۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

و مناظره امروز در آمریکا - روز یکصد و شصت و هفتم

شاید تجسم آنچه الآن میگویم برای بعضی جوامع و از جمله در جایی که تو نشسته ای، يک مقدار بعید و غیرقابل باور باشد، اما در این جامعه ای که من در آن زندگی می کنم، نه غریب است و نه عجیب و نه از دید من که از جایی دیگر آمده و ماندگار این سرزمین شده ام، نامعقول و نامعمول جلوه می کند.
تصور کن یکی از فوتبالیست های نام آور ایران را و اینکه بیایند و بگویند این فوتبالیست نام آور و محبوب و غیره و غیره را دستگیر کرده اند به جرم آزار و اذیت و کشتن سگ ها. و این که این فوتبالیست نام آور و محبوب به خاطر همین همه قراردادهای کلان باشگاهی و تبلیغاتی را که سر به میلیونها میزده از دست داده و دو سال هم فعلاً باید در زندان باشد تا بعد تصمیم بگیرندکه آیا قابلیت آزاد شدن را دارد یا نه.
احیاناً اگر چنین خبری را در روزنامه ای در آن خطه می خواندی ممکن بود بگویی دروغ سیزده است و کیست که بیاید بخاطر یک سگ بدبخت و بنده خدازده، فوتبالیست محبوب ما را به زندان بیاندازد.
اما در اینجا، این اتفاق افتاد و شاهدش بودیم و تعجبی هم اگر کردیم نه بابت مجازات این فوتبالیست بلکه به خاطر حماقت و سبعیت و بی احترامی او به یک موجود زنده بود.
و این فوتبالیست، مایکل ویکس که داستانش را بعد از آزادی از زندان برایت نوشتم، بعد از مدتها که منتظر بود تا کسی به سراغش بیاید، بالاخره به استخدام باشگاه Eagles در فیلادلفیا در آمد. یعنی فیلادلفیا با هزار ترس و لرز با او قرارداد بست. اما این نه پایان حکایت است و نه پایان اسارت مایکل ویکس.
او هرچند از زندان آزاد شده، اما از زندان افکار عمومی این جامعه خلاص نشده و همچنان دربند است. باشگاه های فوتبال آمریکا هم از بیم همین جرئت نداشتند او را در تیم خود قبول کنند و باشگاه Eagles هم نیک میداند که چه ریسکی را متحمل شده است.
مناظره امروز در آمریکا اما اینست که آیا باید به مرد جوانی که در بیست و چند سالگی این چنین به مسیر نشیب اخلاقی افتاده بود در حالی که جامعه او را بر فراز خود قرار داده بود، فرصتی دوباره داد و یا باید گذاشت تا برای زجر و مصیبتی که برسر این همه موجود بیگناه آورده، در فلاکت خود باقی بماند؟
اما آنچه مرا دلگرم می کند آنست که در جامعه ای برای زندگی و موجود زنده آنچنان ارزشی قائل باشند که هیچ کس، حتی آنکه از بابت نام و آوازه و شهرت خود بر فراز جامعه میراند، نتواند به حریم حقوق موجودی دیگر، حتی اگر این موجود سگ زبان بسته ای باشد تجاوز کند. و اگر کرد ببیند که چگونه این سایه سنگین نگاه اجتماع رهایش نمی کند و باید با این نگاه پیوسته خو کند. و دلسردی و افسوسم آنکه در جایی دیگر و در جاهایی دیگر که کم هم نیستند و دریغ که هستند، این بی حرمتی به زندگی، به موجود زنده و حتی به انسان آنچنان بی اهمیت و ناچیز جلوه می کند که جزو روال عادی زندگی تلقی شود.
اما نه. من اشتباه می کنم، بی حرمتی به موجود زنده و به انسان و حقوق خداداد او، جزو روال عادی نمی شود. حاکمان آن سامان ها اما کوشش داشته اند و کوشش دارند تا این بی حرمتی برای من و تو عادی و جزو روال عادی زندگی شود. و اعتقاد دارم که نمی شود. این را تاریخ پر از فراز و نشیب بشر از قرون تاریک و روشن گذشته نشان داده و نشان می دهد. اگر جز این بود با آن همه خیل دیکتاتورهای بزرگ و کوچک و حاکمان سفاک که هر قومی و ملتی ستمشان را تجربه کرده و جملگی نیز در جهت کشتن آزادی و اندیشه آزادی خواهی شمشیر تیز کرده بودند، نمی بایست تا به امروز دیگر اثری از آزادی و آزادی خواهی در ذهن و اندیشه کسی باقی مانده باشد، چه رسد به آنکه رایحه دلاویز آنرا نیز استشمام کرده و از نعمت آن بهره ور هم شده باشند.
و بر همین روال باز بخود می گویم، اگر در جایی، مثل اینجا که من نشسته ام مناظره روز بر سر آن می شود که آیا باید به آدم جوانی که در سقوط اخلاقی خود به سگ آزاری می پرداخته، بعد از دو سال زندان و از کف دادن همه ثروت و هستی باید فرصت دوباره یابی خود و زندگی دوباره را داد یا نه؟ این مناظره به نشانه اهمیت به زندگی و زنده، صدایش به سرزمین های دیگر نیز خواهد رسید و حتی در گوش های ناشنوای حاکمان بی خبر نیز انعکا سی خواهد داشت.

۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

مسئله مورد اختلاف چیست و از کجا آب می خورد؟ - روز یکصد و شصت و ششم

ایرادی که از سیستم بهداشتی آمریکا گرفته می شود و سالهاست از آن گفته می شود و کمتر به نتیجه می رسد، آن است که در کشوری غنی همچون آمریکا در حال حاضر متجاوز از ۴۷ میلیون نفر فاقد هرگونه بیمه تندرستی هستند. این گروه عظیم حدوداً یک ششم جمعیت آمریکا را شامل می شود همچنین در اجتماعی زندگی می کنند که هزینه دارو و درمان در آن بسیار بالاتر از اجتماعات مشابه است. مقایسه مردم عادی و جهانگردانی که اروپا را تجربه کرده و آمریکا را دیده اند، پیوسته با تعجب و شگفتی بوده که چگونه در اکثر کشورها ی مرفه اروپا بیمه همگانی وجود دارد اما در آمریکا نیست.
این مشکلی نیست که خود آمریکائیان از آن آگاه نباشند و در این میان تلاش ناموفق سیاستمدارانی مثل سناتور کندی از چند دهه پیش و یا دیگر تلاش ناموفق هیلاری کلینتون در آغاز دوران ریاست جمهوری پرزیدنت کلینتون از موارد مثال زدنی است که چگونه در امری بدیهی مثل نیاز کلی جامعه به داشتن یک سیستم بهداشتی که همه شهروندان و ساکنان این کشور را بپوشاند، این چنین موانع و مشکلاتی وجود دارد که تا این زمان این مشکل را لاینحل گذاشته و حتی امروز نیز که پرزیدنت اوباما بنا به وعده های انتخاباتی خود کمر به حل این معضل بسته، مقاومت ها و تبلیغات منفی و به گفته پرزیدنت اوباما سیستم وارونه جلوه دادن اطلاعات و ترساندن مردم آن را به صورت مناظره ای ملی میان موافق و مخالف درآورده است.
اما شاید اصل مشکل هر چه باشد و اینکه سیستم پوشش عمومی بهداشت در تضاد با ]چه منافع گروه هائی خاص باشد، آنچه امروز و در مناظرات جاری به جای اصل مطلب مورد مناظره و گاه نیز مشاجره قرار می گیرد، مسئله دیرینه و کهن میزان دخالت دولت در امور است و اینکه دولت باید تا چه حد بزرگ شود و تا چه میزان مسئولیت های بخش خصوصی را عهده دار شود.
اصولاً ترس از یک دولت بزرگ از روز اول تشکیل این سرزمین با مردم بوده و با استفاده از همین ترس مردم بسیاری از صاحبان منافع خاص توانسته اند در موارد بسیار از همین حربه استفاده کرده و جلو برنامه های بسیاری را که باعث گسترش نقش دولت در جامعه می شود بگیرند. در حال حاضر نیز علیرغم بدیهی بودن نیاز جامعه آمریکا به یک سیستم بهداشتی درخور که در این سرزمین ثروتمند یک ششم جمعیت آن را بدون بیمه بهداشتی رها نکند، صورت مسئله برای بسیاری از مردم عوض شده و به صورت مناظره بر سر میزان دخالت دولت در آمده است.
آنچه قضیه را برای مخالفین آسان می کند منحصر به بیمه بهداشتی نیست و در حقیقت قضیه از سال پیش و از دولت پیش مایه می گیرد که برای نجات سیستم بانکی که بی رویه و آزمندانه همه ضامن های ایمنی سیستم بانکی و سرمایه گزاری را نادیده گرفته بود، دولت را راساً وارد گود کرد. پس از آن باز در همان دولت پیشین نیاز دخالت دولت برای نجات غول های بیمه و استفاده از کمک های چند صد میلیارد دلاری پیش آمد و بعد سقوط صنعت اتومبیل سازی در آمریکا و شتاب دولت برای نجات آنها و یا لااقل پاره ای از آنها که برخورد کرد با حکومت اوباما.
با چنین زمینه ای که دولت راساً ناچار به دخالت در سیستم بانکی و بیمه و اتومبیل سازی شده باشد، طبیعی است که آنان که مردم را از بزرگ شدن بی حساب دولت می ترسانند زیاد کار مشکلی برای نشان دادن آمار و ارقام ندارند، هرچند از اینکه می گویند این نیاز دخالت نا معمول دولت از کجا و از چه زمانی آغاز شده و چگونه حرکت اولیه آن در دوران حکومت بوش و جمهوری خواهان بوده، طفره رفته و برای جمعیتی که تعدادش زیاد نیست اما صدایش بلند است و این صدا نیز در تلویزیون های کابلی نه چندان با نام و نشان چند برابر انعکاس پیدا می کند، بهانه ای شده تا آنچه را که امروز از بزرگ شدن و دخالت فزاینده دولت در امور جامعه حکایت دارد، با توسل به حافظه کوتاه مدت و فراموشکار از جامعه و بی حافظگی بخش دیگری که اصلاً حواسش به آن قضایا نبوده که حافظه ای از آن داشته باشد، قضیه را به صورتی جلوه دهند که انگار دولت اوباما می خواهد سیستم سوسیالیستی را جایگزین سیستم سرمایه داری آمریکا کند که این مملکت پیوسته به آن می نازد.
اکثریت مردم آمریکا نیز ظاهراً به این نتیجه رسیده اند که بی توجه به این رسانه مخالف و آن رسانه گروهی موافق که صورت مسئله را درست جلویشان نمی گذارد، به روش کهن تجمع در سالن های شهرداری و مناظره با هم بپردازند.
اما نکته این است که همه آنها که به ناحق نیز سعی در تخریب چهره رییس جمهوری آمریکا دارند و منافعشان چنین اقتضا می کند و بذر سوء ظن را با کمک مخارج عظیم در میان مردم می پاشند، نه تعقیب قانونی می شوند و نه دست و پایشان را در غل و زنجیر می گذارند و دسته جمعی محاکمه شان می کنند.
دادگاه اصلی اما دادگاه افکار عمومی آمریکاست که هر دو طرف باید بکوشند حمایت آن را جلب کنند و سرنوشت بیمه عمومی بهداشتی در آمریکا نیز بستگی مستقیم خواهد داشت به اینکه کدام یک از این دادگاه به وسعت یک کشور برنده بیرون آیند. در این دادگاه افکار عمومی جریاناتی مثل مخالفین و موافقین فی المثل مسئله سقط جنین هنوز که هنوز است هیچیک پیروزی قاطعی به دست نیاورده اند، این یکی اما شاید احتیاج به قضاوتی قاطع تر و سریع تر از سوی مردم آمریکا داشته باشد.

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

وقتی که کلاه ژورنالیست ها پس معرکه خواهد بود – روز یکصد و شصت و پنجم

مطبوعات از آغاز و حالا که با مجموعه ای سر و کار داریم از چاپی گرفته تا الکترونیکی و صوتی و تصویری، کارشان حداقل آن طور که تعریف شده ارتباط و آگاهی دادن جمعی است. بنا بر این این تعریف شامل فلان جار­چی سلطان و حاکم در هزاران سال پیش می­ شود تا پیله­ ورها و فروشندگان دوره­ گردی که در کسب روزانه خود خبر از این خانه به آن خانه می بردند و تا امروز که در قالب موسسات بزرگ و غول آسا نقش اصلی را به عهده دارند و کوچک تر ها نیز که در حاشیه می رانند.
این رسانه های گروهی هم مثل هر نهاد دیگر اجتماعی از روز اول آنی نبوده اند که حالا هستند و همراه با تحول جوامع بشری متحول شده و بعد اندک اندک سعی کرده اند برای خود تعریفی درست کنند و خطوطی را ترسیم کنند که میان آنان با دیگر پدیده های احیاناً مشابه فرق بگذارد، که مثلاً فرق باشد میان فلان گزارش دولتی در مورد پیشرفت بی چون و چرای امور تا گزارش رسانه ای که باید زیر و روی قضیه را ببیند و گزارش کند. یا فرق باشد میان آنکه به جائی فرستاده می شود که جاسوسی کند تا خبرنگاری که می رود و مشاهده و برداشتش را عیان در اختیار دنیا می گذارد. و باز در طول دهه های میانی قرن بیستم، در اجتماعاتی مثل آمریکا سعی شده تا از این نیز فراتر رفته و تعریف جامع تری از آنچه اصول و پرنسیب ژورنالیسم است ترسیم و تدریس شود که مثلاً چگونه نامتاثر از رویدادی آن را مخابره کند، یا چگونه بدون وابستگی مثبت و منفی از بنیادی و نهادی صحبت کند. چگونه خبری را ارجح بر دیگر خبرها بخواند و چگونه این اخبار را در مجموعه خبرها آنچنان پشت هم بگذارد که با هم ربط پیدا کنند یا بر عکس نکنند.
اما اگر فی الواقع قرار بوده «ژورنالیسم» یا «روزانه نگاری» در یک مسیر پیشرو متحول شود، امروز احیاناً وضع آگاهی من و تو از آنچه در این دنیا و پیرامون ما می گذرد بهتر بود. اما همچنان که در مجموع چنین مسیر ایده آلی را هیچ کدام دیگر از پدیده های اجتماعی طی نکرده اند، روزانه نگاری و ژورنالیسم هم گاه به بیراهه زده، گاه پس رفت داشته، گاه پیش تاخته و گاه در جا زده، هرچند باز مآلاً در جبر بی تغییر پیشرفت در مجموع و در دراز مدت گامی به پیش برداشته است.
در حالی که در اجتماعات بسته فعلاً کشمکش روزنامه نگاران بیشتر با دولت و نهادهای حاکم است که بلائی به نام سانسور را بر سرشان نازل می کنند، در اجتماعی مثل آمریکا که این دغدغه را ندارد اما مشکلاتی بروز می کند مثل سیاسی شدن و جناحی شدن که در این هفت هشت سال اخیر شاید آشکارتر و عیان تر از گذشته جلوه کرده. بنا بر این پاره ای از رسانه های گروهی صاحب نام برچسبی خورده اند مثل محافظه کار یا لیبرال و غیره که این برچسب ها هر چند همیشه درست نیست اما زیاده نیز دور از حقیقت نبوده است.
در همین ایام اخیر و در همین روزها در آمریکا که مسئله بزرگ و برنامه عظیم «بیمه و بهداشت عمومی» به وسیله پرزیدنت اوباما جلوی مردم آمریکا گذاشته شده، رسانه هائی که قرار است بنشینند و برای مردم تشریح کنند که این برنامه عظیم چیست و فایده و ضررش در کجاست، نحوه پوشش بسیاری از آن ها به جای روش روزانه نگاری و تکیه بر استانداردهای ژورنالیستی، بیشتر گرایش های جناحی بوده و اینکه بسته به آن که تمایل و گرایش آنها به اوباما بوده یا مخالفان او از این سند هزار صفحه ای چند صفحه معدود را بزرگ کرده و جلوی مردم گذارده اند.
در حقیقت آنچه بعد از مطالعه این اطلاعات نصیب تو می شود بیشتر احساساتی شدن در این جهت یا آن است تا آگاه شدن از زیر و بم این طرح.
ظاهراً همین روش رسانه ها در گیج و سر در گم کردن مردم، باعث شده تا در شهرهای مختلف اینک مردم در سالن های شهرداری شهرها جمع شوند و از زبان رهبران موافق و مخالف، حرف ها و استدلال ها را بشنوند. و در این راه پرزیدنت اوباما نیز وارد گود شده و از همین شیوه استفاده می کند تا خود به سوال شهروندانی که از تبلیغات حریفان وحشت زده شده اند پاسخ گوید.
این ماجرا البته ادامه خواهد داشت اما باید زنگ خطری باشد برای ژورنالیست های هشیار و آینده نگر که اگر نجنبند و همچنان در گرایش های سیاسی و جناحی اسیر بمانند، کلاهشان پس معرکه خواهد بود.

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

آیا دستی پشت پرده است؟ - روز یکصد و شصت و چهارم

این فکر که پشت هر تیتر روزنامه و پشت هر خبر رادیو و تلویزیونی دستی و نقشه ای نهفته است و کسی و کسانی و دولت ها و نهادهائی نشسته اند و این خبرها را به این صورت برای مردم تنظیم می کنند و به خوردشان می دهند، در میان ایرانی ها رواج بسیار دارد اما در عین حال مختص ایرانیان نیست.
در همین آمریکا هم هستند کسانی که همه تیترهای واشنگتن پست و نیویورک تایمز و غیره را دستوری و فرمایشی می دانند، اما تعدادشان در مقایسه با کل جامعه بسیار اندک است، اما در مورد ایرانیان حداقل از آنها که من در این سالهای بسیار شنیده ام، انگار اکثریت با آنان است که دستی را پشت همه این اخبار و نحوه انعکاس آن در رسانه ها می دانند.
حالا من که خود در داخل رسانه ای هستم که اسمش هم صدای آمریکاست و قاعدتاً باید این دستها را عیان تر ببینم، مانده ام بعد از سی سال که یا این دستها نامرئی هستند، یا چشمان من درست نمی دیده و نمی بیند، و یا اینکه مردم ما متوجه نیستند که ما در چه زمان و عصری قرار گرفته ایم که امروزه هر آدمی با یک تلفن دستی، برای خودش حکم یک کانال تلویزیونی را پیدا کرده و قضیه به این سادگی نمی تواند باشد که گروهی در یک اتاق در بسته هر روز تعیین کنند خبر آمریکا و دنیا چه باشد.
یکی می گفت اگر این طور بود چرا اینها در این سی ساله ننوشته و نگفته بودند که چه بر مردم ایران می گذرد؟ می گویم تا آنجا که ماجرائی بعد خبری داشته گفته بودند، اما اگر توقع این باشد CNN همه زیر و بم گرفتاری های داخل ایران را بداند و هر روز همه دنیا را ول کند و به آن خبر بچسبد، دچار اشتباه شده ایم. اما همین CNN و همین رسانه های آمریکائی و همین رسانه های جهانی، وقتی حرکت مداوم و عظیم مردم ایران را در پی انتخابات دیدند، برای انعکاس خبرهای مربوط به ایران از هر وسیله ای مثل Facebook, Twitter, Youtube استفاده کردند و می کنند و هنوز هم ماجرای ایران و آنچه بر ایرانی ها می گذرد، در این رسانه ها به فراموشی سپرده نشده است. بنا بر این شاید زمان آن رسیده باشد که در این نگرش «دستی پشت پرده» که شاید هم در مواردی در گذشته صادق بوده، تجدید نظر کنیم و بگوئیم، همچنان که پیوسته گفته اند، از تو حرکت و از خدا برکت، در این مورد نیز آن زمان که مردم ایران حرفشان را دسته جمعی و به صورتی قاطع بر زبان راندن، هیچ رسانه ای حتی نشریات غیر سیاسی را نیز خالی از خبرهای مربوط به ایران نمی دیدی.
اجازه بده در همین مورد حرفهای فرید زکریا، ژورنالیست آگاه آمریکائی، نویسنده و مفسر مجله نیوزویک را برایت نقل کنم که در برنامه مخصوص هفتگی خود در تلویزیون CNN در مورد محاکمات یکصد نفری در ایران بر زبان راند.
فرید زکریا وب سایت محمد خاتمی، رئیس جمهوری پیشین ایران را به بینندگان خود نشان داده و می گوید، محمد خاتمی محاکمه یکصد نفری مردم ایران را که در میانشان یا اکثریتشان مقامات پیشین خود نظام، نویسندگان، روزنامه نگاران، روشنفکران و فعالان اجتماعی تشکیل می دهند به عنوان یک نمایش و نه یک دادگاه عنوان کرده. او می گوید، من معتقدم که این گفته درست است. چون یکی از این متهمان دوست وهمکار من مازیار بهاری است. او که ظرف ۶ هفته که در بازداشت بوده نه به وکیل دسترسی داشته و نه می توانسته با خانواده خود تماس بگیرد. و اینک از زبان او گفته شده که، رسانه های گروهی در ایجاد خشونت بعد از انتخابات و هرج و مرج بعد از آن دست داشته اند.
فرید زکریا که تعداد روزافزونی از مردم در آمریکا و دنیا به گفته او و دانش او اعتماد دارند، به دوربین تلویزیون نگاه می کند و اعلام می کند، این یک دروغ است. مازیار می داند که یک دروغ است. دروغ هائی که مقامات ایران او را وادار ساخته اند تا بر زبان آرد.
فرید زکریا سپس صحنه ای را از محاکمه ۵۰ نفر به طور دسته جمعی در شوروی که در اواخر دهه ۱۹۳۰ به وسیله استالین، دیکتاتور مشهور تاریخ برپا شد و اتهام این گروه را جنایت علیه کشور قلمداد کرد، نشان داده و هم زمان صحنه اتاق مملو از متهمان یکصد نفری در تهران را نشان می دهد و می گوید تشابه این دو صحنه حیرت انگیز است. او می گوید هر کدام از این متهمین وقتی نوبتشان برسد، به هر جرمی اعتراف می کنند. به امید آنکه بلکه یک بار دیگر خانواده خود را ببینند. آرزوئی که برای اعتراف کنندگان دادگاه استالین در هفتاد سال پیش هرگز برآورده نشد.
فرید زکریا به عنوان یک ژورنالیست آگاه، آنگاه به دولت ایران هشدار می دهد که هنوز فرصت آن را دارد تا این نمایش را متوقف کند وگرنه نام این حکومت به عنوان دولتی که یادآور استالینیسم مدرن است در تاریخ خواهد ماند.
دوست گرامی، من شک دارم کسی بتواند برای فرید زکریا و این خیل عظیم ژورنالیست های دنیا به این آسانی خط تعیین کند و بگوید چه بگوئید و چه نگوئید.

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

اگر خانم ها کار قضاوت را زودتر شروع کرده بودند – روز یکصد و شصت و سوم

خانم سونیا سوتومایور یکصد و یازدهمین قاضی آمریکاست که به عنوان یکی از نه عضو دائمی دیوان عالی دادگستری آمریکا، حرف نهائی را در تفسیر قانون اساسی آمریکا و همخوانی روح این قانون با آنچه در این سرزمین متحول میگذرد خواهد زد.
اما حرف من این است که چگونه از میان یکصد و یازده قاضی که به دیوان عالی راه یافتند، تنها سه نفر آنها زن بوده اند؟ و این قدم بزرگ راه یافتن خانمها به دیوان عالی، چرا باید بیشتر از دو قرن به درازا میکشيده، یعنی تا سال ۱۹۸۱ که پرزیدنت رونالد ریگان قاضی ساندرا اوکانر را برمی گزیند؟ و از آن زمان به بعد نیز تا پیش از خانم سوتومایور تنها یک زن یعنی خانم روت بادرگینسبرگ در سال ۱۹۹۳ به وسیله پرزیدنت بیل کلینتون برای عضویت در دیوان عالی برگزیده می شود.
بنا بر این در سرزمینی که مدعیست فرصت های برابر برای همگان موجود است در برابر یکصد و هشت قاضی مرد، تنها سه قاضی زن جواز ورود به بالاترین مکان قوه قضائیه را یافته اند. آیا به راستی این عدم تناسب ۱۰۸ قاضی مرد در برابر سه قاضی زن، نشانه این فرصت های برابر است؟ کلاهتان را که قاضی کنید ملاحظه خواهید کرد که در این قضیه بخشی از کار می لنگد. یعنی جامعه، حتی جامعه ای مثل آمریکا نیز که ادعا می کند زن و مرد در آن از فرصت های برابر برخوردارند، در این مورد کم آورده است. این را نمی شود به گردن روسای جمهوری انداخت که در طول این دویست و سی و سه سال اعضای دیوان عالی را برگزیده اند، این را باید بر عکس به گردن جامعه ای انداخت که مستعد پذیرش این نابرابری بوده است. ملاحظه کنید هنوز در ته ذهن بسیار آقایان، حتی در این اجتماعات آزاد این باور نهادینه شده که مثلاً خانم ها برای پست قضاوت، زیاد مناسب نیستند، چون رقت قلب بیشتری دارند.
من هم می گویم درست است. راست می گوئید چون تصور کنید اگر در طول تاریخ همه ملت ها این پست تقریباً انحصاری قضاوت که در اختیار مردان بوده، اگر از انحصار مردان خارج شده بود چه بدبختی هائی که ممکن بود پیش آید. حساب کنید چند تا یا چند هزار و چند میلیون سر کمتر بالای دار می رفت، چند تا گردن یا چند هزار و چند میلیون گردن کمتر زده می شد، چند میلیون دست کمتر قطع می شد، چند میلیون چشم کمتر از حدقه خارج می شد، چند میلیون انسان کمتر آزار و شکنجه می شدند و چند تا آسیاب کمتر از خون آدمها به راه می افتاد؟ چند میلیون زبان کمتر قطع می شد؟
این خانم ها اگر با رقت قلب و رئوفتشان بر جایگاه قضاوت نشسته بودند کی می گذاشتند انسان این چنین از حاکم بهراسد؟ کی می گذاشتند انسان این چنین از انسان آزار ببیند و کی می گذاشتند روش کور شو، دور شو در جوامع بشری نهادینه شود. تکلیف آن همه دادگاه های تفتیش عقاید چه می شد؟ آیا این خانم ها می گذاشتند سنگ روی سنگ بند شود؟
درست است، از انحصار خارج کردن پست قضاوت و اجازه ورود به خانم ها دادن در این گونه مشاغل، احیاناً مانع از آن می شد تا در طول تاریخ گالیله ها زنجیر در پا به دور خرمن آتش گردانده شوند و از ترس سوزانده شدن اعتراف کنند که زمین مسطح است و خورشید از این طرف به آن طرف سرک می کشد.
اگر خانم ها در این پست انحصاری مردان نقشی داشتند، شاید ننگ برده داری بسیار بسیار سال ها زودتر از این سرزمین رخت بر می بست. که شاید رقت قلب و رئوفت آنها سال های سال زودتر به حکومت مرد سالاری در اجتماعات پایان می داد، که شاید رئوفت قلب اینان در پست قضاوت باعث می شد تا کسی به خاطر رنگ پوست و مذهب و قومیت، به زیر تیغ تبعیض کشیده نشود، که زن ها و کودکان کمتر مورد تجاوز و آزار قرار گیرند.
خوب اینها هزینه برداشته و هزینه برمیدارد و خودتان حساب کنید که با این انحصاری کردن پست قضاوت توسط آقایان برای آقایان چگونه انسان توانسته به نام قانون «هر کار می خواهد سر ضعیف تر درآورد»
و اگر خانم ها زودتر وارد معرکه می شدند، خودت حساب کن چه می شد؟