۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

و مناظره امروز در آمریکا - روز یکصد و شصت و هفتم

شاید تجسم آنچه الآن میگویم برای بعضی جوامع و از جمله در جایی که تو نشسته ای، يک مقدار بعید و غیرقابل باور باشد، اما در این جامعه ای که من در آن زندگی می کنم، نه غریب است و نه عجیب و نه از دید من که از جایی دیگر آمده و ماندگار این سرزمین شده ام، نامعقول و نامعمول جلوه می کند.
تصور کن یکی از فوتبالیست های نام آور ایران را و اینکه بیایند و بگویند این فوتبالیست نام آور و محبوب و غیره و غیره را دستگیر کرده اند به جرم آزار و اذیت و کشتن سگ ها. و این که این فوتبالیست نام آور و محبوب به خاطر همین همه قراردادهای کلان باشگاهی و تبلیغاتی را که سر به میلیونها میزده از دست داده و دو سال هم فعلاً باید در زندان باشد تا بعد تصمیم بگیرندکه آیا قابلیت آزاد شدن را دارد یا نه.
احیاناً اگر چنین خبری را در روزنامه ای در آن خطه می خواندی ممکن بود بگویی دروغ سیزده است و کیست که بیاید بخاطر یک سگ بدبخت و بنده خدازده، فوتبالیست محبوب ما را به زندان بیاندازد.
اما در اینجا، این اتفاق افتاد و شاهدش بودیم و تعجبی هم اگر کردیم نه بابت مجازات این فوتبالیست بلکه به خاطر حماقت و سبعیت و بی احترامی او به یک موجود زنده بود.
و این فوتبالیست، مایکل ویکس که داستانش را بعد از آزادی از زندان برایت نوشتم، بعد از مدتها که منتظر بود تا کسی به سراغش بیاید، بالاخره به استخدام باشگاه Eagles در فیلادلفیا در آمد. یعنی فیلادلفیا با هزار ترس و لرز با او قرارداد بست. اما این نه پایان حکایت است و نه پایان اسارت مایکل ویکس.
او هرچند از زندان آزاد شده، اما از زندان افکار عمومی این جامعه خلاص نشده و همچنان دربند است. باشگاه های فوتبال آمریکا هم از بیم همین جرئت نداشتند او را در تیم خود قبول کنند و باشگاه Eagles هم نیک میداند که چه ریسکی را متحمل شده است.
مناظره امروز در آمریکا اما اینست که آیا باید به مرد جوانی که در بیست و چند سالگی این چنین به مسیر نشیب اخلاقی افتاده بود در حالی که جامعه او را بر فراز خود قرار داده بود، فرصتی دوباره داد و یا باید گذاشت تا برای زجر و مصیبتی که برسر این همه موجود بیگناه آورده، در فلاکت خود باقی بماند؟
اما آنچه مرا دلگرم می کند آنست که در جامعه ای برای زندگی و موجود زنده آنچنان ارزشی قائل باشند که هیچ کس، حتی آنکه از بابت نام و آوازه و شهرت خود بر فراز جامعه میراند، نتواند به حریم حقوق موجودی دیگر، حتی اگر این موجود سگ زبان بسته ای باشد تجاوز کند. و اگر کرد ببیند که چگونه این سایه سنگین نگاه اجتماع رهایش نمی کند و باید با این نگاه پیوسته خو کند. و دلسردی و افسوسم آنکه در جایی دیگر و در جاهایی دیگر که کم هم نیستند و دریغ که هستند، این بی حرمتی به زندگی، به موجود زنده و حتی به انسان آنچنان بی اهمیت و ناچیز جلوه می کند که جزو روال عادی زندگی تلقی شود.
اما نه. من اشتباه می کنم، بی حرمتی به موجود زنده و به انسان و حقوق خداداد او، جزو روال عادی نمی شود. حاکمان آن سامان ها اما کوشش داشته اند و کوشش دارند تا این بی حرمتی برای من و تو عادی و جزو روال عادی زندگی شود. و اعتقاد دارم که نمی شود. این را تاریخ پر از فراز و نشیب بشر از قرون تاریک و روشن گذشته نشان داده و نشان می دهد. اگر جز این بود با آن همه خیل دیکتاتورهای بزرگ و کوچک و حاکمان سفاک که هر قومی و ملتی ستمشان را تجربه کرده و جملگی نیز در جهت کشتن آزادی و اندیشه آزادی خواهی شمشیر تیز کرده بودند، نمی بایست تا به امروز دیگر اثری از آزادی و آزادی خواهی در ذهن و اندیشه کسی باقی مانده باشد، چه رسد به آنکه رایحه دلاویز آنرا نیز استشمام کرده و از نعمت آن بهره ور هم شده باشند.
و بر همین روال باز بخود می گویم، اگر در جایی، مثل اینجا که من نشسته ام مناظره روز بر سر آن می شود که آیا باید به آدم جوانی که در سقوط اخلاقی خود به سگ آزاری می پرداخته، بعد از دو سال زندان و از کف دادن همه ثروت و هستی باید فرصت دوباره یابی خود و زندگی دوباره را داد یا نه؟ این مناظره به نشانه اهمیت به زندگی و زنده، صدایش به سرزمین های دیگر نیز خواهد رسید و حتی در گوش های ناشنوای حاکمان بی خبر نیز انعکا سی خواهد داشت.

هیچ نظری موجود نیست: