۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

نوروز در Cyberspace – روز هفتاد و يکم

در فاصله هفت روز تا نوروز، بوی خوش بهار، در فضای مجازی اينترنت يا Cyberspace پيچيده است و خبر اين جشن و آن جشن و پيامهای شادباش ميرسد از آنان که ميشناسی و آنان که نمی شناسی و آنان که بياد نداری.
و در اين فضای مجازی آکنده از بوی سنبل و جلوه هفت سين و يادی مشترک، حضور نسلهای دوم و سوم ايرانی تبار را در سرزمين های پراکنده، ازين قاره به آن قاره احساس ميکنی که شوق و شورشان از نسل اندکی خسته کهنسال تر صد چندان بيشتر است.
اين نسل دوم و سوم ايرانی های مهاجر که معمولأ نه ايران را ديده اند و نه نوروز را در مکان تولد آن تجربه کرده اند، ظاهرأ بعد از سالهای نگرش به پدر و مادرها و نسل اولی که از آنان برخاسته اند، در ميان همه رسم و رسوم و عاداتشان که ديده اند و به خاطر سپرده اند، اين رسم نوروز را تنها نقطه اشتراک همگان، از سياسی گرفته تا غير سياسی، از مذهبی گرفته تا غير مذهبی و از فقير گرفته تا غنی يافته و بدون آنکه در جائی و مکانی رای گيری کرده باشند، در ذهنيت مجتمع خود آنرا پسنديده و پذيرفته اند و به حق اصرار دارند تا ديگران نيز زيبائی يگانه آنرا يافته و در تجربه منحصر بفرد آن شريک شوند.
بسياری از آنان شهرهای بسياری را به پذيرش و بزرگداشت نوروز واداشته اند، نه از سر زور و جبر که با معرفی چهره راستين روزی و لحظه ای که پيوسته نشانه آغاز است و زدودن آنچه تجربه سال پيش از ناصوابی آن آگاهمان کرده است.
و امسال نيز من مثل هر سال منتظرم تا نام شهرهای ديگر نيز که پذيرای نوروز شده اند، با همت اين نسل پويای ايرانی تبار به نام شهرهای پيشين افزوده شوند.
اين نسل پويا و زنده و متحول دوم و سوم ايرانی های مهاجر شايد دقيقأ از همه رمزها و تعبيرهائی که در مورد نوروز و هفت سين و چهارشنبه سوری و سيزده بدر و عيدی دادن و عيدی گرفتن نگاشته شده و تحقيق شده آگاه نباشد، اما بجای دعوا بر سر جزئيات، اصل مطلب را چسبيده و فرعيات را گذاشته اند بعهده پژوهشگران که بحق آنان نيز در غربت و در سی سالی که گذشت قدمی پس ننهادند که هيچ، هر روز بر حجم "کتاب تصوری نوروز" افزوده اند و می افزايند.
رمز و راز حضور سنبل و سمنو و سيب و سماق و سنجد و سکه و سبزی و نارنج و آئينه بر سفره ای که هر ساعت روز و شب ماهی زنده ای در دل آن می چرخد و زندگی ميکند را روزی از روزها اين نسل جويا و پويا و زنده و متحول ايرانی تبار خواهد آموخت، بهتر از من که در مکان تولد اين آئين "همه آموختنی ها را نياموختم".
اما هر ساله و در اين ايام وسوسه اين راز کهن آرامم نمی گذارد و هر سال حداقل در خيال خود، قدمی خويشتن را نزديکتر به پاسخ راز احساس ميکنم و اين وسوسه نوروزی ديگر و سالی ديگر پيش ميراندم. و هر سال، به خود ميگويم؛ شايد پاسخ نوروز هم مثل پاسخ زندگيست، که هر روز و هر ساعت و هر دقيقه متحول ميشود و با پاسخ لحظه ای پيش متفاوت است.
خودت فکر کن، کجا قرار بوده "نوروز" در فضای مجازی Cyberspace ظهور کند و "سُنبلی مجازی" در دل اين فضای تا اين زمان عاری از بو، عطری بتراود که من و توی پراکنده در سراسر عالم را اين چنين سرمست کند؟

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

در دنيای عجول و شتاب زده من و تو – روز هفتادم

در يک دنيای کامل و ايده آل، هر کس بايد مسئول عمل خود باشد، آنجا که کاری مثبت و در خور انجام ميدهد و يا فکری نو به جامعه عرضه ميکند، اعتبارش را بگيرد و آنگاه که خطائی ميکند و به بيراهه ميرود تاوانش را بپردازد.
اما در دنيای نه هنوز کامل و نه هنوز ايده آل من و تو، ازين خبرها نيست و در اين دنيای نه هنوز کامل من و تو، از خير اعتبار گرفتن گذشته اما پيوسته در بيم تاوان پس دادن بابت کرده " او" هستيم.
در اين دنيای نه هنوز کامل من و تو کسی حوصله و فرصت جزئيات را ندارد و همه را بيک چوب راندن حتی اگر به زبان رانده نشود در عمل شيوه مرسوم است.
مثلأ مردمان سرزمين فرض بفرما X چه بخواهند و چه نخواهند قضاوت مردمان سرزمين های ديگر در مورد آنها بستگی دارد به آنکه مثلأ رهبرشان يا دولتشان چگونه عمل کرده و چه ميگويد و چگونه.
در اين سرزمين فرضی X اگر مقامی و صاحب منصبی پرت و پلاگوئی کند، در ديدگاه کم حوصله و عجول امروز دنيا، بپای همه مردم نوشته ميشود، حالا اگر پرت و پلاگوئی و بيجاگوئی فی المثل فراتر از يک نفر و دو نفر بلکه از جانب گروه و سازمانی حاکم بر سرزمين X باشد. دامنه اين بيک چوب راندن تا بکجا وسعت پيدا ميکند؟ و تا کی؟
ملتی با فرهنگ نظير آلمان نمونه خوبيست برای اين بيک چوب رانده شدن. وقتی اين ملت در انقياد يک گروه افراطی نازی در ميآيد که خشت اول بنايش با نژادپرستی است، اين مردم، مردم آلمان از ديد عجول و بيحوصله دنيا برچسب نژادپرستی يا يهود آزاری ميخورند و تا اين زمان هم نمی توانند اين تصوير ناعادلانه را از ذهن دنيا پاک کنند و حتی در همين جام جهانی فوتبال گذشته نيز من و تو با همين ذهنيت نادرست در آغاز بيمناک در آن سرزمين پا می نهيم.
ممکن است و بجا هم هست که ازين روش مرسوم "دنيا" انتقاد کنيم، که انتقادپذير هم هست، اما اين دنيا را يکروزه نمی توان تغيير داد و اين بيک چوب رانده شدن را هم بايد بعنوان واقعيتی در دنيای نه هنوز کامل من و تو شناخت.
بنابراين تو چه در درون سرزمين X ساکن باشی و چه برون از آن اما نامت وابسته به آن، گه گاه در اعتبار گرفتن ها و بسيار در ملامت شنيدن ها و تاوان دادن ها سهيمی، حالا هر چقدر هم که گفته شود حساب ملت ها و دولت ها جداست که درستش هم همين است.
هر چقدر هم که بگويند مثلأ اگر ديوانه ای در آلاباما دست به تفنگ ميبرد و گروهی از آدمهای رهگذر و بيگناه را ميکشد و يا جوانکی در آلمان اسلحه بر ميدارد و از کشته ها پشته ميسازد، نه آن نماينده مردم خونگرم آلاباما و نه اين نماينده مردمان متمدن آلمان است، باز هم رسم همه را بيک چوب راندن در ذهنيت دنيای عجول من و تو حکمفرماست. حالا اگر در مورد آلاباما و آلمان چنين باشد تکليف سرزمين دورتر و دوردست X چه خواهد بود؟
حکايت مردمان سرزمين X را در مورد ايرانيان برون از ايران در سی ساله گذشته آشکارتر و عيان تر ميتوان ديد. آنگاه که افراط گوئی و افراط گری در يک سو، اين ايرانيان برون از ايران را مصصم تر برای جلوه دادن نيکی های فرهنگ و سرزمين مادری ميکند و تلاش همگانی اين ايرانيان در خنثی سازی، تصوير نادرستی که در دنيای عجول و شتاب زده امروز از آنان ترسيم ميشود با منش و روشی مثبت در مراوده با، از همسايه گرفته تا شهری که روزی ميهماندارشان و امروز خود شهرشان به حساب ميآيد.
اين تلاش سی ساله را عليرغم همه منفی گوئی های حساب شده عليه اين جامعه پويای ايرانی بايد ارج نهاد که نگذاشته حتی در اين دنيای عجول و شتابزده هم ايرانيان بيک چوب رانده شوند. و اين تلاش مثبت را من همين امروز، هشت روز مانده تا نوروز در ميان اين جامعه هوشمند می بينم که در تدارک جشنواره نوروزی هر سال فزونتر از سال پيش ميکوشند و امسال آشکارتر از پارسال.

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

آنان که بر سر شاخ بن میبرند – روز شصت و نهم

در زبان انگلیسی ضرب المثلی است که میگوید Be careful of what you wish بمعنی اینکه «مواظب باش چه آرزو میکنی.»
آیا همه آنها که در آرزوی چیزی هستند، آگاهند که برآورده شدن آرزویشان یعنی چه؟ و قیمتی که همگان و از جمله خود آنها باید برای آن بپردازند تا چه مقدار سنگین و کمرشکن است؟
در سالهای دانشگاه ملی و در کلاس استادی که پیوسته باستادی او ایمان داشته ام، دکتر ملاح که اقتصاد کار را تدریس میکرد اما دانش و احاطه او فراتر از این رشته و آن رشته بود، زمانی که جوانها . بخصوص درس خوانده ها و دانشجوها در ایران ژنرال دوگل را همچون بت تحسین میکردند و میستودند که جلوی آمریکا ایستاده و قدرت دلار آمریکا را به چالش گرفته و با سیاست هایش آنرا از اعتبار میکاهد، دکتر ملاح بجای همصدایی با نغمه مد روز، به دانشجویان اقتصاد یادآوری میکرد و حالی میکرد که بینش و نگرش آنها نسبت به مسایل باید فراتر ازین نغمه های مد روز احساساتی باشد. دکتر ملاح به «ما» که در یک فرصت تاریخی، نعمت شاگردی او نصیبمان شده بود یادآوری میکرد که سقوط اقتصاد آمریکا یعنی سقوط اقتصاد جهانی و حرفهای ژنرال دوگل برای مصرف داخلی کشور خودش مناسب تر است تا الگویی برای طلبه های اقتصاد باشد و اینکه آنچه او میگوید و برایش هورا میکشند اگر عملی شود (که نمی شود) بیشتر از همه کمر خود اقتصاد فرانسه را نیز در دراز مدت خواهد شکست.
دکتر ملاح، پیوستگی بافت اقتصاد جهانی و متاثر بودن واکنش هر یک از دیگری را پیشتر و زودتر از همه دریافته بود و میخواست تا «ما» ناسلامتی آگاه تر از شعار دهندگان سیاسی به دنیای خود و مسایل و واقعیت آن بنگریم.
حالا یک نگاه گذرا بیاندازید به وضعیت اقتصادی امروز دنیا، که چگونه اقتصاد چین، اقتصاد برزیل، اقتصاد هندوستان، اقتصاد مالزی، تایلند، ژاپن و هر جای دیگر را که میخواهید اسم ببرید، متاثر از رکود سنگین حاکم بر اقتصاد آمریکا متزلزل شده و چگونه برای نخستین بار پس ا ز سالهای اولیه دهه ۱۹۴۰، دنیا با پدیده رکود جهانی روبرو شده است.
کارخانه های پر رونق چین یکی پس از دیگری تعطیل میشوند و کارگران تا دیروز شاغل و قادر به تامین مایحتاج خود، در رقم های هزاری به صف بیکاران اضافه میشوند، چرا که مشتری محصولات این کارخانه ها که بخش اصلی آن در آمریکا هست، خود با وضعیت خراب اقتصادی دست از خرید کشیده است.
کارگر مالزی، کارخانه برزیلی، کارگر هندی، کارگر تایلندی ، وضعیتی ازین بهتر ندارند و کشورهای صادرکننده نفت ناگهان شاهد روزهایی هستند که نفتشان خریدار نداشته باشد و بزرگترین «نو مشتری» های بازار نفتی مثل چین و هندوستان در این رکودی که از آمریکا آغاز شده و به همه جا سرایت میکند دیگر برای خرید نفت صف نمی کشند.
حالا خود تعیین کن تکلیف این همه پروژه های آغاز شده و هنوز به جایی نرسیده در سرزمین های متکی به فروش نفت چه خواهد شد؟
و همین دیروز خبر امید بخشی از «سود دهی» اندکی در مجموعه مالی بزرگ در آمریکا Citi Group میرسد که مثل آمپولی حیات بخش بازار سهام در آمریکا را پس از سقوط هر روزه به رونقی اگر شده یک روزه میرساند. همین خبر دیروز جانی تازه به کالبد بازارهای مالی آسیا و از جمله چین میدمد و حداقل امیدی اگر شده کوتاه مدت در بازار نا امید دنیا ایجاد میکند.
و دوست گرامی و همیشه همراه من، آیا آنکه چشم بسته مشت گره کرده و سالهای سال است نغمه مرگ بر آمریکا سر میدهد، خود میداند که اگر آرزویش برآورده میشد (که نمی شود) چه بر سر دنیا و خودش میامد؟

۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

وقتی صدائی ازین قاره به آن قاره رسید – روز شصت و هشتم

روز اول فروردین و نوروز سال ۱۳۲۸، بیست و یکم مارس ۱۹۴۹، شصت سال پیش، روز آغاز اولیه برنامه فارسی صدای آمریکاست که دوامش سیزده سالی بود، تا ماه مه سال ۱۹۶۲ که خاموش شد. تا ۱۷ سال و تا نهم آوریل ۱۹۷۹ که آغاز دیگری بود برای برنامه فارسی صدای آمریکا و ادامه اش تا باینجا رسیده که می بینی.
آنروز را نه تو بیاد داری و نه من، اما دوست گرامی من برای سالها و همکار سالهای بسیار من در این مجموعه صدای آمریکا، عباس ملایری، هر لحضه این ارتباط تاریخی میان آمریکا و ایران و صدایی ازین سرزمین به آن سرزمین را که خود پاره ای از آن بوده، بیاد دارد.
و این یاد بر میگردد به یک برنامه نیم ساعته رادیویی و پیام آنروز پرزیدنت هری ترومن بمردم ایران و همین طور پیام معاون ریاست جمهوری آنزمان الوین بارکلی، که با تاکید به ارزش های فرهنگی ایرانیان، از کمک های ایران به نیروهای متفقین که ایران را تبدیل به «پل پیروزی» برای نیروهای آمریکا و انگلیس برای یاری دادن به شوروی کرد، سپاسگزاری کردند. و یاد عباس خان ملایری امتداد میابد با اولین جمله ای که ازین سرزمین به آن سرزمين با امواج رادیو فرستاده میشود: «این صدای اِمریکاست در نیویورک» و گوینده این جمله خانمی زیباست که آوازه اش بعنوان هنرپیشه زن سه فیلم ایرانی – هندی ساخته عبدالحسین سپنتا با نامهای شیرین و فرهاد، چشمان سیاه و لیلی و مجنون در میان ایرانیان پیچیده است.
خانم فخرالزمان جبار وزیری، که تو نمی شناسی اما من با یادهای همیشگی عباس آقای ملایری اول از دورادور و بعد با همت عباس آقا از نزدیک شناختم، موقعی که سالها بر او گذشته (هرچند خود معترف نیست!!) و در کارهای بیمه توفیق فراوان بدست آورده و حرفی را که بگفته عباس آقا از اول میزده که زن ایرانی را سر سوزنی از مرد کمتر نمی بیند، عملا ثابت کرده است.
خانم وزیری که با یک بچه دو ساله ایران را ترک میکند و به آمریکا و یا بقول خودش « اِمریکا » میاید، بعد از یک دوره همکاری ده ساله با صدای آمریکا، در سرزمین فرصت های برابر بدنبال رشته ای نان آورتر میرود و در کار بیمه در کوتاه مدت بصورت چهره ای موفق در جامعه واشنگتن در میاید که بخاطر کارهای خیریه و فعالیت های اجتماعی شهرتش بیشتر در میان خواص واشنگتن است تا میان ایرانیان.
اما وفاداری عباس آقا به فخری خانم همچنان پا بر جا میماند و در هر فرصتی توصیه های عباس آقا را برای مصاحبه ای و گفتگویی با خانم جبار وزیری دریافت میکردیم و گاه نیز آقای ملایری را در چلوکبابی محله اقامتش با خانم وزیری میدیدیم که گل میگویند و گل میشنوند.
اصل مطلب این بود که عباس آقا میگفت فخری خانم هنوز آن غرور ستاره سینما بودنش را حفظ کرده و فقط بعد از ظهرها حاضر بدیدن و گفتگو با مردم است که بقول خودش، زیباتر و شکیل تر جلوه کند.
و امروز ده روز باقی مانده تا نوروز، کسی که کاش میشد در روز نوروز آورد و گفت این صاحب اولین صدائیست که با رادیو ازین قاره به آن قاره رفته است، برای شصت سالگی این «یاد» باقی نماند و در همین هفته ای که گذشت، او نیز درگذشت.
من و تو اما باید این اولین ها را که پایه این پیوستگی من و تو را گذاردند و رفتند، در یادمان و در جایی با حرمتی که شایسته شان است نگهداریم.
همه عالم هم فراموش کنند بی خیال، من و تو یادمان هست و عباس آقای ملایری و همین کافیست.