۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

و این بار نوبت مازیار بهاری است – روز یکصد و چهل و سوم

نمی دانم چگونه می توان از یک ترفند مستعمل و چند صد بار مصرف شده، باز هم استفاده کرد و انتظار داشت که این ترفند کارگر افتد؟
قضیه اعترافات در جمهوری اسلامی و به خصوص آنجا که مربوط به نویسندگان و روزنامه نگاران می شود چنان که می دانی داستان دیروز و امروز نیست. سال هاست ادامه داشته، گاه فروکش کرده و زمانی شدت گرفته، در آغاز به صورت کتبی بوده و بعداً پیشرفت کرده و به صورت شفاهی و تلویزیونی در آمده است.
شاید به یاد ماندنی ترین آن اعترافات، سخنان نویسنده و روزنامه نگار بزرگ ایرانی، زنده یاد سعید سیرجانی باشد، که در قالب نامه ای خطاب به بازجوی خود، یکی از درخشان ترین گزارش های روزنامه نگاری را از آنچه بر یک روزنامه نگار اسیر در جمهوری اسلامی می گذرد، به جهانیان عرضه کرد و آنچنان هشیارانه و زیرکانه نوشت که خود زندانبان، وسیله انتشار آن را در دنیا فراهم کرد. این گزارش، این نمونه بزرگ و کم مانند روزنامه نگاری در اسارت، بی شک باید ابعادی فراتر از مرزهای ایران و زبان فارسی بیابد و برای دانش پژوهان مدارس ژورنالیسم، به عنوان سندی از نبوغ یک ژورنالیست تدریس شود.
اما قضیه امروز، حکایت جلو دوربین آوردن یک خبرنگار دیگر است که ده سال است برای مجله نیوزویک گزارش تهیه می کند و سابقه و کارش مکان او را به عنوان یک ژورنالیست حرفه ای تثبیت می کند نه به عنوان کسی که مامور ایجاد اغتشاش باشد و صدها هزار ایرانی را وادار کرده باشد به خیابان ها بریزند و بگویند، رای من کو؟
مازیار بهاری را به گفته ادیتور او در مجله نیزویک، ابتدا در ساعات اولیه بامداد بیست و دوم ژوئن از بستر بیرون می کشند و به نقطه نامعلومی می برند و اجازه تماس او را نه با مجله نیوزویک و نه با خانواده اش می دهند تا پریروز یا دیروز که با یک سری اعترافات که در آن ظاهراً مسئولیت هر نوع ایجاد بلوا و آشوبی را پذیرفته، جلو دوربین تلویزیون می آورند. وقتی CNN با این و آن در مورد این «اعترافات!!» صحبت می کرد، کسی اهمیتی برای این به اصطلاح اعترافات قائل نبود، اما نگرانی برای سرنوشت روزنامه نگاری دیگر که به گمان بسیار روزنامه نگاران نه زندانی که گروگان گرفته شده است بود و به جا هم بود.
ژورنالیست ها در حقیقت در اجتماعات در به روی اطلاعات بسته ای که انگار از روی دست هم کپی برداری می کنند، مثل ایران و کره شمالی، باید با این حساب نه فقط نگران خود که نگران گروگان و گروگان هائی باشند که در این جوامع با اتهاماتی بی معنی مثل جاسوسی و یا تحریک و خرابکاری می تواند زندگیشان مورد تهدید جدی قرار گیرد.
اما آیا فی المثل، اعترافات مازیار بهاری که هیچکس نیز برای آن و در شرایطی که صورت گرفته بهائی قائل نیست می تواند سبب یک خودسانسوری میان ژورنالیست های دیگر گردد؟ مثلاً آیا نیوزویک در نگارش گزارش ها و تفسیرها در مورد ایران، از ترس جان مازیار کوتاه خواهد آمد؟
پاسخ را خدمت تو می گویم که نه. چون اگر قرار بود روزنامه نگاری و ژورنالیسم در دنیا بیدی باشد که از این بادها بلرزد، امروز حاکمان خودکامه در جهان اثری از اطلاع و اطلاع دهنده و شنونده اطلاع باقی نگذارده بودند.
و می بینی که چنین نشده و نخواهد شد.

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

وقتی چه می گذرد، تبدیل می شود به چه باید بگذرد – روز یکصد و چهل و دوم

یک عامل مشترک و مشخص در میان فرقه ها، حکومت های ایدئولوژیکی و حکومت های مذهبی وجود دارد و عیان و آشکار می بینی و آن بی چون و چرا بودن دستوری است که از «بالا» می رسد. که «چرا» پذیر نیست و زیر پوشش مصلحت فرقه، مصلحت نظام و مصلحت حزب و نهاد باید بدون برو برگرد اطاعت و اجرا شود. حالا این «بالا» چگونه و با چه معجزه ای به «عقل کل» تبدیل شده و می شود، بحثی جداگانه است و بماند تا بعد، اما مشکلی که این گونه نهادها در دراز مدت پیدا می کنند آن است که «خبر» نیز از طبیعت آگاهی دهنده خود خارج و دستوری می شود. بنابر این دیگر قضیه بر سر این نیست که «چه می گذرد؟» بلکه «چه باید بگذرد؟»
حکایت رخ داده و واقعی سلطانی که از خواب برخواسته و نمی داند چه وقتی است، روز است یا شب، صبح است یا نیمروز و آنگاه که می پرسد، چه وقتی است؟ چاپلوسان بارگاهش پاسخ می دهند، هر وقت که قبله عالم اراده بفرمایند. و این قبله عالم وقتی تصمیم می گیرد که الان نیمروز باشد، دستورش تبدیل می شود به خبر و بعد هم بالاخره به عنوان خبر به خود «قبله عالم» بر می گردد.
اما این روش دستور به جای خبر، امروز با آنکه هنوز هم منسوخ نشده و فرقه و نظام و حکومت هائی که دوزاریشان هنوز هم نیفتاده سعی در اجرای آن دارند، با مشکلی جدی رو به روست که همان دنیای کنجکاو خارج از محدوده و آزاد از قید فرقه و نظام های خودکامه است.
آدم هائی هستند به نام خبرنگار و ژورنالیست که دنبال «خبر» هستند و نه دستور، و آدم هائی هم هستند که خبرهای دستوری را که با عقل سلیم جور در نمی آید، در سطل زباله می ریزند و قبولش نمی کنند.
و باز شاهد یک واکنش مشترک در قبال این «مشکل» از سوی فرقه ها، حکومت های ایدئولوژیک و دینی هستیم و آن افراشتن دیواری به دور فرقه یا اجتماع یا کشور است که زمانی به صورت «دیوار آهنین» در اطراف کشورهای کمونیست برافراشته می شد و امروز در اطراف کشورها و اجتماعاتی که معرف حضورت هستند. در همین ایام که خبرهای مربوط به ایران و جنبش مردم و سرکوب آنها توسط نهادهای آشکار و پنهان حکومتی خبرهای روز همه رسانه های دنیای آزاد بوده، در کشورهائی چون کوبا، کره شمالی، و برمه هیچ خبری از این خبر دنیاگیر، در این اجتماعات اجازه انتشار نیافته و حداقل از دید حاکمان، خیالشان راحت است که مردمانشان نام میوه ممنوعه «آزادی» را نشنیده اند.
و بعد می رسیم به منبع خبر، که شیوه معمول افراشتن دیوارهای اطلاعاتی را بر می گزیند و دسترسی هر خبرنگاری را به منبع خبر ممنوع می کند. با این همه، خبرهای آن چه در ایران گذشته و می گذرد همچنان در رسانه های عمومی و یا در میان ایرانیان برون مرزی مطرح و دنبال می شود. تنها تفاوت آن است که در ابتدای خبر هر خبرگزاری، یک پاراگراف نگاشته شده به این مضمون که از آنجا که حکومت ایران همه خبرنگاران را از دسترسی به خبر در ایران بازداشته و اجازه دنبال کردن خبر به روش معمول خبری ممکن نیست، آنچه می خوانید بر اساس بیانات و گفته های این و آن تهیه شده است.
چالشی که اینک در برابر ژورنالیست دنیای امروز قرار گرفته دریافتن این نکته است که در یک شرایط اضطراری روش های معمول ژورنالیستی از قبیل یافتن دو منبع موثق برای یک خبر و از این قبیل گاه کارگر نیست و اینک که نیست، چگونه باید در میانه دریائی از شایعه و خبر و آرزو و غیره، خبر را یافت و در معرض دید مردم گذاشت.
ژورنالیست امروز یا این غریزه و آگاهی را دارد که در سرعت دنیای خبر و شایعه، خبر را بیابد و بازگو کند و یا مردم خودشان به سلیقه خود «خبر» و یا «ناخبری» را گزیده و باورش خواهند کرد.
در هر صورت در شرایط اضطراری کسی معطل بنده و امثالهم نخواهد شد که استخاره کنیم و متوسل به رمل و اسطرلاب شویم.

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

از قانونی به نام Good Samaritan Law – روز یکصد و چهل و یکم

در آمریکا قانونی است به نام Good Samaritan Law، که مانع بی تفاوت ماندن و بی تفاوت گذر کردن از کنار کسی می شود که دچار سانحه ای شده، بیمار افتاده، تصادف کرده، یا مورد هجوم کسی یا کسانی قرار گرفته و خلاصه کلام، نیازمند یاری و کمک باشد. این قانون به شما اجازه نمی دهد آدمی را که زیر ماشین رفته یا مورد ضرب و شتم کسی قرار گرفته ببینی و کاری برای مساعدتش انجام ندهی، که نگوئی به من چه و نمی خواهم خودم را به دردسر بیندازم و از این قبیل عذر و بهانه ها.
این قانون، Good Samaritan Law، معنای کلی اش، وظیفه کمک برای نجات انسان و انسان های دیگر است، که آن را از «اختیار» بالاتر می داند و «اجبار» می خواند. این قانون در بسیار کشورها که سیستم حقوقیشان از سیستم حقوقی انگلستان الهام گرفته نظیر، کانادا و استرالیا وجود دارد، و در حقیقت برای آن زمانی به کار می رود که اخلاقیات و شفقت بشری به خاطر ملاحظات شخصی و حقوقی و مادی و غیره، کارائیشان را در زمان هائی از دست داده باشند. بنا بر این، این قانون فرد را مکلف می کند که آن زمان که آدمی را در حال غرق شدن و نیازمند نجات می بیند به یاریش بشتابد و نتواند بی تفاوت از کنارش بگذرد تا غرق شود. اگر دید ده نفر ریخته اند سر یک نفر و دارند به قصد کشت می زنند، اگر خودش هم زورش نمی رسد، چند نفر را به کمک بطلبد و نگوید به من مربوط نیست. این اختیار نیست، اجبار است و قانون است.
با این فلسفه وجودی، آیا زمان آن فرا نرسیده تا قوانین بین المللی نیز در تکمیل ساختار کهنه و نیمه کاره و ناقص خود، این قانون را، قانون Good Samaritan را به قوانین خود اضافه کند؟
قوانین بین المللی کنونی که ده ها سال است از حد یک سری قوانین و مقررات سیاسی و تجاری فراتر نرفته آیا وقتش نیست که نگاهی نیز به «وضعیت بشری» افکند و قانون کمک به اجتماعی نیازمند به مساعدت را جایگزین کمک اختیاری کند؟
آیا زمان آن فرا نرسیده که فی المثل اگر در جائی از دنیا، سرکرده و سرکردگانش، با انگیزه «نگهداری قدرت به هر قیمت» به جان مردم خود افتاده باشند، دیگر جوامع متمدن بشری نتوانند با عذر و بهانه «مسائل خودشان است» و «به ما مربوط نیست» اجازه ادامه خشونت و بیداد را بدهند؟
آیا نباید آنجا که ملاحظات سیاسی و اقتصادی و تجاری کارآئی را از همه اخلاقیات و معنویات بشری سلب کرده باشد، قانون به کمک «بشر» آید و کمک به جوامع مورد آزار و نجات آنان، نه فقط اختیاری که قانونی و اجباری باشد؟
مسلم است که در اینجا استدلال پیوسته حکومت های دیکتاتوری و خودکامه پیش کشیده خواهد شد که این دخالت در امور داخلی ما محسوب می شود. در حالی که وقتی صحبت از نقض حقوق بشر در میان باشد، هیچ استدلالی به عنوان «سپر» برای توجیه آزار و سرکوب انسان ها نمی تواند و قانوناً نباید مورد استفاده قرار گیرد.
نه اینکه منظور آن است که هر زمان رهبر کره شمالی قرص نانی از جیره اندک مردمش کاست، یا در قاهره پلیس با دانشجویان درگیر شد و یا در تهران بسیجی ها با باطوم به مردم حمله کردند، باید با لشکرکشی، به کمک مردمشان شتافت. به هیچ وجه.
اما یک قانونGood Samaritan بین المللی، جامعه جهانی و همه دولت های قد و نیم قد عضو آن را ملزم خواهد ساخت که نه اختیاری و بلکه اجباراً از دولتی که ستم می کند بازخواست کند. و مهمتر از همه قانوناً از همه حکومت ها خواهد خواست تا دیوارها و سدهای اطلاعاتی را که به دور سرزمین های خود کشیده اند پائین آورند تا دنیا بتواند برای اجرای Good Samaritan Law به آنچه در همه سرزمین ها می گذرد، شفاف بنگرد.
آیا تو اسم این را می گذاری دخالت در امور داخلی کشورها؟

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

نغمه هائی که به سرودهائی جهانی تبدیل می شوند – روز یکصد و چهلم

Joan Baez هنرمندی که در دهه ۱۹۶۰ یکی از پرچمداران نهضت آزادی های مدنی بود و سرود جاودانه او"we shall overcome" (ما پیروز خواهیم شد) به صورت سرودی دنیائی و سمبل مبارزات مدنی در آمد، اینک همین سرود را به نشانه همبستگی با مردم ایران می خواند و به فارسی آوا سر می دهد که «ما پیروز میشیم، يه روز».
و در همین هفته موزیک همیشه به یاد ماندنی "Stand by me" (در کنارم بایست) با اجرائی تازه میان ایرانیان و غیر ایرانیان دست به دست می گردد و به سرودی تازه تبدیل می شود، وقتی Jon Bon jovi ستاره بزرگ راک بین المللی به فارسی می خواند:
«وقتی که شب میاد، با همه غمها،
ای یاور، ای هم فریاد، با من باش.
دست به دست، هموطن، تو و من
هموطن درد تو، درد من
با من باش».

در اجرای این موزیک بسیار جذاب و زیبا، «اندی» هنرمند ایرانی مقیم آمریکا، Bon jovi را همراهی می کند.
آنچه این دو آهنگ بازگوی آنند، در حقیقت واکنشی است که نه فقط آمریکائیان که جهانیان به عنوان همبستگی با مردم ایران نشان می دهند. حالا اگر کسی فکر کند که مثلاً «جون بایز» از کاخ سفید خط می گیرد، یا Jon Bon jovi از دولت و حکومتی دستورالعمل می گیرد، تنها پرت بودنش از سابقه و کردار اینان را می رساند و اینکه این هنرمندان پیوسته صدایشان در اجتماع خود صدای اعتراض و انگشت به روی ناروائی های اجتماعی گذاشتن بوده است.
حرف «جون بایز» و «جان بان جووی» در حقیقت انعکاس حرف و خواسته جامعه ای است که در آن زندگی می کنند، جامعه دنیا. و این جامعه دنیا، از آنچه در مورد رفتار با مردم ایران از سوی حکومت و نهادهای آشکار و پنهان وابسته به آن می شنود و یا به لطف تکنولوژی بی مهار و علیرغم اعمال همه گونه سانسور خبری، می بیند و گاه دقایقی بعد از رخداد شاهد آن است، تازه دریافته که این ایرانی کیست و چگونه در این سی سال این جامعه گاه حاکمانش را با مردمانش عوضی گرفته بوده و در موردشان آنچنان که شایسته بوده قضاوت نگرده است.
موج حمایت از ایرانیان را نه کاخ سفید رهبری کرده و نه در پایتخت های اروپائی به دست دولتمردان و رهبران سیاسی سازماندهی شده است. این موج، موجيست خود جوش که شعارش و باورش، همبستگی و یکی بودن مردمان دنیاست.
این موج خودجوش برای سرکوب و خشونت علیه مردم، آن هم به شیوه ای که هزاران دوربین تلفنی نگذاشته تا در خفا بماند، هیچ توجیهی را نمی پذیرد.
بنا بر این وقتی مقامات حکومتی در ایران، صحبت دخالت در امور داخلی ایران توسط دولت های غربی و یا پرزیدنت اوباما می کنند، توجه ندارند که این بار این قضیه و در دنیای امروز و در عصر جهش بزرگ ارتباطی از یک شخص و یک دولت و حتی یک رئیس جمهوری فراتر رفته و جنبه ای مردمی به خود گرفته که، این مردم هم محدود به یک کشور و دو کشور و حتی یک قاره و دو قاره نیستند.
ما داریم پدیده ای را تجربه می کنیم که داستان نخستین آزمایش موفقیت آمیز پیوند آدمیان دنیا، به لطف تکنولوژی است. و اینکه از پس این آزمایش، می دانیم که هیچ خشونت و بیدادی، حتی در کوئی دورافتاده، از دید «بنی آدم» پنهان نمی ماند.
و در وسط این آزمون، مقامات حکومتی در ایران تهدید می کنند که حالا که در امور داخلی ما دخالت کرده اید، کاری می کنیم که از کرده خود پشیمانتان کنیم.
پرسش این است که این تهدید خطابش به کیست؟ به مردم دنیا؟ به همه قوم آدم؟ که جرمشان ظاهراً اظهار همبستگی با هم است؟
آیا باید بنی آدم را از آنکه خود را اعضای یک پیکر بدانند پشیمان کرد؟ و چگونه؟