۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

آزادی، مفهومی جهان شمول - روز هجدهم

اول سخن امروز را می سپارم به تو، بهرام ف. از آلمان که می نويسی:
"ظهور و سقوط رايش و آلمان نازی خنده را از لب مردم آلمان ربود. در اين ميان هنرمندی از تبار تئاتری ها به نام "ويلی ميلوويچ"، تئاتری در شهر کلن بر پا کرد، با اين هدف که خنده را دوباره بر لبان ملتی شکست خورده و درمانده برگرداند. خنده های اين نابغه باعث شد اين ملت دوباره بخندد. حرکت او به دنبال خود موجی بوجود آورد که بيشتر هنر خود را در کاباره نشان داد و توانست بر وضعيت سياسی و اجتماعی اثر بگذارد.
در هشتادمين سالروز تولد ميلوويچ، رئيس جمهور سابق و نخست وزير پيشين ايالت "نوردراين ويستفالن"، آقای راو در جامه رفتگران، خاک صحنه تئاتری را جارو کرد که ميلوويچ بر روی آن نمايش اجرا می کرد.
مرگ نابغه اصفهان، ارحام صدر اين خاطره را به يادم آورد و از خود پرسيدم، آيا می توان تصور کرد شاهی يا شيخی در ايران به آن درجه از آگاهی برسد که صحنه ارحام صدرها را جارو کند؟"
و امروز....
اگر قرارمان اين باشد که هر يک از ما دانسته اندکمان را از "آزادی" روی هم بگذاريم و بر "خرد جمعی" خود بيافزاييم، حرف من اين است که "آزادی" يک امر شخصی و مثل آزاد شدن از زندان نيست که هر کس فکر خلاص خود باشد و بس. "آزادی" زمانی معنا پيدا می کند که نه فقط جامعه شمول، بلکه از آن فراتر "جهان شمول" گردد. تو، با هر قدمی، فکری و اقدامی که انسانی، يا حتی موجودی ديگر را به آزادی بيشتری برسانی يا از قيدهای او بکاهی، در حقيقت به "اندوخته جمعی آزادی" جامعه افزوده ای که خود واحدی از آنی.
اما "آزادی" حتی برای يک جامعه بدون توجه به احوال همه جوامع محروم از آزادی در اين کره پهناور امری بی معناست.
هيچ جامعه مدعی دموکراسی و آزادی جهان نمی تواند به راستی دموکراتيک و آزاد باشد، در جهانی که هر گوشه اش فرياد محروميت از آزادی شنيده شود، که در جوامعش زنانش نصف مرد هم به حساب نيايند، که کودکانش در قاره ای به وسعت آفريقا قحطی زده و در انتظار کرم آدم سيری باشند، که خدا و دين مردم انحصاری و اجباری باشد، که حقوق ابتدائی انسانی داشتن سرپناهی و شکم سيری از مردمانش سلب شده باشد، که حيواناتش نفس راحت از ظلم و کشتار انسان ها نکشند، که محيط زيستش، محل زندگی همه ما، کره خاکی ما، تبديل به زباله دانی شده باشد و ....
اينجاست که بر می گردم به اينکه، منافع دراز مدت يک جامعه و يک ملت آزاديخواه، هرگز در تضاد با منافع دراز مدت هيچ قوم آزاديخواهی نيست، بر عکس، بدون ياری هم به آن آزادی نيز که مشتاق آنند نخواهند رسيد.

۲ نظر:

aria گفت...

درود بر جناب بهارلو
مدتی است تو را در صدای آمریکا ندیده ام. پرسان شدم تا به اینجا رسیدم. آدمی با فکری واضح و دوست داشتنی و ساده نویس و کم نویس و زیبانویس. پیش تر فکر می کردم احمدرضا بهارلو گوینده ای است که برخی اوقات در گفته هایش دست پاچه می شود و سر نخ از دستش در می رود! همین و بس! اشتباه بود حدس من! اکنون که دیدم قلم به دست هستی، خیالم راحت شد و دانستم موقعی که از تلویزیون به خانه می روی، نمی نشینی پای تلویزیون و شو یا اخبار تماشا کنی! بلکه می نشینی و قلم را از نیام بر می کشی و دوباره روز از نو و روزی از نو! برایت آرزوی تندرستی دارم و 29 سال تلاش رسانه ای ات را ارج می نهم. از اینکه در صدای آمریکا از همنوا شدن با مردم ایران نمی هراسی و علناً آن را بروز می دهی و بیم آن نداری که به خروج از رسالت ژورنالیستی متهم شوی، خوشحالم. همیشه مانا و پایدار باشی. همیشه تندرست باشی عزیز!
اشکان آریانمنش
بوشهر

ناشناس گفت...

سلام استاد.

بله آزادي يك امر شخصي و دروني است كه اثر و نتيجه خود را به صورت جمعي نشان مي‏دهد. در حالي كه اكثريت بر اين تصور هستند كه آزادي چيزي بيروني است كه اگر آن را بدست آوريم، درون خود را خرسند كرده‏ايم. آزادي را همه دارند، فقط كافي است آن را از درون بيدار كنند. و آن كس كه ديگران را اسير، گرفتار و محتاج ميكند، خود از همه ناآزادتر است!! عجب كلمه‏اي شد!!!