب و ايرادهای کليشه ای را نثار آن کرده بودند که جای تعجب ندارد.ايراد کار منقد فيلم اين است که "فيلم" را انگار در يک لابراتوار، در يک ايستگاه فضايی دارد بطور منتزع مطالعه می کند،بدون در نظر گرفتن وضعيت محيط و جامعه و واکنشی که فيلم می تواند در اين محيط ايجاد کند و تاثير مثبت و منفی که بر جا گذارد.
همين جاست که ما يک مقدار راهمان با منتقد فيلم که صرفا از زاويه معيارهای فنی سينمايی يک فيلم را بررسی می کند، متفاوت می شود.
فيلم YES MAN، در زمانی درست شده و روی اکران می آيد که no manها يا "نه گو"ها دور و بر ما را پر کرده اند و ديوارهای "نه" و ممنوعيت، جايی برای درهم آميختن مردم باقی نمی گذارد و پناهنده شان می کند به چارچوب تنهايی و تلويزيون و کامپيوتر.
حرف YES MAN و فلسفه "بله گو" اين است که در جايی که می توانی بله بگويی نه نگو، چون اين بله گفتن در مسير دايره وار زندگی به خود تو باز خواهد گشت، و همچون نيکی کردن و به دجله انداختن، پاداش آن را در جايی ديگر خواهی يافت.
اين گزينش بله به جای نه، در حقيقت در حکم همياری برای برداشتن ديوارهايی است که ما "آزادی" را درون آن محبوس کرده ايم و آن وقت سرگردان، آدرس اين آزادی را از اين و آن، و اين فيلسوف و آن نويسنده و شاعر و دانشمند می پرسيم.
ديگر اينکه در همين فيلم که من ديدنش را به "تو" اگر می توانی توصيه می کنم، در می يابی که "بله گفتن" با خود مسووليتی را می آورد و چالشی در برابر تو قرار می دهد که ببينی چگونه می توان بدون توسل به ديوارهای نه و انکار بله گويی و ميان آدمها، زندگی کنی.
در YES MAN می بينی که ديوار "نه" بدور خود کشيدن و به تنهايی خزيدن، اسمش هر چه باشد، "زندگی" نيست و شيوه مرسوم "يک نه بگو و خود را خلاص کن" نه نشان قوت گوينده که بازگوی ناتوانی او در برابر چالش های هر روزه و هر لحظه زندگی است.