۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

نامه ای از یک مادر – روز یکصد و چهارم

مادری از ایران، نامه ای برایم فرستاده که مختصری از آن را برایت نقل می کنم، چرا که این حکایت را از زبان مادرها و پدرهای بسیار در ایران امروز شنیده ام و حکایت و مسئله شخصی نیست. این ظاهراً حکایت همه مادران و پدرانی است که وحشت تلفنی در شب یا نیمه شب را از پسر یا دختر خود تجربه کرده اند که «مرا گرفته اند».
به نوشته این مادر، ظهر دهم اردیبهشت پسر او با بیست و نه دانشجوی دیگر عازم کاشان می شوند و ظهر در رستورانی دسته جمعی نهار می خورند و بعد خبری از آنها نبوده تا ساعت ۹ شب که به مادر و پدر خود تلفن کوتاهی می زند که توسط اداره مبارزه با فساد کاشان دستگیر شده و در حال روانه شدن به بازداشتگاه هستند.
این مادر می نویسد: بلافاصله شبانه با همسرم روانه کاشان شدیم و یکراست به ارگان مملو از کژاندیشان مبارزه با فساد رفتیم. پدر و مادرهای دیگر دانشجویان هم خودشان را سراسیمه به آنجا رسانده بودند. اما زمانی که رسیدیم هیچکس پاسخگوی ما نبود و با بی احترامی تمام با ما رفتار شد و گفتند صبح مراجعه کنید. حال نمی گویم تا صبح چه بر ما گذشت اما صبح که رفتیم گفتند امروز جمعه است و کسی پاسخگوی شما نیست. ظاهراً جرم آنها که توسط نیروهای مسلح با تهدید و توهین و ارعاب دستگیر شده بودند آن بوده که شما به جرم رابطه نا مشروع در خلوت دستگیر شده اید!! این مادر می پرسد، کدام رابطه؟ کدام خلوت؟ وقتی سی نفر با هم در حال سفر هستند و در یک رستوران عمومی نهار خورده اند؟
به نوشته این مادر، بچه های دانشجو را چهل و هشت ساعت در زندان و بازداشتگاه نگه می دارند و پدر و مادرهای نگران و وحشت زده را که ماجرای زهرا بنی یعقوب که بیگناه کشته شد از ذهنشان پاک نشده از تهران آواره کاشان می کنند، به جرم روابط نا مشروع روز روشن و سی نفر با هم.
این مادر به من متوسل شده و می نویسد، آقای بهارلو، خلوت جائیست که برای فرستادن کمک های میلیاردی به تروریست ها از آن استفاده می شود نه خیابان های کاشان در روز روشن. خلوت جائیست که برای سرکوب و فریب مردم بینوا سناریو نوشته می شود نه فضای یک مینی بوس با سی نفر دانشجوی تحصیل کرده دانشگاه علامه طباطبائی. این جوان ها نه در یک آپارتمان لوکس در فرمانیه و زعفرانیه در حال مصرف مواد مخدر و نه در کار قاچاق و بزهکاری های دیگر بودند که در ایران بیداد می کند و اینها از کنارش آسان می گذرند.
در ساعات انتظار، در این ۴۸ ساعت با خودم عهد کردم به محض آزادی فرزندم اولین کاری که خواهم کرد، خارج کردن پسرم و فرزند دیگرم از ایران خواهد بود. با تمام علاقه ای که به کشورم دارم، نمی خواهم هزینه های نادانی و بر قدرت ماندن اینان را با قربانی کردن فرزندانم بپردازم. بگذار مغزهای پر فکر و توانای فرزندان من در گوشه دیگری از این زمین پهناور به بشریت خدمت کند.
و ظاهراً تازه هنوز این ماجرا ادامه دارد و این جوان ها که با گذاشتن ضمانت آزاد شده اند، باید صبر کنند تا به دادگاه عدل اسلامی فرا خوانده شوند که در خلوت سی نفره!! چگونه روابط نا مشروع برقرار کرده اند.
راستش دوست گرامی من، این نامه احتیاجی به اضافه کردن شرحی از من ندارد و خود گویای اضطرابیست که هر پدر و مادر در ایران آن را تجربه می کند و این اضطراب را آگاهانه یا نا آگاهانه در زندگی روزانه خود منعکس می کند، تا آنجا که اضطراب نیز در کلیت جامعه نهادینه می شود. و یک جامعه پیوسته مضطرب، مثل یک انسان پیوسته مضطرب در انتخاب راه، پیوسته درمانده و مستاصل باقی می ماند چرا که علائم سوال جای کلمات را در طرحی که برای فردای خود داشته گرفته و جا خوش کرده اند.

هیچ نظری موجود نیست: