۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

کلاهی که من در انتظار آنم – روز سی و نهم

یکی، که «تو» نیستی به من کنایه می زند و می نویسد، آنقدر از اوباما ننویس که از این نمد کلاهی به تو نمی رسد.
حالا ببینیم آیا من انتظار دارم در این میان کلاهی به من برسد؟
پاسخ آری است. من انظار دارم کلاهی هم به من برسد، اما، نه کلاهی که از سر «تو» برداشته باشند تا به سر «من» بگذارند.
من انتظار دارم کلاهی به من برسد، اما، نه کلاهی که خیراتی و نذری و مجانی و صدقه ای باشد، که چنین کلاهی حتی اگر هم به من و هم به «تو» برسد، دوام و عاقبتی نخواهد داشت.
من انتظار دارم کلاهی به من برسد، که نه از سرم گشاد باشد و نه برایم تنگ. کلاهی که شایسته ام باشد چون شایستگی داشتن کلاهی درخور خود را در خود می بینم.
کلاهی که اندازه اش را نه خود خردبینی من کوچک ساخته و نه خود شیفتگی من بزرگش کرده باشد. کلاهی درست اندازه سرم، که جای شکی برایم باقی نگذارد که شایستگیش را دارم. این کلاه را قرار نیست «کسی» به من بدهد، این کلاه را باید خود در «فرصت های برابر» یافته و بدست آورمش.
کلاهی که جای من را در جامعه دنیا مشخص کند. کلاهی که باید در این فرصت های برابر، با اتکا به نفس و اطمینان به خویشتن بدست آورم. همین اتکا به نفس و اطمینان به خویشتن که به گمان من بزرگترین نقطه قوت پرزیدنت اوباما بوده است، حتی آن زمان که فرصت های برابر را نیز تجربه نميکرده.
و من، من از ایران آمده و در آمریکا ماندگار شده، قرار نیست کلاه مرحمتی از «اوباما» دریافت کنم، یا انتظار دریافتش یا اشتیاق دریافتش را داشته باشم.
من اما از حکایت «اوباما» برای یافتن کلاه اندازه سرم و بدست آوردن این کلاه الهام می گیرم. و این انتظار را نه مایه خجلت که انگیزه حرکت هر روزه خود می دانم، که تکلیفم را با خود و با دنیای خود مشخص کنم، که جای من در اینجا و بالاخره در این جهان هستی کجاست؟ و آنگاه که دانستم، آیا عرضه و توان و قوت رسیدن به آن را دارم؟ یا به عذر و بهانه متوسل خواهم شد؟
و من حرف «یکی» را که تو نیستی بهانه سخن امروز کردم، اما از او نیز سپاسگزارم که این بهانه را بدستم داد.

هیچ نظری موجود نیست: