۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

از معرفت و خدمت زنده ها ! – روز يکصد و هفدهم

ساعت ده و نيم صبح جمعه است و نزديک شده ام به ساعت قلم بدست شدن و يا در دست قلم شدن، که "بيژن" زنگ ميزند. ميگويد؛ خبر بدی شنيده ام که نميدانم درسته يا نه؟ يکی بمن خبر داده که آقای يحيوی فوت کرده. نه او لازم است احساس تأسفش را به من بگويد، نه من به او، چون هر دو ميدانيم و از حال هم با خبريم.
نه فقط من و بيژن، که در حقيقت حميد و اکبر و ليدا و همايون و انوش و گيتی و آن گيتی ديگر و بهروز و آن بهروز ديگر و محمد و فريدون و فرح و منصور و آن منصور ديگر و عباس آقا و رامش و حيدر و فيض و آن يکی حميد و ايرج و نازی و مينا و امين که اعضای اوليه و همگام در روزهای آغاز و توسعه بخش فارسی صدای آمريکا بوديم و مولود و حشمت و جواد نيز که بودند و ديگر در اين جهان نيستند، در يک نقطه مهر و احترام بهم ميرسيديم و بهم ميرسيم. و اين نقطه مهر و احترام به مردی است بنام مرتضی يحيوی، کسی که همه ما را که اسم بردم در يک مقطع تاريخی کنار هم جمع کرد تا بخش فارسی صدای آمريکا را بوجود آورد.
برنامه های فارسی صدای آمريکا از ماه مه ۱۹۶۲ تعطيل شده بود و اين دوران سکوت تا نهم آوريل ۱۹۷۹ بدرازا کشيده بود و اعتبار اين شروع که تا امروز ادامه يافته با مرتضی يحيوی است. برنامه ای که با نيمساعت راديو شروع شد و تا نيمه سال ۱۹۸۰به پنج ساعت برنامه راديوئی گسترش پيدا کرد.
تلفن ها شروع ميشود، ميدانيم آقای يحيوی در کاليفرنياست اما برای پيدا کردن تلفنش متوسل ميشوم به اکبر و او هم به عباس آقا و بيژن هم از آن طرف در جستجوی محمد است.
و من نشسته ام و ياد اين انسان مهربان و شريف را مرور ميکنم و بقول شاعر، عطر صد خاطره ميپيچيد، که چگونه سی سال پيش، پا بدرون اين ساختمان صدای آمريکا گذاشتم و چگونه تنها به اتکا بزرگ منشی و مهربانی يحيوی، و دانش و بينش و بلندنظری و ادب و احترامی که برای همه قائل بود، در اين ساختمان ماندگار شدم و چگونه هنگامی که رفت، اين مسئوليت را انگار ناگفته بر دوش من گذارد و نميدانم چرا. مسئوليت آنکه اعضای اين بخش فارسی را همچون اعضای خانواده خود پندارم و در حفظ اين خانواده و بهزيستی آن در اين "سال سی" تا آنجا که عقلم رسيد بکوشم، چه آن زمان که رسمأ مسئوليت آن را داشتم و چه اين زمان که در حاشيه گام برميدارم.
و عباس آقای ملايری زنگ ميزند و حکايت ميکند که چگونه در سال ۱۹۵۶ترجمه دلچسب "پيرمرد و دريا" اثر ارنست همينگوی بوسيله آقای يحيوی باعث ميشود که از او برای همکاری با بخش فارسی آنزمان صدای آمريکا دعوت شود و اين همکاری تا پايان آن دوره بخش فارسی ادامه ميابد. اما آقای يحيوی در صدای آمريکا ماندگار ميشود و در بخش های ديگر کار تهيه کنندگی را انجام ميدهد، با رويای احيای ديگر بار بخش فارسی، روزی و زمانی در آينده.
و اين سالهای انتظار مرتضی خان يحيوی، هفده سال بدرازا ميکشد. ازين رو او از همان آغاز همه حرفش بما اين بود که قدر اين بودن با هم، بزبان فارسی با هم حرف زدن در محل کار، و آشنا به فرهنگ هم بودن و در عين حال همکار بودن را بدانيم و دست کمش نگيريم. و همينطور دست کم نگيريم اين فرصت تاريخی را که آزادانه، ميتوانيم مردمان سرزمين مادری را از آنچه آگاه ميشويم آگاه سازيم.
و در ميانه صحبت با عباس آقای ملايری، يکی ميايد روی خط ديگر تلفنم و صدای کارول همسر آقای يحيوی را ميشنوم، که با خنده و مهربانی با من سلام و احوالپرسی ميکند و از خبری که ما را تکان داده، غش غش ميخندد، که بی اساس است و مرتضی خان عزيز ما صحيح و سالم با همان ذوق طنز و نکته سنجی هميشگی حی و حاضر در سان ديه گو نشسته و دوران بازنشستگی را سر ميکند.
و اين حکايت خوش عاقبت امروز من است که با تو دوست گرامی ديگرم در ميان ميگذارم تا تو نيز چون من به وجد آئی. و درس امروز من، درسی که امروز آموختم اينکه، منتظر مرگ کسی نخواهم شد تا از معرفت و خدمتش برای تو بنويسم.
و اين نوشته را هم بسلامتی استاد عزيز و مهربان مرتضی يحيوی، پيشکش به اين مرد بزرگ ميکنم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

گوانتانامو و اصل Habeas Corpus - روز یکصد و شانزدهم

خلیج گوانتانامو، که زندان امروزه این چنین مشهور و جنجال آفرین گوانتانامو در آن واقع شده و جزو کوبا محسوب می شود، بنا به معاهده سال ۱۹۰۳ میان کوبا و آمریکا، تحت کنترل همیشگی آمریکا در آمد، هر چند دولت انقلابی کاسترو تا کنون حضور آمریکا را در آن منطقه غیر قانونی خوانده و می خواند. و همچنان که می دانید زندان گوانتانامو، بعد از حمله تروریستی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، تبدیل به منطقه نگهداری مظنونین به عملیات تروریستی شد و بقیه ماجرا و جنجال ها را در مورد رفتار با زندانیان و شکنجه آنان شنیده و می دانید و نیاز به تکرار نیست. اما آنچه در این میان قضیه ۲۴۰ نفر زندانیان گوانتانامو را به معضلی تبدیل کرده که به راحتی قابل حل نیست، صرفنظر از مسئله سیاسی و مسئله تروریسم مسئله حقوقی آن است.
آنچنان که می دانید از اولین تصمیماتی که پرزیدنت اوباما بعد از آغاز ریاست جمهوری خود اعلام کرد، تصمیم بستن زندان گوانتانامو بود. اما آنچه در آغاز ساده جلوه می کرد در عمل به صورت معضلی در آمده که اجرای این خواسته رئیس جمهور و بسیاری از آمریکائیان و بسیاری از مردمان سرزمین های دیگر را سخت و دشوار می کند.
همین دیروز سنای آمریکا نیز در پی مجلس نمایندگان این کشور درخواست پرزیدنت اوباما را برای تامین بودجه تخریب زندان گوانتانامو رد کرد. استدلال نمایندگان که اکثر آنان نیز دموکراتند، این است که با این ۲۴۰ زندانی چه می خواهید بکنید؟ این زندانیان در هیچ محکمه آمریکائی محاکمه و محکوم نشده اند تا تکلیفشان معلوم باشد و بسیاری از آنان از سال ۲۰۰۲ در زندانند بدون آنکه علیه آنان اعلام جرم شده باشد.
می گویند تجربه نشان داده که اگر این ها را آزاد کنند از هر هفت نفر حداقل یک نفر بلافاصله مجدداً به سازمان های تروریستی ملحق شده و عملیات ترور را از سر می گیرند و اگر اینها را به آمریکا منتقل کنند، آن وقت شامل قوانین و مقررات آمریکا می شوند و در نتیجه می توانند مثل هر کس که در بازداشت باشد از اصل Habeas Corpus بهره بگیرند. که دولت نمی تواند، کسی را به مدت نا محدود بدون آنکه بتواند اتهاماتی قابل اثبات بر او وارد کند، در بازداشت نگاه دارد.
بطور کلی این ۲۴۰ نفر در داخل آمریکا می توانند دو وضعیت داشته باشند، یا به عنوان اسیر جنگی شناخته شوند که دقیقاً با آنچه در معاهدات بین المللی در تعریف اسیر جنگی ذکر شده جور در نمی آید، و یا به صورت بزهکاران اجتماعی که باز این تعریف نیز برای کسی که فی المثل در افغانستان فعالیت مظنون به تروریستی می کرده، سازگار نیست.
«اسیر جنگی» یا «POW» معمولاً بعد از ترک مخاصمه با دشمن آزاد می شود، اما در اینجا یک جنگ متعارف این کشور با آن کشور در میان نیست که «اسیر جنگی» نیز از حقوق آن بهره مند شود. و بزهکار جامعه نیز باید طبق قوانین این کشور هم حق استفاده از وکیل داشته باشد و هم باید علیه او مشخصاً اعلام جرم شود وگرنه شامل اصل Habeas Corpus خواهد بود که برای محافظت مردم در برابر حکومت ها وضع شده و جنبه جهانی یافته است.
بنابراین ملاحظه می کنی که مشکل فقط یک مشکل سیاسی نیست و حتی در کشوری مثل آمریکا که همیشه قوانین خود را با گذر زمان متحول ساخته است، وضعیت خاص زندانیان گوانتانامو با تعبیر ساده قوانین موجود قابل حل نیست و باید ابتکاری تازه اندیشید.
و این باید من وتو را به فکر اندازد که آنان که از سر جهل و نادانی می پندارند قوانین هزار و هزاران سال پیش در دنیای امروز قابل اجراست و منطق چشم شترم را کور کردی باید چشم شترتو کور کنم را، در دنیای قرن بیست و یکم نیز کارساز می دانند، تا چه حد از مرحله پرتند و در این پرتی از مرحله، مردم خود را نیز به دنبال خویش و اگر شده به زور از راه به نا راه و بیراهه پرت می کنند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

دارائی معنوی یا Intellectual Property - یکصد و پانزدهم

در آمریکا، اینجا که من هستم، اگر بخواهی، اختراعت، نوشته ات، ایده ات، اندیشه ات، طرحت، موزیکت و خلاصه آنچه Intellectual Property یا دارائی معنوی توست، سرقت نرود و کس دیگری بدون موافقت تو از آن بهره نبرد، باید این «دارائی معنوی» را در کتابخانه کنگره آمریکا به ثبت برسانی. (امروز با نادر صحبتمان بر سر ترجمه درست این کلمه Intellectual Property بود. تو هم اگر معادل بهتری از «دارائی معنوی» یافتی آگاهم کن) یعنی اگر فلان دستگاه را اختراع کردی یا فلان آهنگ را ساختی، یا فلان دستگاه را اختراع کردی یا فلان شعر را سرودی، کسی جلویت را نمی گیرد که آن را منتشر نکنی، اما بدون داشتن Copy Right یا «حق مولف» هر کس ممکن است آن را بردارد و اسم خودش را روی آن بگذارد و دست تو هم به هیج جا بند نباشد.
این رسم و این قانون نه اینکه پیوسته حقوق مولف را محفوظ نگه داشته باشد، اما بطور نسبی آدم های کوچکتر را در مقابل فلان شیاد یا مثلاً فلان کمپانی گردن کلفت مورد حمایت قرار می دهد.
تو برای این سپر محافظتی باید ۴۵ دلار هزینه انجام کار بپردازی، اما نوشته روزنامه واشنگتن پست دیروز که «آلکس» برایم فرستاده بود نشان می داد که کتابخانه کنگره بعد از صرف ۵۲ میلیون دلار برای تبدیل سیستم قبلی به سیستم الکترونیک، آنچنان کارش گیر کرده که هر هفته از ده هزار متقاضی، سه هزار نفرشان کارشان به تعویق می افتد و در حال حاضر ۵۲۳ هزار نفر متقاضیان کپی رایت، منتظر نوبت ایستاده اند تا حدود ۱۸ماه دیگر. البته آنها که دستشان باز است با پرداخت ۶۸۵ دلار از سیستم ویژه ای استفاده می کنند که کارشان فوراً انجام شود!!!
بطور کلی، قضیه حق مولف، و همینطور به ثبت رساندن دارائی معنوی، در کنار همه جنبه های مثبت آن که دارائی انسان را فراتر از آنچه اموال منقول و غیر منقول اوست می داند و برای آن ارزش قائل است، در عمل و در دست کمپانی های بزرگ می تواند به صورت عاملی بازدارنده برای استفاده مشروع جامعه درآید.
این قضیه به خصوص زمانی بار منفی خود را بر دوش جامعه سنگینی می کند که copy right (حق مولف) از نظر زمانی نا محدود شود یا یک دوره طولانی را شامل شود.
مثلاً مجسم کنید اگر قرار بود که ایده و فکر و اختراع یک نفر تا ابدالدهر شامل قانون کپی رایت باشد، چون گالیله در قرن شانزدهم در ایتالیا محاسبه کرده و گفته بود زمین گرد است ( و مذهبیون هم داشتند سرش را برای آن به باد می دادند) باید تا این زمان هر کس هر اختراعی، ایده ای، فکری، داشت که به نوعی به گردی زمین مربوط می شد باید حق مولفی به خانواده محترم گالیله که خدا می داند حالا کجا باشند می پرداخت. کاری که برخی کمپانی های بزرگ در اجرای قانون کپی رایت برای مدت نامحدود و یا بسیار دراز برای پاره ای اختراعات که انحصار آن را دارند، انجام می دهند، از دید منتقدین کپی رایت دست کمی از مثال ما ندارد.
اما یادمان باشد که در سالهای همین دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، در ایران که قوانین کپی رایت برای هنرمندان به خصوص، معنی نداشت، هنرمندی به محبوبیت ویگن شکوه می کرد که همه ایران ترانه های او را می خوانند و زمزمه می کنند، یک بار فقط موفق شده بود سیصد تومان از یکی از کمپانی های تولید و فروش صفحه بابت فروش آهنگهایش دریافت کند. و این هنرمند همیشه در یاد من، همیشه مقروض بود و از قبل ترانه های ایران فراگیرش، همه به نوائی رسیده بودند به جز خود او که دستش کوتاه بود اما سرش بلند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

آنان که از جنوب می آیند – روز یکصد و چهاردهم

در همه سال های رادیو و بعد تلویزیون در صدای آمریکا، پر طرفدارترین برنامه ها، برنامه هایی بود که موضوع صحبت به نوعی به مهاجرت و مسائل مهاجرتی در آمریکا مربوط می شد و سوالات تمامی ناپذیری که به این گونه برنامه ها سرازیر می شد.
«رویای به آمریکا رسیدن» در همه این سال ها و اکنون، همچنان به قوت خود باقیست و هنوز در هر گوشه دنیا، هر خبر و تحول و تغییری در قوانین مهاجرتی آمریکا با دقت و وسواس از سوی بزرگ و کوچک در سراسر جهان دنبال می شود. اما برای خود آمریکا، کشوری که با همین مهاجرین و با همت آنان به شوکت امروز رسیده، وقتی صحبت از مهاجرت و مسائل مهاجرتی می شود، منظور اصلی و مسئله ای که سعی دارند با آن دست و پنجه نرم کنند، مهاجرین آن سوی مرز، مکزیک و دیگر اسپانیائی تبارهائیست که بسیارشان با نیروی محرکه «رویای شمال» قاچاقی پا به این سوی مرز می گذارند، نه به آسانی بلکه با قبول مخاطرات فراوان. بسیارشان سرانجام به «رویای شمال» خود تجسمی حقیقی می بخشندو بسیاری نیز دمشان به تله می افتد و برگردانده می شوند به مبدا تا شبی دیگر باز قدم به این سوی مرز گذارند و حکایت ادامه دارد.
با همه سخت گیری های سال های اخیر (منظور سال های بعد از یازدهم ستامبر ۲۰۰۱ است که نگرانی های امنیتی و تروریزم را نیز به مسئله مهاجرت مرتبط کرد) هنوز این روند ورود قاچاقی مهاجرین مکزیکی و اسپانیائی تبار به آمریکا و زندگی و کار در خفای آنان همچنان ادامه دارد.
حقیقت امر آن است که در این معامله دو طرف آنچنان نیازمند یکدیگرند که بدون دیگری کار هیچ کدام به سامان نمی رسد. برای مهاجر مکزیکی که با هزار بدبختی خودش را به این سوی مرز کشانده و در شهرهای بزرگ درون جامعه حل شده است، دو هدف اولیه و مشخص وجود دارد. اول به دست آوردن پولی که بتواند بخش عمده ای از آن را به «خانه» بفرستد تا نان خانواده ای تامین شود و دوم سعی در آوردن بقیه خانواده به آمریکا و بالاخره روزی به رویای گرین کارت دست یافتن و آزادانه در این سرزمین فعالیت کردن.
در این سو، آمریکا آنچنان نیازمند کارگر کارکن و مقرون به صرفه مکزیکی و اسپانیائی تبار است که جرخ اقتصاد خود را بدون این نیروی بزرگ کار لنگ می بیند.
در همین ایام اخیر فیلمی به وسیله یک فیلم ساز اسپانیش (اسپانیائی تبار) درست شده بود که نشان می داد اگر یک روز ایالت کالیفرنیا بدون کارگران اسپانیش باشد، چگونه تمامی این ایالت بزرگ و عظیم از حرکت باز می ایستد. این فیلم هر چند لحن شوخی و طنز داشت اما لحن بیان فیلم در حقیقت امر، خللی وارد نمی ساخت که آمریکا سخت نیازمند این نیروی کار کارکن و فعال است.
با این همه بازی قایم موشک اینور مرز با آن طرف همچنان ادامه می یابد و با همه صحبت ها و لوایحی که در طول سال ها در مورد صورتی قانونی بخشیدن به این قضیه مطرح می شود، در اصل موضوع کمتر تغییری پیدا شده و نیاز دو طرفه، این بازی را همچنان پر رونق باقی گذارده است.
در این میان مهاجرین از سرزمی های دیگر نیز گاه در تغییر و تحولات و وضع قوانینی که هدف اصلیش مهاجرین غیر قانونی از جنوب است، یا کلاهی گاه نصیبشان می شود و یا کلاهی از دست می دهند. بسیاری نیز در این سرزمین معتقدند، این قضیه را نه به صورت یک مشکل عظیم که باید به عنوان نشانه یک «برکت» نگریست و پذیرفت.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

معرفی کاندیدای بدترین سناریوی اقتباس شده از یک کتاب – روز یکصد و سیزدهم

در این سالهای اخیر، رسم اينطور شده که در پایان هر سال، بدترین فیلم های سال نیز بطور تفریحی از سوی بعضی رسانه ها معرفی می شوند، اما هنوز این رسم مثل اسکار نشده که مشخصاً در رشته های مختلف صنعت فیلم مثل فیلمبرداری و سناریو و موزیک و تدوین و غیره، در جوار بهترین ها، بدترین ها نیز معرفی شوند. بنا بر این من و تو که نه سر پیازیم و نه ته پیاز خودمان قدم اول را بر می داریم و اولین کاندیدا را برای «سناریوی اقتباس شده از یک کتاب» برای کاندیداهای بدترین ها معرفی می کنیم.
Akiva Goldsman، سناریست فیلم Angels and Demons بر اساس کتاب فرشتگان و اهریمنان، نوشته پر فروش و پر طرفدار Dan Brown که اشتهار جهانی او بیشتر به خاطر کتاب رمز داوینچی (Davinci Code) او بوده است، اما بهترین اثر او همین فرشتگان و اهریمنان اوست.
این آقای Goldsman اعتبار (یا بالعکس) ضایع کردن داستان فرشتگان و اهریمنان را در قالب سناریوئی جعلی، تحریف شده، تعویض شده و دست آخر بی معنی در معنای نهائی کلمه به دوش می کشد. در این سناریو که باید در صدر لیست سناریوهای «کتاب ضایع کن» قرار گیرد، بسیاری از کاراکترهای اصلی کتاب بطور کلی وجود ندارند. روابط میان کاراکترها که انگیزه آنها را مشخص می کند به کلی نا مشخص و مخدوش و از میان رفته، مثل رابطه پیچیده Camerleno (ایوان مک گرگور) با پاپ متوفی یا مقتول. واقعیت های تاریخی از آغاز پیدایش کلیسای رومان کاتولیک در رم سیصد سال پس از مصلوب کردن عیسی مسیح که «منطق جستجو» را در داستان Dan Brown برای یافتن سلاح مرگبار ضد ماده مشخص می کند تبدیل شده به دو سه تا جمله بی سر و ته از زبان کاراکترها که مثلاً «بدو بریم کلیسای بعدی که وسیله فلانی درست شده بود». به این ترتیب برای تو که کتاب را خوانده باشی باید در طول فیلم مرتباً از خودت بپرسی، این کو و آن کو، و برای تو که کتاب را نخوانده باشی، باید مرتباً از خود بپرسی این ها چرا دسته جمعی از این کلیسا به آن کلیسا می دوند؟ دنبال کاردینال های مفقود هستند یا سلاح ضد ماده؟ و بالاخره هم خسته می شوی میگذاری تا دلشان می خواهد بدوند.
حقیقت این است که Dan Brown به بهانه داستانی خیالی، اطلاعاتی تاریخی از حضور و نفوذ کلیسا و علت وجودی آن در قرون پیشین در کتاب خود ارائه می کند و همینطور آنچه امروز در مرکز کلیسای رومان کاتولیک جهان یعنی واتیکان می گذرد و پشت دیوارهای بسته از دید دنیای بیرون پیوسته پنهان می ماند. با این همه او برای مصون ماندن، دست آخر در همه داستانهایش، کاسه کوزه را سر یک شخصیت کتاب می شکند که از گزند متعصبین مذهبی هم در امان باشد.
اما در دو تجربه ناموفق هالیوود برای برگرداندن دو اثر رمز داوینچی و فرشتگان و اهریمنان، همه آن عوامل آگاهی دهنده از گذشته و حال که در کتاب های او موجودند بدون شرمی و حیائی کاملاً حذف شده و آنچه باقی مانده یک سری مناظر است و یک مقدار کاراکترهای بی کاراکتر که با زور و ضرب فیلم برداری و افه های تصویری و صوتی درجه یک هالیوودی از این طرف پرده سینما به آن طرف می دوند. نه خودشان می دانند چرا، نه کارگردان و نه تماشاگر.
اصل مشکل یه گمان من ترس و احتیاط است و آنگاه که ترس و احتیاط سایه بر سر هنر افکند، باید برای شکوفائی این هنر در انتظار معجزه نشست.